دفتر قدیمی شعرم رو بعد از مدتها دست گرفتم. با اینکه لای کتابهای کتابخونه م بود ولی پر از خاک شده بود . لباسم خاکی خاکی شد.
بازش کردم، عکس سهراب که تو صفحه اولش نقاشی کرده بودم من رو برد بع تمام خاطرات دوران خوش نوجوونی ، دورانی که لحظه لحظه ش با سهراب گذشت .
صفحه بعد فهرست شعرام بود . با چه دقتی تمام صفحات رو شماره زده بودم و به هر شعر یه ردیف داده بودم.
این دومین دفتر صد برگ شعرم بود و اولین شعرش مربوط به 16/11/76 می شد. دور عدد 16 رو با مداد طرح داده بودم که نشون بدم شماره رضا شاهرودیه بازیکن مورد علاقه م تو اون زمون! شعری به نام یاد ایام یاد روزهای جنگ. حالا انگار من عین 8 سال رو تو خط مقدم جنگیده بودم که با این احساس از اون روزها یاد می کردم!
و طبیعتا شعر بعد باید مال سهراب باشه.و بود : 26/11/76
وقتی می خونمشون بعضی وقتا خودم تعجب می کنم که چطور یه چنین موضوعهایی به ذهنم رسیدن! واقعا فکر بازی داشتم. یه وقتایی باورم نمی شه که این شعر رو خودم گفته باشم. حالا شاید اطلاعات ادبیم بیشتر شده باشه یا دونسته های سیاسی و علمی و اجتماعی زیادتری تو کوله بارم باشه ولی از اون فکر باز و صافی و یکرنگی خبری نیست. حالا دارم کم کم پیرشدگی لحظه هام رو درک می کنم.
و اینجاست که یه غم تازه دور دلم رو خونه می کنه:
جوونی رفت و آقام رو ندیدم غم این دل غم مرگ جوونه
اللهم عجل لولیک الفرج