تو فکر بودیم پیاده بریم یا با تاکسی که تصمیم بر پیاده روی شد.چفیه به گردن و عکس آقا به دست ، راه افتادیم.
اول تنها بودیم و نگاه های معدود عابران کوچه هارو تحمل می کردیم و کم کم جلو و پشت سرمون پر شد از پیاده های عاشقی که به مقصد ورزشگاه شهدای هفتم تیر همقدم شده بودند.
خیابون پر بود از ایستگاههای صلواتی : کیک ، ابمیوه ، شکلات ، شربت و ... حیف صبونه خورده بودیم!
به مرکز شهر که رسیدیم خیابون پر بود از آدم .
به ورزشگاه رسیدیم. موبایلها رو تحویل دادیم
اول روی چمن نشستم و با دیدن وضع چمن داشتم فکر می کردم که بالاخره این زمین خاکیه یا چمن! که دیدم در قسمت سکوها باز شده و خب رفتم روی سکو بشینم.
پیر و جوون با هر پوششی که داشتن مملو از انرژی بودن و پرواز هلیکوپتر پلیس با خبرنگار و دوربینش بر فراز ورزشگاه هر چند دقیقه یه بار بهانه ای می شد واسه جیغ و داد و هورا کشیدن مردم و یه جورایی تخلیه انرژی!
آسمون آفتابی بود و یواش یواش تیکه های ابر سیاه تو هوا پیدا شدن و کم کم بارون گرفت . تو این میون صدای پیرزنی به گوش می رسید که خطاب به مردم می گفت : مهم نیست . اینجا که همیشه بارونه . ما عادت داریم . حالا این بارم به خاطر آقا خیس می شیم.
بارون تندتر می شد و مردم خیس تر ولی انصافا هیچ کس غر نمی زد . همه فقط منتظر بودن و با هم می خوندن : آقا بیا آقا بیا...
دوباره همون صدای پیر زن رو شنیدم : چرا این فرماندار اینجا رو برزنت نکشیده؟ مگه مردم مهم نیستن ؟ خب خیس شدیم . و مردم از این گردش 180 درجه ای مواضعش تعجب کرده بودن از پیشنهاد مسقف کردن ورزشگاه به اون بزرگی خنده شون می گرفت.
چشم ها به جایگاهی که به طرز زیبایی با خوشه های برنج تزئین شده بود(حیف که موبایلم نبود عکس بگیرم) خیره بود. بارون لحظه لحظه تندتر می شد و مردم بلند تر شعار می دادن: باران رحمت آمد رهبر ما خوش آمد ...
و بالاخره آقا آمد...
اشکها سرازیر شد و باران اشکها را برد...
یکی از دوستام رو بین جمعیت دیدم: مگه قرار نبود تو جزو نیروهای حفاظت باشی؟
- : چرا بین جمعیت به ستون و به صورت ناشناس وایساده بودیم و به هم علامت می دادیم . موج مردم با ورود آقا ستون رو به هم ریخت!!
- عیب نداره هرکی بمب آورده باشه خدا با این بارونش داغونش کرده . و هر دومون زدیم زیر خنده
مراسم تموم شد و باز هم خیل مردم پیاده که زیر رگبار بارون و سرشار از عطر دیدار یار به سمت خونه هاشون میرفتن
و این میون چندتا بچه بسیجی هیئتی سینه می زدن و شعرهایی در وصف عشقشون به رهبر می خوندن و چند دقیقه بعد خیلی از روحانیون و پیر و جوون و زن و مرد همراه و همصداشون شده بود:
سید علی خامنه ای رهبر دل است . سید علی خامنه ای حل مشکل است ...
امروز بیشتر از هر چیز وحدت به چشم می خورد