سلام شعر زيبايي گفته ايد ... به ياد شعر ابوالفضل سپهر افتادم :
اتل متل يه بابا
که اون قديم قديما
حسرتشو مي خوردن
تمامي بچه ها
شعرتان زيبا و واقع بينانه بود ... اما ميگن زمونه عوض شده .. ميگن شما اصلا از اول بيخود انقلاب كردين ... بيخود جنگ كردين ... بيخود جوونا رو به كشتن دادين .... حالا هم نمي خواين بذارين جوونا خوش باشن هي از عاشورا و ابالفضل و كربلا و شهادت مي گيد و عزا و مصيبت و غم و غصه .... خوب به اينها چي بگيم ....همون چيزايي كه در فيلم آژانس شيشه اي مطرح شده ... بهاري آمده بود وگذشت و در فصل سرد خزانيم و سخن گفتن نتوان ... چه كنيم .... معنويت و خوبي ها فراموش مي شود ... همه از تفريحات شمال شهر حرف مي زنند و پارتي هاي شبانه وحال دادن و حال كردن .... من هم چيزايي نوشتم كه خوبه بخونين و نظربدين
http://sham.blogsky.com/?PostID=171