• وبلاگ : شاهد
  • يادداشت : ستاره
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + اون يکي شاهد 

    ...

    يک شبي مجنون نمازش را شکست
    بي وضو در کوچه ليلا نشست
    عشق آن شب مست مستش کرده بود
    فارغ از جام شرابش کرده بود
    سجده اي زد بر لب درگاه او
    پُـــر ز ليلا شد دل پــــر آه او
    گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
    بر صليب عشق دارم کرده اي
    جام ليلا را به دستم داده اي
    وندر اين بازي شکستم داده اي!
    نيشتر عشقش به جانم مي زني
    دردم از ليلاســـت آنم مي زني
    خسته ام زين عشق، دل خونم نکن
    من که مجنونم تو مجنونم نکن...
    مرد اين بازيچه ديگر نيستم
    اين تو و ليلاي تو... من نيستم!
    گفت اي ديوانه ليلايت منــــم
    در رگ پنهان و پيدايت منــــم
    سالها با جور ليلا ساختي
    من کنارت بودم و نشناختي ...!
    عشق ليلا در دلت انداختم
    صد قمار عشـــــــق يکجا باختم
    کردمت آواره صحرا نشد
    گفتم عاقل مي شوي اما نشد!!!
    سوختم در حسرت يک "يا ربت ... "
    غير ليـــــــلا بر نيامد از لبـــت
    روز و شب او را صدا کردي ولي
    ديدم امشب با مني گفتم بلي
    مطمئن بودم به من سر مي زني
    در حريم خانه ام در مي زني
    حال اين ليلا که خوارت کرده بود
    درس عشقش بي قرارت کرده بود
    مرد راهش باش تا شاهت کنم
    صد چو ليلا کشته در راهت کنم ...!