دلم شکسته می خوام بگم راضیم به رضای خدا اما نمی دونم که رضای خدا واقعا این چیزی هست که داره اتفاق می افته یا این عذاب خداست...
نمی دونم... بغض گلوم رو گرفته... عصبانیم... آدمی که سودی واسه هیچ کس نداره و هیچ کس نمی خوادش اصلا واسه چی باید زنده باشه هر چند خیلی ها می گن دوست داریم ، خیلی ها می گن برامون مهمی اما...
من دیگه طاقت ندارم... نمی دونستم یعنی فکرش رو هم نمی کردم که تا این حد آدم بدی باشم... هیچ کس حتی خاک جبهه ها که روزگاری عشقم بود تحویلم نمی گیره می خوام بگم خدا هست اما خوب که فکر میکنم تمام اینها به خواست خداست پس یعنی خدا نمی خواد و این بیشتر از همه ازارم می ده... خدایا من دیگه نمی تونم . تو رو به بزرگیت قسم اگه اینها امتحانه تمومش کن و اگه عذابه ببخش....