داشتم چت می کردم.
صدای بارون مثل همیشه هوای دلم رو تازه کرده بود. داشتم تو خاطرات سبز دویدنهای زیر بارون و بوی خاک بارون خورده سیر می کردم و کم کم داشت اشکم از دوری خاطرات در می اومد که ...
چند قطره آب با فشار به صورتم سیلی زد و چرتم رو پاره کرد.
وا! آب اون هم وسط اتاق و پای میز کامپیوتر؟!
شدت آب بیشتر می شد سرم رو بلند کردم و بعععععععععععله! چشمتون روز بد نبینه! قصه قدیمی سقف و بارون.... البته این بار درست بالاسر مانیتور بیچاره من....
کلی خندیدم. می دونید چرا؟ جون مجبور شدم یه تشت گنده بذارم روی مانیتور!!!!!!!!!! فقط فکرشو بکنید.
ولی بعد حسم عوض شد...
همین اتفاق خنده دار وقتی بخواد هر روز تکرار بشه و قطره های بارون به جای مانیتور روی رخت خواب یه بچه کوچولو که حتی یه پتوی کلفت واسه خواب نداره فرو بریزن. اونوقته که هیچم خنده دار نیست. مخصوصا اگه فکر کنی بابای بچه بیکار باشه و بدون هیچ بیمه ای مجبور باشه واسه درمانم یه سرماخوردگی ساده بچه ش حداقل هفت – هشت هزار تومان خرج بکنه!
این جور آدما کم نیستن. درسته ممکنه موقعیتشون با هم فرق کنه. یکی باباش بیکار باشه، یکی بیمار باشه، یکی بی عار باشه ،یکی معتاد باشه، یکی پیر باشه ... ولی همه اینها تو حال اون بچه هیچ فرقی نمی کنه.....
تأسف آدم وقتی بیشتر میشه که این صحنه ها تو جامعه اسلامی ما دیده بشه! اونهم با این همه دستور دینی : خمس ، زکات ، صدقه .... واقعا چقدر به دستورات و واجبات دینمون عمل می کنیم ؟؟؟؟؟؟؟؟