امشب تنهاییم را با تو تقسیم میکنم.
شاید بگویی تقسیم تنهایی دیگر چه صیغهای ست؟ یا من هستم یا نیستم. اگر هستم تنهایی کجاست و اگر نیستم تقسیم کدام؟
ولی باور کن می خواهم تنهاییم را با تو تقسیم کنم. تنهاییم با تو کامل شد. تو انتهای تنهایی منی!
با تو بودن را تجربه کردم و با تو نبودن را هم. با تو نبودن تنهایی بود و با تو بودن نیز هم. شاید اصلا تو را نمیشناسم. اما حس غریبی با تو پیوندم میدهد.
تنهایی و پیوند! من گیجترین فرد زمینم!
با تو بودن را میخواستم و اینک بیتو بودن فهماندم که با تو بودن هم تنهایی من بود چونان که اکنون نیز تنهایم بی تو!
بی تو بودن غربتم را آشکارم کرد: دنیا محل تنهاییست.
با تو بودن را دوست میداشتم و ابدی میانگاشتم و اکنون ....
اکنون بی تو بودن را دوست نمی دارم و ابدی میانگارم و میدانم که باز هم در اشتباهم....
پس باور کن که تنهایم، چه با تو ، چه بی تو!