وقتی وارد دانشگاه شدم همان مشکلاتی را که اکثر دانشجویان دارند داشتم و علاوه بر آن مشکلاتی دیگر. آتشی هم درونم را می سوزاند که هنوز هم آرامم نمی گذارد. مهمترین مشکلی که تو را هم درگیر کرده است و یا بزودی درگیرت می کند. فکر می کردم که چه کنم؟ نمی دانستم دانشگاه کجاست و این بچه ها کی اند؟ و هر چیزی به سرگردانی من دامن می زد. دردها بی ربط یا با ربط مرا به این نتیجه می رساند که جدی تر به سمت خدا بروم. برپایی یادواره شهدا بیچاره ام کرد. آتش درونم را شعله ورتر کرد. بعد از یادواره باید صبح ها بیدار می شدیم. می رفتیم سر کلاس، مسجد ، نهار، بعد بعضی اتاق ، بعضی ها کار دیگر ، بعضی چایی و بعضی سالن مطالعه....
اگر کسی با این جور زندگی کردن مشکلی ندارد، وقت خودش را تلف نکند و بقیه مطالب را گوش ندهد، نماز شب هم بخواند،تعقیبات نمازش را هم مفصل بخواند، ما را هم دعا کند. اگر کسی سر کلاس راحت می نشیند و این معجزه را دارد که می تواند این مطالب را همین طور برای خدا گوش کند ، وقت خود را صرف پریشان گویی های من نکند.
من که آتشی آرامم نمی گذاشت سر کلاس از خود می پرسیدم که این سر کلاس نشستن و این مطالب را شنیدن، چه ربطی به بزرگترین خواسته من دارد؟ من نمی توانستم فوق برنامه مسلمان باشم،نمی توانستم اول، درس بخوانم و بعد برای خدا درس بخوانم. نمی توانستم دانشجو باشم و در دانشجو بودنم جوری باشم که خدا هم راضی باشد . اگر کسی بتواند خوب است. شهدا هر چه به ما گفته بودند،مطمئناً این را نگفته بودند که کارتان را بکنید و جوری عمل کنید که خدا هم راضی باشد. من از شهدا این را فهمیده بودم که کارتان را برای خدا نکنید، برای خدا کار کنید. اگر قرار بود شهدا کارشان را برای خدا بکنند، هیچ کدام جبهه نمی رفتند و شهید نمی شدند. تمام شهدایی که به یادشان نشسته ایم با اخلاص کامل می رفتند دانشگاه و با اخلاص کامل درس می خواندند و با اخلاص کامل به جامعه خدمت می کردند.
اصلاً چرا شهید چمران آمریکا را رها می کند،زن و بچه و اعتبار و رفاه را رها می کند و می رود لبنان بدبختی بکشد؟ چه کسی گفته است که نمی شود در آمریکا کنار زن و بچه و در موقعیت بالای اجتماعی و رفاهی،آدم کارش را برای خدا انجام بدهد؟ درست فهمیدید،می شود. شهید چمران این هنری را که ما حزب اللهی های بعد از جنگ داریم، بلد نبود.
اگر کسی می تواند در هر شرایطی کارش را برای خدا انجام دهد، خوش بحالش.
تفاوت اینکه کسی کارش را برای خدا بکند با اینکه کسی برای خدا کار کند زیاد نیست، فقط همین قدر است که ممکن است امام حسین(ع) در کربلا باشد و من در حال کسب علم در راه رضای خدا. اگر امروز خواص پایشان در مقابل دنیا بلغزد، حسین بن علی ها به مسلخ کربلا خواهند رفت.
آنکه می خواهد آنجایی بایستد که پاسخ هل من ناصر امامش را داده باشد ، باید به این سئوال پاسخ بگوید که چرا از بین این همه کار و راه ، دانشگاه را انتخاب کرده است؟ آیا درست آمده ایم؟ آیا جبهه اینجاست؟ اگر حاج همت زنده بود _ که هست_ کجا می رفت؟ اگر شهید علم الهدی زنده بود _ که هست_ چه می کرد؟
فکر کردیم شهدا چکار می کردند و چرا می جنگیدند. دیدیم برای حفظ انقلاب اسلامی می جنگیدند. پرسیدیم امروز حفظ انقلاب اسلامی چگونه ممکن است؟
می گفتم ای کاش ما دانشجو نبودیم و نمی آمدیم دانشگاه. چون وظایفی که آقا برای دانشجو تعیین کرده خیلی سنگین است. بعدش گفتم این چه فکریست؟! مثل اینست که کسی در زمان جنگ بگوید خوب شد نرفتیم جبهه ، وگرنه همه ی تکالیفی که امام بر دوش رزمنده ها می گذاشت، بر عهده ی ما هم بود. چاره ای نیست باید رفت جبهه. اگر تصادفی آمده ایم جبهه علمی ، که تقریباً همه اینگونه ایم ، باید بیدار شویم و بفهمیم صف خودی کدام است و صف دشمن کدام؟
در جبه ی علمی زیاد اتفاق افتاده است که با نیت خیر آب به آسیاب دشمن ریخته ایم و مهمتر و مهمتر و باز هم مهمتر اینکه بدانیم کار علمی از چه نوعی و به چه نحوی واقعاً مبارزه است و بکار می آید.
همین قدر بدانیم که پیدا کردن مصداقش اصلاً کار ساده ای نیست. این همه دانشجو ، این همه طلبه ، این همه دانشگاه و مرکز علمی ، می دانم باور کردنش سخت است، اما این جبهه نیرو ندارد. فعلاً می توانید باور نکنید.
هر روز وضع حجاب بدتر می شود . تهاجم فرهنگی گویا کارش را کرده است. فقر و فساد و بی عدالتی و... .کسی نمی خواهد برای دین کاری کند؟ وضع مسلمانان جهان هم اینست که می بینید.
جنگ تمام شده است . نمی دانم چرا هر چه نگاه می کنیم رنگ خدا نمی بینیم؟ نگاه ما به همه چیز رنگ خاصی دارد. علم ، تکنولوژی ، پزشکی ، دانشگاه ، مسجد و ... .
تلویزیون ما چیز حرامی نشان نمی دهد، اما ربطی به تلویزیون انقلاب اسلامی ندارد. توضیحش سخت است. نگاه ما به این عالم و امورات گوناگون و از جمله به مسجد، قرآن و دین ،نگاه غیر دینی است. درد آورتر اینکه اصلاً نمی دانیم جور دیگری هم می شود به عالم و آدم نگاه کرد.
نگاهمان به جامعه و کشور اینست که یک سوییس اسلامی بسازیم. اسلامی بودنش هم به اینست که آدم هایی که در آن جامعه اند،مسلمان هستند. راستی استکبار جهانی چه مشکلی با چنین اسلام و چنین انقلابی دارد؟. این همه خون و این همه مبارزه برای چه بود؟ جبهه ی کفر هم خیلی بدش نمی آمد .
جامعه ی آرمانی ما چنین صورتی یافته بود و ما نمی دانستیم چرا هر چه راجع به فواید و مزایای حجاب صحبت می کنیم، وضع حجاب بدتر می شود. و هر چه از زهد می گوییم جامعه حریصتر به دنیا می شود. معلوم نبود از کجا ضربه می خوریم. هر چه مسابقه ی وصیت نامه ی امام برگزار می کردیم و در تبلیغات رسمی و تعلیمات صریحمان ، از امام و آرمانهایش سخن می گفتیم ، امام و آرمانهای امام هر روز غریب تر می شد. و ما نمی دانستیم چرا ؟ مگر ما در سریالهایمان نماز خواندن بازیگران را به زور نشان نمی دادیم، پس چرا هر چه می گذشت نماز خواندن محجورتر می شد؟ در کدام یک از آموزشگاه ها به نوجوانان گفته بودیم که مسجد رفتن شرم آور است؟ ! نگفته بودیم. اتفاقاً از جوانی که مسجد می رود خیلی تجلیل می کردیم. پس چه شد که نوجوان ما از اینکه هم کلاسی هایش بفهمند مسجد می رود ، احساس شرمندگی می کند؟ چه کسی به مردم گفته بود که عدالت چندان مهم نیست و کجا به مردم آموزش داده بودند که غارت بیت المال آنقدر هم کار بدی نیست؟
ما نمی دانستیم که از کدام ناحیه این بلاها بر ما وارد می شود. جامعه از مسیر اهداف و آرمانهای انقلاب منحرف می شد و دیگر انقلاب اسلامی اردوگاه یاران امام زمان (عج) نبود. کارگاهی بود برای تولید ملزومات جامعه ی توسعه یافته.
تازه اینجا بود که معلوم می شد حفظ انقلاب اسلامی بعد از جنگ، جهاد بیشتری می طلبد. اما ما باز هم سعی می کردیم که متوجه این اشتباه نشویم
شاید دیگر باورتان شده باشد که با این همه دانشجو این همه طلبه این همه دانشگاه و مرکزعلمی هنوز جبهه ی علمی یعنی همان جبهه ی فرهنگ ساز نیرو ندارد.
اولین دوره سراسری والعصر