...
يک شبي مجنون نمازش را شکست بي وضو در کوچه ليلا نشستعشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام شرابش کرده بودسجده اي زد بر لب درگاه او پُـــر ز ليلا شد دل پــــر آه اوگفت يا رب از چه خوارم کرده اي بر صليب عشق دارم کرده ايجام ليلا را به دستم داده اي وندر اين بازي شکستم داده اي!نيشتر عشقش به جانم مي زني دردم از ليلاســـت آنم مي زنيخسته ام زين عشق، دل خونم نکن من که مجنونم تو مجنونم نکن...مرد اين بازيچه ديگر نيستم اين تو و ليلاي تو... من نيستم!گفت اي ديوانه ليلايت منــــم در رگ پنهان و پيدايت منــــمسالها با جور ليلا ساختي من کنارت بودم و نشناختي ...!عشق ليلا در دلت انداختم صد قمار عشـــــــق يکجا باختمکردمت آواره صحرا نشد گفتم عاقل مي شوي اما نشد!!!سوختم در حسرت يک "يا ربت ... " غير ليـــــــلا بر نيامد از لبـــتروز و شب او را صدا کردي ولي ديدم امشب با مني گفتم بليمطمئن بودم به من سر مي زني در حريم خانه ام در مي زنيحال اين ليلا که خوارت کرده بود درس عشقش بي قرارت کرده بودمرد راهش باش تا شاهت کنم صد چو ليلا کشته در راهت کنم ...!