• وبلاگ : شاهد
  • يادداشت : مخاطب خاص
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مهم نيست 

    مديران جبهه ها

    نويسنده حكايت : كشورشاهي، محمدكاظم
    فرستنده حكايت : كشورشاهي، محمدكاظم
    لينك مطلب:http://www.mgtsolution.com/olib/343289769.aspx

    متن حكايت

    شخصي به همراه چند تا از دوستانش بعلت تخصص و علمي كه داشتند براي عمليات به نقاط مختلف جبهه مي رفتند. فرمانده آنها شهيد جليل ساداتي بود. اين شخص هر چند علم بالايي داشت اما تنبل بود و در زماني كه تقسيم كار مي شد از زير تمام كارهاي خدماتي در مي رفت.

    تا اينكه يكبار دوستانش او را وادار كرده و لباس ها را در تشتي مي ريزند. آنها آب و پودر هم داخل آن اضافه مي كنند و به او مي گويند تا وقتي برگشتيم بايد اينها را شسته باشي. وقتي دوستانش از آنجا خارج مي شوند او هم گوشه اي مي خوابد تا اينكه فرمانده ساداتي صدا مي زند كه تشت را كارش دارم برام بيارين. او توجهي نمي كند. فرمانده به داخل چادر مي آيد و حرفش را تكرار مي كند. او خودش را به خواب مي زند تا اينكه واقعا به خواب مي رود.

    بعد از چند ساعت كه دوستانش مي آيند او را بيدار كرده و كلي از او تشكر مي كنند. او داستان را مي پرسد و آنها در جواب، از او بخاطر شستن لباس ها تشكر مي نمايند و حتي به خاطر مرتب كردن و جارو كردن چادر.

    او تازه متوجه داستان مي شود و به سراغ فرمانده مي رود. تا چشمش به شهيد جليل ساداتي مي افتد فرمانده به او مي گويد حق نداري تا من زنده هستم و شهيد نشدم در مورد اين داستان با كسي حرفي بزني.

    از آن تاريخ به بعد اين شخص نه تنها براي كارهاي خدماتي شانه خالي نمي كرد حتي استقبالم مي كرد.

    شرح حكايت

    خيلي از فرماندهان براي اينكه زور و قدرت خود را نشان دهند صداي خود را بالاتر مي بردند و يا...

    و يك نكته جالب ديگر اينكه جليل ساداتي در جواب تشكر اين شخص، به نحوي جواب مي دهد كه من براي تشكر تو اين كار را انجام ندادم.

    براي شادي روحش صلوات و افسوس براي نبودن چنين مديراني بينمان.

    پاسخ

    اللهم صل علي محمد و آل محمد...کجايند مردان بي ادعا....