گلعذاري ز گلستان جهان ما را بس
زين چمن سايه آن سرو روان مارا بس
من و همصحبتي اهل ريا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
قصر فردوس بپاداش عمل مي بخشند
ما كه رنديم و گدا دير مغان ما را بس
بنشين بر لب جوي و گذر عمر ببين
كاين اشارت زجهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گرشما را نه بس اين سود و زيان مارا بس
يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خويش خدايا به بهشتم مفرست
كه سر كوي تو از كون و مكان ما را بس
حافظ از مشرب قسمت گله بي انصافيست
طبع چون آب و غزلهاي روان ما را بس
التماس دعا