سلام
شاهد یک ساله شد.
تو این یک سال سعیم این بوده که بتونم آیینه ای باشم از خوبی ها و بدیها ، شادی ها و غمها ، مردیها و نامردیهای جامعه مون. تلاش کردم با انتقادهایی سازنده قدمی در راه پیشبرد اهداف انقلاب عزیزمون برداشته باشم و نگاهم خورده اشکالاتی رو ببینه که اگه رفع نشن می توننن موریانه وار به جون ملت بزرگوارما بیافتن و اون وقت ما می مونیم و شرمندگی امام و شهدا و آقا...
گاهی درد دلهایی رو نوشتم که شاید ناراحتتون کرده باشه و شاید از نگاه شما مغرورانه بیاد ولی اینجا رو خونه ی خودم می دونم و اینجوری خودم رو سبک می کردم. به هر حال معذرت می خوام.
این شاهد کوچولو که بدجوری من و پابست و دل بست خودش کرده ، شما رو نمی دونم.
نمی دونم تا چه حد به آسمون نزدیک شدم ولی وقتی تو شاهد مطلب می نویسم حس میکنم سبک شدم، اونقدر که بتونم پرواز کنم.
من وبلاگهای دیگه ای هم دارم ولی هیچ کدوم شاهد پارسی بلاگ نمی شن!
ماه رمضون داره از راه می رسه . ماهی که خدا بی حساب به بنده هاش می بخشه. ماهی که صاحبخونه سنگ تموم می ذاره . دلم می خواد تو این ماه شاهد پلی بشه به اوج آسمون. کمکم کنین!
دوست دارم اگر این بار نظری میدید یه محاسبه نفس باشه برام. بگید شاهدم تو این یک سال چی کار کرده؟ دل کی رو شاد کرده و خدای نکرده دل کدومتون رو شکونده؟ بگید اصلا شاهد من دوساله بشه یا ...نه؟!
ممنون و التماس دعا
پس یکسال و اندی باز در ماه شعبان این توفیق عنایت شد تا مناجات شعبانیه رو مرور کنم
اما دیدم که این دعا شاید برای تمام فصول و ماهها ست و ما ...
فرازی از مناجات شعبانیه:
خدایا بریدن از همه چیز و گرویدن به سوی تو نهایت آرزوی من است؛ چنین انقطاعی به من عطا فرمای.
و دیدگان دلهای ما را به روشنی آن دیدگان که بسوی تو نظر کند چندان برافروز که دیدگان دلها حبابهای نور را پاره کند و به کان بزرگی بپیوندد
و ارواح ، به عزت قدس تو درآویخته گردد.
الهی و مرا از آنان قرار ده که نداشان دردادی و تورا لبیک گفتند؛ واز آنان که نگریستیشان و در پیشگاه جلالت جان افشاندند و در نهان با آنان راز گفتی و بر آشکار در درگاه تو عمل کردند.
الهی نا امیدی را بر حسن ظن خویش چیره نکردم و امیدم را از زیبایی کرمت نبریده ام.
الهی ، اگر خطاها مرا از چشم تو انداخته است مرا به خوبی توکلی که به تو دارم ببخشای.
التماس دعا
تاکید مقام معظم رهبری بر روی مسئله پیشرفت علمی کشور و گسترش نهضت نرم افزاری انگیزه ای شد تا نگاهی داشته باشم به علل ناکارامدی برنامه های علمی کشور تا کنون.
1- خیلی از شما دانشجو بوده و یا هستید . داستان بی پایان پروژه های دانشجویی داستانی ست که حتما کم و بیش معرف حضور هست، پروژه هایی که هم استاد و هم دانشجو می دانند که در اکثر موارد انجامش به دست شرکتهای مختلف کامپیوتری و کافی نتها و مراکز تحقیقاتی ست و دانشجو فقط پرداخت کننده هزینه آن است.
کار تا جایی پیش رفته که حتی تزهای پایانی نیز در مواردی کپی برداری می شوند.
از شیطنتهای دانشجویی شاید بتوان گذر کرد اما از پیشنهاد استاد مبنی بر اینکه " فلان پروژه را از فلان دانشگاه گیر بیاور ، من نمره اش را می دهم" ! به راحتی نمی توان چشم پوشی کرد. آیا دانشجو با دیدن چنین صحنه ای انگیزه ای برای تحمل سختی های راه تحقیق و پژوهش خواهد داشت؟
از دید این حقیر نخواستن تحقیق از دانشجو شاید بسیار بهتر از قبول کردن تحقیقاتی باشد که هر بچه ای هم می داند کار خود او نیست. ایجاد روحیه راحت طلبی و حس اینکه با پول می توان همه چیز حتی نمره را به دست آورد بدترین و متاسفانه پرنمودترین نتیجه ایست که ما تاکنون از تحقیقات دانشجویی به دست اورده ایم!
2- نبود نظارت جدی بر عملکرد اساتید دانشگاهی عاملی شده تا اساتید با سطح علمی پایین به کار گرفته شوند. البته منظورم از سطح علمی پایین مدرک پایین نیست بلکه قدرت درک و نیز توانایی بیان و اموزش بالاست.
مدرک گرایی مفرط در جامعه ما کار را به جایی رسانده که هر شخص به صرف داشتن مدرک می تواند در دانشگاه ما تدریس نماید غافل از آنکه قدرت تعلیم چیزی ست که هر کسی دارای آن نیست!
3- متاسفانه تکیه بر نمره امتحان علاوه بر به گند کشاندن سطح آموزشی کشور در دوره های تحصیل در مدرسه دانشگاه را نیز تحت تاثیر گذاشته. حجم بالای دروس دانشگاهی بخصوص در مقطع کارشناسی که اغلب آنها نیز بی کاربرد و یا کم کاربرد می باشند ، و نیز بالا بودن هزینه های تحصیل فرصت اشتغال به کارهای تحقیقی خارج از چارچوب درس را از دانشجو گرفته و همین است که اغلب فعالین بخش پژوهش موفقیت چندانی در پاس کردن دروس خود ندارند. و دانشجو بر سر دو راهیست که تحقیق را برگزیند و یا گذراندن دروس در موعد مقرر را!
البته پر واضح است که موارد و علل قابل بحث در این موضوع بسیارند و قلم من ...
ما شکست خوردیم
پنج شنبه آخر هفته بود ساعت 2 ظهر با گرمای دهشت ناک! رفتم ترمینال مسافربری تا مسیر 2 ساعته تا زادگاهم رو طی کنم . داخل ترمینال شدم هیچ کس نبود سوت کور! وحشت کردم همینطور که وارد شدم سمت چپم جمعیت عظیمی تو گرما ول وله کنان بطوری که هیچ گونه صفی بغیر از چند نفر آخر مشخص نبود. جمعیت رو شمردم نزدیک 100 نفر می شدند که هرلحظه به تعداد آنان اضافه می شد. بدون هیچ اتوبوسی، بی خیال اتوبوس شدم رفتم سراغ سواریهای شخصی همه بیرون شرکت مسافربری سر خیابون بودند حدود 12نفر مسافرمنتظرماشین های پژو، بعضی ها هم پول براشون مهم نبود سوار می شدند و میرفتن بعضی ها که حتی 200 تومن هم براشون مهم بود مثل ما بلاتکلیف مونده بودیم. راننده ها هم داد میزدند 5000 تومان به یکیشون گفتم کرایه سه و پونصدِ چرا پنج تومن ؟ گفت اقا آخر ماهه بنزین نیست لیتری 500 تومن بنزین میخریم. اگه بنزین داری من تورو مفت می برم. رفتم داخل دفتر گفتم چرا اسم نمی نویسی ؟ گفت این شخصیها برن بعد اسم مینویسیم!!! چشمام از حدقه درآومد گفتم چی؟؟؟؟ دنیا برعکس شده!!!! دوباره تکرار کرد . گفتم چهار پنج ماشین زرد که هست چرا اسم نمی نویسی ؟ تو همین بین یه نفر مسافر جدید وارد شد گفت اقا چرا اسم نمی نویسید؟ من گفتم آقا تاکسی ها زورشون میاد شخصی ها 5 تومن می برن اینا سه و پونصد! یه راننده تاکسی که صدامو شنید شروع کرد به درد دل کردن که اره سهمیه ندادند و کسی صاحب نیست و داریم بنزین آزاد میخریم و از این ننه من غریبم بازی ها که حرفشو قطع کردم گفتم بنزیناتونو فروختین حالا دارین برا ما افه میایین! فقط 70 ماشین پژو تو این مسیره یعنی همه بنزین تموم کردن نصفتون که گاز سوزید . خلاصه راننده گفت کسی نیست شکایتمونو بکنه ما هم بریم حرفامونو بزنیم . خداییش ضایع شد یه نفر باموبایل وارد دفتر شد " بله جناب سرهنگ هیچ کسی رو سوار نمی کنن اینجا ماشینا همه ایستادان شخصیا سوار می کنن خودتونو برسونید " قطع کرد گفت الآن جناب سرهنگ میاد تکلیف این مردمو با شما روشن می کنه هنوز حرفاش تموم نشده بود که هرچی ماشین بود غیبشون زد !! به این بنده خدا گفتم حداقل شماره ماشین ها رو یاداشت می کردی !! چند دقیقه بعد تو دفتر نشسته بودیم که یه نفر از بیرون داد زد مینیبوس کولر دار سوار می کنه ما مثل برق ازجا پریدیم با هول عجله یه جا پیدا کردیم و سوارشدیم! در مدت ایکی ثانیه پرشد!( 20نفر مسافر) خداییش عجب ماشینی بود! گفتم چه آدم پولداری! خلاصه حرکت کردیم، تا 15 کیلوتری مقصد یه نفر پیاده شد چشمم به شیشه جلو ماشین افتاد! چشتون روز بد نبینه آرم شرکت ملی نفت ایران برق از سرم پروند اعصابم بهم ریخت !! تو دوساعت 50هزارتومان با ماشین دولت اونهم با ماشین ملی به جیب زده بود. نوش جونش!!!! از مسائل حاشیه ای این قضیه عبور می کنیم. تو راه به این فکر افتادم که چند روز پیش یکی از مقامات ارشد ایالات متحده امریکا! گفته بود که " در به آشوب کشیدن ایران برای طرح سهمیه بندی بنزین ما شکست خوردیم " . قضایا و اتفاقات گذشته رو تو ذهنم مرور کردم.
با هرکی صحبت می کردم از دست احمدی نژاد ناراحت نبود اما از دست این آدمای فرصت طلب که به فکر مردم نیستند چرا. خداییش تو کدوم کشور این طرح اجرا شده فکر کردم اگه همین طرح تو فرانسه یا کانادا یا خود امریکا و جالب تر از او تو انگلیس اجرا می شد تا حالا هفت دولت عوض شده بود. اما یه نفر حرفی زد از اون حرفا گفت " احمدی نژاد خواست نفت رو تو سفره مردم بیاره بنزین هم از تو سفره جمع کرد و بعد خودش اضافه کرد بنزینی که خارجی ها به ما می دن تا ما رو وابسته کنه نمی خواهیم اگه خودمون تولید داخل داشتیم اونوقت می شد حالا یه اعتراضی کرد حالا خدا از سر تقصیرات اونایی که تو این چندین سال بعد از جنگ یادشون رفته بود پالایشگاه بنزین و ... بزنن نگذره که خدا می دونه چقدر سرمایه ملی اینجوری هدر رفت و ....".
انشاء الله که مسئولین خدمت گذارو روحانیون معظم قدر این ملت بزرگوار روبدونن که بقول امام خمینی (ره) از ملت رسول الله و کوفه در زمان حضرت علی (ع) هم بهترند.
التماس دعا
چند روز پیش اسم کسی رو شنیدم که مظلومیتش اعصابم رو خورد کرد!
یه شهید، یه سردار دوران جنگ، کسی که حتی از نظر رتبه نظامی بالاتر از نامهای اشنایی چون شهید همت و باکری بود، یه کسی که تا لحظات اخر جنگ هم فرمانده بود و تو خط مقدم جبهه جولان می داد، اما امروز...
« شهید علی هاشمی ». یه عرب اهوازی! از دل خوزستان.
قبل از انقلاب مبارز بود و چند بار گرفتار ساواک و شهربانی، و بعد از انقلاب هم یار مخلص امام.
مأمور تشکیل سپاه تو حمیدیه شد. می دونید تشکیل سپاه تو اون موقعیت یعنی چی؟ یعنی یه نفر پاشه بره تو یه منطقه و خودش ، با فکر خودش ، با ایده ی خودش و بدون امکانات مردم رو جذب کنه و آموزش بده و یه نیروی نظامی تشکیل بده. واقعا کار سختیه! بعد تشکیل یه گردان از بچه های حمیدیه و مناطق و شهرهای اطراف و پیروزیهای بزرگ این گردان و نقش عظیمش در ازادسازی سوسنگرد و در نتیجه «علی هاشمی» شد فرمانده سپاه سوسنگرد. و بعد مأموریت جدید: تشکیل سپاه منطقه 6. تنها سپاه منطقه ای که تا اخر جنگ تشکیل شد. یعنی «علی هاشمی» شد فرمانده سپاه !
من از زبون سردار محسن رضایی شنیدم، چه شناسایی هایی که باید خود فرماندهان شبونه سوار قایق می شدن و می رفتن تو دل دشمن. کیا؟ حاج همت ، حاج حسین خرازی و« شهید حاج علی هاشمی»!
و در اخر هم تو روزهای پایانی جنگ، تو نیزارهای هور ، بعد از یه درگیری سخت که خیلی ها شهید شدن و خیلی ها هم اسیر، هیچ کس نفهمید فرمانده چی شد.
بعدها که اسرا هم ازاد شدن می گفتن یه ماشین بوده که احتمالا فرمانده سوارش بوده و مورد اصابت گلوله های دشمن قرار گرفته و اتیش اثری از اون به جا نذاشته.
«هاشمی» خیبری بود. درسته که خیبری سوز داره، دود نداره! اما تا این حد؟واقعا شما تا حالا اسم این شهید جاوید الاثر رو شنیده بودید؟
من که میگم فقط چون ایشون خوزستانی بود و از فرماندهان لشکر 27 محمد رسول الله تهران نبود انقدر ناشناس باقی مونده. واقعا تبعیض تا این حد! اخه چرا؟
این گفته من خدای نکرده توهین یا بی ادبی به شخصیت سرداران بزرگی چون حاج همت یا باکری یا حاج حسین خرازی نیست ، که اونها حق بزرگ و ادا نشدنی بر گردن هممون دارن اما روی حرف من با اونهایی که وظیفه اشنا کردن نسل سوم با اون قهرمانان رو بر عهده دارن که ...