چگــــونه سربدهم شعر در رساي تو اي بانو
چرا که پيش پاي تو اين قلم، قلم شده است
قلم بفـــــداي دو دستي که در کنـــــار فــرات
براي عشق و حقيقت چنان علم شده است
علم كه تمـــام وجودش به رنگ يــازهرا ست
به شطِّ پر تپش فــــاطمه، بَلـم شده است
بلـــم رســـاند مرا تا کنــــار احســـاست
و لمس کرد دلي را که پر اَلـَــم شده است
تو شـــاعر غزلي نه خود حماسه– عبّاس- ـي
شروع جوشش عشقي که با دلم شده است...