دیشب بعد از دیدن سریال یوزارسیف یهو گشنه م شد . جاتون خالی ! قابلمه قورمه سبزی رو از یخچال دراوردم و همون طور سرد سرد شروع کردم به خوردن . آخ نمی دونید چه مزه ای می داد . من می میرم واسه قرمه سبزی !
خیلی سعی کردم دیگه نخورم ، ولی نشد که نشد ! مطمئن بودم فردا دل درد میاد سراغم ولی نمی تونستم از قرمه سبزی دل بکنم و ...
امروز صبح از دل درد و سرگیجه داشتم می مردم ... همین الان هم اون ته تهای شکمم داره پیچ می خوره !
آره دیگه، دل سپردن به هوای نفس نتیجه ای غیر از این هم نداره . اون هم بعد از دیدن یوزارسیف !
شما تجربه من رو تکرار نکنید . بد می بینید....
پ ن : الان یکشنبه ست یعنی یه روز بعد از دل درد! داره نم نم بارون می باره . خیلی خوشحال شدم دلم واسه بارون لک زده بود. صبح وقتی دخترم رو می بردم مهد ، تازه اولین قطره های این مهمون آسمونی به صورتامون می خورد . بهش گفتم بدو زود برسیم تا بارون تند نشده . نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و گفت : نه ، اشتباه نتن( نکن!) بالون تند مال تو فیلماست!!!! خندم گرفت و البته غصه هم پشت سرش اومد. آخه بیچاره از وقتی که عقلش رسیده یه بارون درست و حسابی ندیه !
خدایا بارون لطفت رو بیشتر از این به ما ببار!
یه جایی خوندم :بارون اشک خداست از دوری آدمها ... نمی دونم چقدر قابل استناده چون در این صورت ما خوزستانی ها باید خوشحال باشیم که خیلی از خدا دور نیستیم تا بخواد برامون بلند بلند گریه کنه! خدا کنه این جوری باشه...