بريده هايي از زندگي عمار!
بيش تر از همه کار کردن
پيامبر زميني را براي ساخت مسجد انتخاب کردند، هر کدام از مسلمانان به همراه پيامبر خشت برمي داشت، آن قدر شور و شوق داشت که دو خشت سنگين را جا به جا مي کرد.
*
افشاگري منافقين و عافيت طلب ها
به دنبال مقابله با عافيت طلب ها و منافقين بود، دو خشت برمي داشت، شعري را که امام علي گفته بود، مي خواند و پيامبر هم قسمت آخر سرود را مي خواند
لا يستوي من يعمر المساجدا پيامبر: المسجادا
يداب فيه قائما و قاعدا پيامبر: و قاعدا
و من يري من الغيار حائدا پيامبر: و حائدا
آن کس که مساجد را آباد مي کند، و و براي اين عمل مي کوشد و مي نشيند و برمي خيزد با آن کس که عافيت طلبانه از گرد و غبار و هزينه دادن براي دين عقب مي کشد، مساوي نيست
در کجا بوديد وقتي جنگ بود...
مسيلمه کذاب از کمينگاه به مسلمانان هجوم آورده بودند، ضعيف الايمان ها مثل گله ي رميده پا به فرار گذاشته بودند. عبدالله ابن عمر مي گويد: عمار ياسر را روي صخره اي ديدم در حالي که گوشش در اثر ضربه ي شمشير بريده بود و از ان خون مي چکيد، با همان حال مشغول جنگ بلود و به مسلمانان شکست خورده ي فراري خطاب مي کرد و مي گفت: «اي گروه مسلمانان آيا از بهشت فرار مي کنيد؟... من عمارم! من عمارم! پيش من بياييد و به سوي من بشتابيد... ان قدر مقاومت کرد و رجز خواند که مسلمانان اطراف او جمع شدند، به دشمن حمله کرد و جبهه ي اسلام را فاتح ميدان کرد...