دمی که قطره های عشق، به روی صورتم چکید
و دست کوچک دلم به دست عاشقی رسید
دمی که آبی دلت به زرد من نظاره کرد
و سبزی وصالشان به آسمان اشاره کرد
دمی که در کویر دل دوباره شاپرک پرید
و تاجر دلم ز تو ، دوکیسه عاشقی خرید
دمی که مثل هر دمم سکوت و خستگی نبود
و کوچه های قلب من پر از شکستگی نبود
دمی که سفره دلم پر از صفا و سیب شد
و دست مهربان تو برای من طبیب شد
دمی که کودک دلم زبان به عاشقی گشود
و با دو پای کوچکش به شهر تو سفر نمود
دمی که برگهای گل به من سلام کرده اند
و لاله های واژگون در آن قیام کرده اند
دمی که دستهای من به خانه خدا رسید
و طرحی از لطافت پر فرشته ها کشید
دمی که آفتاب تو ، به شهر من حلول کرد:
تمام شعرهای عشق به قلب من نزول کرد.
پ ن1:امروز هفتمین سالگرد عقدمونه . اون روز از خدا خواستیم کاری کنه تا آسمونه هفتم عشق با هم بمونیم و امروز دوباره همین دعا رو می کینم تا یادمون نره از خدا چی خواستیم...
پ ن2:اینجا رو بخونید خودم که ازش خوشم اومده و هر چند وقت یه بار می خونمش. خود تحویلیه مفرط!!!!