داداش دلم تنگته...
فکر می کردم نبودنت رو قبول کردم و شاید هم بهش عادت کردم ولی وقتی بهم گفتن یه عکس واسه سالگردت طراحی کنم هر چی کردم نتونستم. تازه فهمیدم که هیچ وقت انقدر نبودنت رو نخواستم باور کنم. آخه چطور می تونم تو رو عکسی بخوام رو دیوار خونه؟ تو واسه تزئین دیوار من نیستی! تو همدم لحظه های تنهایی من بودی و هستی. هنوز هم وقت دلتنگی به موبایلت زنگ می زنم و هرچند تو جواب نمی دی و یکی از پشت خط می گه دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد اما موبایل خاموش تو هم واسه من تسکین غمه. با صدای اون خانم اشک می ریزم و گوشی رو به سینه م می چسبونم بعد انگار تویی که دعوام می کنی و می گی این لوس بازیها چیه و من گوش می کنم و اروم می شم. من دعوا کردنهای داداشم رو به خنده های قاه قاه بقیه ترجیه می دم...
هیچ کس نمی فهمه من چی میگم حتی اونها که داداش از دست دادن . هیچ کدومشون حسی شبیه من نداشتن. حس داشتن یه نفر در عین اینکه نداریش! حس نداشتن یه نفر در عین اینکه داریش!