مرد اتومبیلش رو جلوی در گلفروشی پارک کرد . می خواست برای مادرش که کیلومترها دورتر زندگی می کرد سفارش ارسال گل بده. همین که خواست وارد بشه دختر کوچولویی نظرش رو جلب کرد.
- دخترم چرا اینجا نشستی؟
- آخه می خوام واسه مادرم گل بخرم . ولی یه شاخه گل سرخ 2 دلاره و من فقط 5 سنت دارم.
مرد با لبخند دختر رو با خودش همراه کرد و به داخل گلفروشی برد دسته گل خودش رو که سفارش داد گلی رو که دخترک می خواست رو هم براش خرید .
بیرون که اومدن دخترک از مرد خواست تا اون رو پیش مادرش ببره و هر دو سوار ماشین شدن.
آدرس های دخترک اونها رو به قبرستون شهر رسوند دخترک دوید و شاخه ی گل رو روی یکی از قبرها گذاشت و برگشت...
مرد برگشت و سفارش گل رو کنسل کرد . سوار اتومبیل شد و کیلومترها راه رفت تا به مادرش برسه...