سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی انقلاب ما
سخن در بند توست تا بر زبانش نرانى و چون گفتى‏اش تو در بند آنى ، پس زبانت را چنان نگهدار که درمت را و دینار . چه بسا سخنى که نعمتى را ربود و نقمتى را جلب نمود . [نهج البلاغه]

شاهد


بازرگان ثروتمندی 4 همسر داشت..او چهارمین زنش رو خیلی دوست داشت و او رو با لبلاسهای گرون قیمت زیبا می کرد و با دقت زیاد و ظرافت با او رفتار می کرد. بیشترین مراقبت رو از زنش به عمل می آورد و برای او چیزی نمی خرید مگر بهترین ها رو!

سومین زنش را هم خیلی دوست داشت. خیلی با او افتخار می کرد و همیشه می خواست که او را به دوستاش نشون بده. اگر چه بازرگان همیشه در این ترس بزرگ بود که زنش او رو ترک کنه و با مردای دیگه بره.

مرد زن دومش را هم دوست داشت. زن بسیار با فکری بود.همیشه صبور و درواقع محرم اسرار بازرگان بود.او همیشه به زن دومش رو می کرد و زن نیز همیشه به او کمک می کرد و در لحظات سخت همراه او بود.

اما زن اول مرد ،زنی بسیار دوست داشتنی بود و سهم بزرگی در نگهداری ثروت مرد و بیزینسش داشت.هرچند بازرگان همسر اولش را دوست نداشت و البته زن عمیقاَ به او عشق می ورزید. مرد به سختی برای او چیزی می خرید.

روزی از روزها بازرگان بیمار شد و طولی نکشید که فهمید به زودی می میره.مرد به زندگی مرفه ش فکر کرد و با خود گفت:«حالا من 4 زن با خود دارم... اما وقتی که بمیرم تنها میشم.چقدر تنها خواهم شد!»

اون وقت از همسر چهارمش پرسید: « من تو را خیلی دوست داشتم، برای تو لباسهای نرم و لطیف می خریدم و مراقبت زیادی از تو می کردم. حالا من دارم می میرم. آیا تو راه من رو ادامه می دی و کمپانی من رو نگهداری می کنی؟» زن چهارم گفت:«هرگز!» و بدون هیچ حرف دیگه ای بیرون رفت.

جوابش مثل چاقوی تیزی در قلب بازرگان فرو رفت. بازرگان غمگین از همسر سومش پرسید:« من در تمام زندگی تو رو دوست داشتم . حالا در حال مرگ هستم. . آیا تو راه من رو ادامه می دی و کمپانی من رو نگهداری می کنی؟» زن پاسخ داد: «نه!زندگی خارج از اینجا خیلی خوب است. من وقتی تو بمیری دوباره ازدواج خواهم کرد!»قلب مرد در سرمای شدیدی فرو رفت.

اون وقت از زن دومش پرسید:« من همیشه برای کمک روی تو حساب می کردم و و تو همیشه به من کمک می کردی. حالا من دوباره به کمک تو احتیاج دارم. وقتی که من مردم آیا تو راه من رو ادامه می دی و کمپانی من رو نگهداری می کنی؟» زن دوم جواب داد:« متأسفم . من از این زمان به بعد نمی تونم به تو کمک کنم! من فقط می تونم تو رو توی قبرت دفن کنم.» پاسخش مثل یک تندر ناگهانی بود و بازرگان رو ویران کرد.

در همون وقت صدای از بیرون اومد:« من با تو می مونم. من راه تو رو ادامه می دم حتی اگه تو نباشی» بازرگان به طرف بالا نگاه کرد و همسر اولش را دید.او بسیار لاغر بود . لاغریش نشان از سوء تغذیه این بود که از اون رنج می کشید. بازرگان با غم بسیار گفت:« من باید خیلی بهتر از تو مراقبت می کردم !»

پ ن:

در حقیقت هر کدام از ما در زندگیمان چهار همسر داریم.  

1-   چهارمین همسرمان بدن ماست. مهم نیست چقدر زمان و پول خرج زیبا به نظر رسیدن آن می کنیم. او ما را ترک خواهد کرد وقتی که ما بمیریم.

2-     و سومین همسر ما؟ ثروت و موقعیت و  دارایی ماست. وقتی بمیریم تمام آنها به دیگران می رسند.

3-     دومین همسر ، خانواده و دوستان هستند . آنها فقط تا زمانی که در این دنیا هستیم می توانند به ما کمک کنند .

4-     همسر اولمان در حقیقت روح ماست. اغلب در طلب و پیگیری کردن کارهای جسمانی ، ثروت و موقعیت به آن توجه نمی کنیم.

چه حدس می زنید . واقعا کدام یک از چیزهایی که در بالا گفتیم برای ما می ماند؟ فکر می کنید این عقیده خوبی ست که حالا به نیرومند کردن و پرداختن به آن بپردازیم یا آن را به وقتی که در بستر مرگ هستیم بسپاریم؟

 



شاهد ::: یکشنبه 87/8/26::: ساعت 11:13 صبح


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 51
بازدید دیروز: 73
کل بازدید :782132
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
مدیر وبلاگ : شاهد[596]
نویسندگان وبلاگ :
اون یکی شاهد (@)[14]


« زبانی دارم که مانند تیغ زهراگین است. با همین زبان از عظمت ملت خود که دارای مکارم بسیار است دفاع می کنم.»
 
 
 
>>لینک دوستان<<
فصل انتظار
لحظه های آبی
پیاده تا عرش
کلبه
بندیر
جبهه وبلاگی غدیر
جامانده
اس ام اس های مثبت
سلمان علی ع
یادداشت های شخصی محسن مقدس زاده
مهربان
سامع سوم
نی نی شاهد
گل آفتابگردون
پا توی کفش شهدا
دریای دل
میم.صاد
سیمرغ
دفاع مقدس
به وبلاگ بر بچون دزفیل(دزفول) خوش اومهِ
یک نفس عمیــــــــــق
طوبای محبت
مهربانی
خاکریز ولایت
هیئت فاطمیون شهرضا
یک جرعه آسمان
عشق نامه
تربت دل
غزه در فلسطین
آنتی التقاط
نگاهم برای تو
حاج آقا مسئلةٌ
حقیقت بهائیت
از این دست
خواهر خورشید
دیسون
نیروی امنیتی
پـــــــــلاک
دکتر علیرضا مخبردزفولی
ناصیران
منم سلام
هنر آشپزی
تمهید سبز
کِلکِ بی کلک
خاک
خاکریز مقاومت دزفول
رحمت خدا
ارمینه
تا اقیانوس(میثم خالدیان)
یاد شهدای اندیمشک
اهدنا الصراط المستقیم
شاعرانه(عبدالرحیم سعیدی راد)
از 57
موجی
ملامحمد علی جولای دزفولی
بانک اشعارعاشورایی(سعیدی راد)
حروف سیاسی
وسعت دل
بُنگروز(پرموز)
ناگهان ترین
سبوحا- حاج اقا جلیلی
کیستی ما(یامین پور)
خورشید عالم تاب
یادداشتهای یک خبر نگار
سراب طنز
مرکز عاشورا دزفول
چوب خدا
راه 57
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
مسجد حضرت ابوالفضل(ع) اهواز
بچه های مسجد نجفیه دزفول
فاتحان دز
حسین سنگری
الف دزفول
التیام ( شعرهای مستعان)
گروه فعالان مجازی نخیل
بسیجیان پایگاه شهید سیادت
یاد شهیدان و رزمندگان اندیمشک
لبیک یا امام
شهید روح ا...سوزنگر
یک طلبه
پاورقی
خاطراتی شیرین از یک زندگی مشترک
باشگاه خبرنگاران-ویژه نامه شهادت حضرا زهرا(س)
عطار نــــــــــــامه
زن،بصیرت،عفاف و حجاب
نرمافزار مدیریت اطلاعات شهدا(ایثار)
کلیـــــد
میثاق(مسجدامام حسن عسکری دزفول)
خاطرات شهدا
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<