در کنار سفره خود هم مي نشست
خويشتن را با يتيمان مي شکست
##
باز هم يک بار ديگر شب رسيد
سايه خود را به نخلستان کشيد
مثل سابق پاسي از شب رفت باز
باز هم باباي زينب رفت باز
رفت تا هم صحبت شب ها شود
باز هم باباي زينب ها شود
مانده امشب چشم ها در انتظار
غايت تقدير اما سوگوار
گويي امشب نخل ها کم مي شوند
سد راه آن معظم مي شوند
کس نمي داند که اين مرد غريب
مي شکافد فرق اش امشب مثل سيب
هيچ کس جز او نمي داند چرا
مرغ حق امشب نمي خواند چرا
آخرين شب هست انبان روي دوش
مي برد نان يتيمان روي دوش
کوچه ها امشب گرفته در غبار
مي کشد ماه از سر راه اش کنار
تا برد نان يتيمان را علي
پر کند در چاه قرآن را علي
باز هم آهسته مي آيد علي
کوچه ها را باز مي پايد علي
دخمه اي در شهر را در مي زند
بر يتيمي بي پدر سر مي زند
مي کشد دست نوازش بر سرش
تا بگيرد بوسه هاي آخرش
##
عشق من امشب پريشان کن مرا
تا ابد سر در گريبان کن مرا
آه من پر کن تنور خويش را
شعله ورتر کن حضور خويش را
مي چکد از ديده شب ماهتاب
مي پرد از کودکان هم پلک خواب
با زبان روزه هنگام سحر
مي خورد آب حيات از فرق سر
گر چه بود آئينه حق بوتراب
مانده بود آري سلام اش بي جواب
گرچه مصداق سلوني بود او
بر کسي اين علم را نگشود او
فرق اش از علم لدني کم نداشت
عاقبت جز تيغ کين محرم نداشت