ميدانستم عاشق باراني ،
آنقدر اشک ريختم تا خورشيد بتابد بر روي سيل اشکهايم ،
تا اشکهايم ابر شود و باران ببارد
اين اشکهاي من است که بر روي تو ميبارد
آسمان با ديدن چشمهاي من مي نالد
عشق همين است و راه آن نفسگير
باز هم ميخواهم عشق را با تمام دردهايش،
دردهايي که درد نيست چون دوايش تويي
خيالي نيست دلتنگي ها و بي قراري هايش، چون چاره اش تويي
عزيز من تويي، در راز و نيازهايم تنها تويي
با تو بودن يعني همين ،
يعني من عاشقم بيشتر از تمام عشقهاي روي زمين
عزيزم خيلي دوستت دارم ، تنها همين احساس است که در دل دارم
اين کلام جاودانه را از من بپذير ، در روزي که قلبم درونش غوغاست...