متن زیر نامه ای است خواندنی از استاد سید محمد روحانی (نویسنده ی کتاب ارزشمند ایستاده در باد)، در جواب یکی از شاگردان شان که بیانیه ی هفدهم آ.موسوی و نامه ی آ.رضایی را برایشان ارسال کرده بود.
یکی از دوستان برایم فوروارد کرده بود. شما هم ببینید.
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک؛ اللهم العن العصابه التی جاهدت الحسین و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله؛ اللهم العنهم جمیعا.
سلام
مهدی عزیزم
ایمیلت را که شامل بیانیة آقای موسوی و نامة آقای رضایی بود خواندم. از زحمتی که کشیدی ممنونم اما نفهمیدم چرا آنها را برای من فرستادی. اگر منظورت این بود که مرا از محتوای این بیانیه و آن نامه مطلع نمایی، باید عرض کنم که قبل از ایمیل شما آنها را خوانده بودم. اما اگر منظورت این بوده که نظر مرا بدانی، اجازه بده چند سطری برایت بنویسم و گفتگوی مفصلتر را موکول کنیم به دیدار حضوری در سر کلاس حلقة مطالعات.
ابتداء، بد نیست بدانی که خانمی از آشنایان خود بنده، در روز عاشورا و در حوالی خیابان کارگر شمالی، با جمعی از این مردم ـ به زعم آقای موسوی ـ خداجوی سبز مواجه میشود. این خانم که تمام روزش را صرف عزاداری کرده بود، بیخبر از آشوبهای شهر، وقتی میبیند که عدهای دختر و پسر جوان، مشغول هلهله و شادی هستند، به آنها تذکر میدهد که امروز روز عاشوراست. بیچاره، تذکر دادن همان، و کتک خوردن همان. خودش میگوید: وقتی به آنها گفتم امروز روز عاشوراست، فریاد زدند این هم یکی از مزدوران خامنهایست و بعد به جانم افتادند. دست آخر هم یکی از فرهیختگان این جماعت ـ به اصطلاح ـ خداجوی سبز در صدد ارشاد او برمیآید و به او میگوید: فرق ما با شما این است که شما ایران را برای اسلام میخواهید و ما اسلام را برای ایران!
اگر برایت جالبست میگویم که این خانم آشنای ما، به خاطر لگدهایی که نوش جان کرده، از روز عاشورا تا امروز، هنوز نمیتواند درست راه برود و از ناحیة رحم نیز دچار خونریزیست.
البته من آنقدر منصف هستم که رفتار عدهای از یک جمعیت را به پای همة آنها نگذارم. اما از خودم میپرسم: آیا خداجویان سبز آقای موسوی هم در نگاهشان به دیگران، چنین انصافی را رعایت میکنند؟
با این همه، مهدی عزیزم، من و تو میدانیم که ماجرا بسی فراتر از یک کتککاری ساده است. کاش به جای بیانیة تکراری آقای موسوی، فیلمهای BBC و VOA را برای من میفرستادی که از قرار معلوم، در تمام روز عاشورا خداجویان سبز آقای موسوی را به قصد براندازی نظام ـ دقیقا به قصد براندازی ـ تهییج میکردند. کاش احساس کاذب پیروزی و فتح پایتخت را که گاه باعث اوج گرفتن هلهله و شادی خداجویان سبز آقای موسوی در روز عاشورا شده بود را برایم منعکس میساختی. کاش صحنههای سوت کشیدن و کف زدن خداجویان سبز در روز عاشورا، وقتی شایعة فرار آقای خامنهای به روسیه (!) در میانشان دهان به دهان میگشت را برایم میفرستادی. کاش اصرار عدهای از آنها را برای شروع درگیری با پلیس منعکس میکردی. کاش پاره کردن کتیبههای امام حسین و سرنگون ساختن ایستگاههای صلواتی چای در روز عاشورا را نشانم میدادی. چون، من بیانیة آقای موسوی را قبلا دیده بودم اما وقتی که این صحنهها رخ میداد، در محل حاضر نبودم؛ برای اینکه در مسجد محلمان داشتم میگفتم: اگر حسین من تویی سرت کو؟ به من بگو علیاکبرت کو؟
مهدی جان، من آن جا حاضر نبودم لیکن تکتک این وقایع را دوستان بسیار موثق من که خود شاهد ماجرا بودهاند برایم تعریف کردند. دوستانی که بعضی از آنها حتی علاقة خاصی به درگیریها و مسائل سیاسی ندارند اما از بد حادثه، در آن روز عاشورا، در میان این صحنهها گرفتار شده بودند.
با این حال، عزیز دلم، اگر از همة این اتفاقات هم بگذریم، من و تو، به خاطر ارتباط وسیع و عمیقمان با این جماعت سبز، چیزهای را میدانیم که تعجب میکنم آقای موسوی با این همه ادعای درایت و صداقت، چطور این جور چیزها را حتی به روی مبارک خود نمیآورد.
من و تو میدانیم که جنبش سبز، ملغمة بیقوارهای از انواع گرایشهاست که بچههای مذهبی و انقلابی، از کمترین تعداد در ترکیب این معجون شلهقلمکار برخوردارند. من و تو میدانیم، از تعداد قلیل بچههای مذهبی و انقلابی ـ که به نظر من، آنها حتی در وقایع روز عاشورا، حضور نداشتهاند ـ که بگذریم، مسلمانترین بچههای سبز، چنان اسلامشان آغشته با آموزههای غربی است که شاید بهترین عنوان برای اسلام آنها همان عنوان اسلام آمریکایی باشد که امام ما بر روی پیرمردهای این جماعت گذاشت. من و تو میدانیم که پیاده نظام حاضر در میدان جنبش سبز چگونه سر در دامن نهضت آزادی و جبهة ملی و گروههایی دارند که من ـ دست کم به خاطر احترامی که برای امام خودم و امام آقای موسوی قائلم ـ ابا دارم حتی قلمم را به نام آنها آلوده کنم. شما بهتر از من میدانی که امام خمینی در بارة طرز فکر لیبرالها و نهضت آزادی چه نظراتی داشت و چگونه آنها را پدر معنوی منافقین و خطر آنها را گاه بیش از خطر آمریکا میدانست. از این مهمتر، شما به خوبی میدانی که این گروهها همین امروز در بارة امام خمینی و اسلام ناب محمدی ـ تعبیری که خود او به کار میبرد ـ چه دیدگاهی دارند و چه حرفهایی میزنند؛ و من ماندهام حیران که امام، امام، گفتنهای آقای موسوی را باور کنم یا یارگیریهای افراطیش از دشمنان کینهتوز خمینی را.
اما عزیز جانم، موضوع همچنان بسی فراتر از این حرفهاست. من و تو نیک میدانیم که چه کسانی تفکرات مرتجعانة سکولاری و لیبرالی را در میان تحصیلکردگان کشور ما گسترش و شیوع دادهاند. دست کم ـ مهدی عزیزم ـ تو شاهدی که این برادر کوچکت نزدیک 15 سال است که در کلاسهای درسش با این تفکرات باطل میجنگد؛ و تو شاهدی که حلقة وسیعی از یاران انتخاباتی آقای موسوی، چگونه در این سالها، آموزههای فاسد لیبرالیستی و سکولاریستی را در میان جوانان ما ترویج کردهاند و میکنند. خود را به حماقت زدن است اگر گمان کنیم شعارهایی مثل «نه غزه نه لبنان» و «جمهوری ایرانی» شعارهای خلقالساعهای هستند که فقط از سر لجبازی با جمهوری اسلامی بر ذهن و زبان سبزها نازل شده است. مگر میشود کسی قرآن خوانده باشد و ایران که سهل است، همه چیز را برای اسلام نخواهد؟ اما این جماعت، فرزندان همان کسانی هستند که میگفتند خمینی ایران را برای اسلام میخواست و ما اسلام را برای ایران میخواهیم. این جماعت، فرزندان همان کسانی هستند که دین ـ یعنی کلام واجبالوجود و ربالعالمین ـ را چیزی همردة فرهنگ تاریخی پدرانشان میدانند و تازه وقتی به دنبال اتخاذ نامی برای خود هستند، ملیت را مقدم بر مذهب قرار میدهند. ما با این جماعت، از همان روزی که با امام خمینی پیمان بستیم، آشنا شدیم. کینهتوزی آنها نسبت به امام ما چیز جدید و تعجبآوری نیست. عجب از کسانی است که ـ مثل آقای موسوی ـ همة آبرویشان را از امام خمینی دارند اما سالهاست که جاده صاف کن ترویج اسلام آمریکایی و اندیشههای لیبرالی و سکولاری در میان جوانان ما شدهاند.
آیا لازمست نام ببرم چه کسانی در این سالها، دائما بر طبل ایدئولوژیزدایی از حکومت نواختهاند؟ لازمست نام ببرم چه کسانی جوهرة دین را ـ فقط و فقط ـ اخلاق فردی خواندند و حضور دین در صحنههای زندگی اجتماعی و سیاسی را مایة ملوث شده دین در نگاه مردم دانستند؟ لازمست نام ببرم چه کسانی حتی عنوان «جامعة مدنی اسلامی» را برنتافتند و در روزنامههایشان نوشتند: «جامعة مدنی، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد»؟ لازمست نام ببرم چه کسانی واقعة سقیفه را سرآغاز رشد عقلانیت امت اسلامی و خروج از زیر بار رهبری کاریزماتیک پیامبر نامیدند؟ لازمست نام ببرم چه کسانی زیارت عاشورا را خشونتطلبانه خواندند؟ لازمست نام ببرم چه کسانی حاضر نشدند ـ حتی برای «عماد مغنیه» ـ لقب «شهید» را به کار گیرند؟ لازمست نام ببرم چه کسانی دائما در گوش جوانان میخواندند که صحنة سیاست خارجی، صحنة تفکرات ایدئولوژیک نیست؟ لازمست نام ببرم چه کسانی به بهانة وجود قرائتهای گوناگون از دین، میکوشیدند دین را از صحنة تصمیمگیریهای سیاسی و اجتماعی ما خارج سازند؟ لازمست نام ببرم چه کسانی میگفتند حکومت اسلامی یعنی همان حکومت مسلمانان؟ و با این ترفند میکوشیدند التزام حکومت به دین را در عرصههای حقوقی و در ساختار حکومت، زیر سؤال ببرند؟ تو نیک میدانی اگر نام این کسان را کنار هم ردیف کنیم، میشود سیاههای از اسامی کسانی که امروز، در داخل و خارج کشور سنگ آقای موسوی را به سینه میزنند و با کمک دلارهای آمریکایی و ابزار ماهوارهها و اینترنت، جوانان سبز را در میدان براندازی این جمهوری دینی دلگرم نگاه میدارند.
مهدی جان، من و تو نیک میدانیم که اکثریت این جماعت سبز، برای آقای موسوی ارزشی بیشتر از یک دستمال کثیف قائل نیستند. تا وقتی به دردشان بخورد برایش یا حسین میرحسین میگویند و اگر میرحسین موسوی ـ به قدر ذرهای بخواهد به آرمانهای دینی امام خمینی ـ حقیقتا ـ پایبند بماند، مثل یک دستمال کثیف او را به دور میافکنند. بنابراین از خودم میپرسم: آقای موسوی خود را در چه جایگاهی دیده که در انتهای بیانیهاش رهنمود میدهد و برای مجلس و دولت و قوة قضاییه و عالم و آدم تعیین تکلیف میکند؟
نه خیال کنی با محتوای همة پیشنهادات او کاملا مخالفم. نه! تو خودت میدانی که من همواره منتقد دولت آقای احمدینژاد بودهام و هستم؛ و نه در سال 84 و نه 88 به او رأی ندادهام. اما سؤال من این است که آقای موسوی فکر کرده کجای این ماجرا قرار دارد که چنین رهنمودهایی صادر میکند؟ پیاده نظام جماعت سبز که معطل او نیستند. تعداد قلیل بچههای مذهبی و انقلابی طرفدار ایشان هم که در این وقایع نقش مهمی ندارند. پس چه کسی منتظر بیانیههای آقای موسوی است که ایشان چنین افاضاتی (به قول بررهایها) از خود به در میکند؟
آقای موسوی یک شکست خوردة انتخابات است. من به برندة این انتخابات هیچ علقهای ندارم ـ هر چند به حرمت انتخاب ملتم، برای او به عنوان یک رئیس جمهور قانونی و مشروع احترام قائلم ـ اما آقای موسوی باید بداند با تهمت واهی تقلب، و با پشت پا زدن به همة نهادهای قانونی، و با هیچ شمردن تمام ارکان مشروعیت نظام سیاسی به یادگار مانده از امام خمینی، ضربهای به فرهنگ دمکراسی در میان جوانان تحصیلکردة ـ و مخصوصا رأیاولیهای ـ ما زد که محمدعلیشاه قاجار ـ با به توپ بستن مجلس مشروطه ـ این ضربه را نزد. بگذار برای یک بار هم که شده بگویم: اتهام تقلبی که آقای موسوی به نظام اسلامی و به من به عنوان یک مسلمان ایرانی معتقد به این نظام وارد کرد، برایم سنگینتر از هزار فحش ناموسی بود. اتهام ده میلیون تقلب در آراء، آن هم به استناد چه دلایلی؟ دلایلی که به قول بسیاری از نزدیکان خود آقای موسوی، اگر تمام این دلایل هم پذیرفته میشدند، حتی یک میلیون رأی جا به جا نمیشد. کاش آقای موسوی به یاد میآورد استدلالات زمان نخستوزیری خودش را که میگفت سیستم انتخاباتی ایران اصلا امکان تقلب گسترده را سلب کرده است. کاش به جای مثال زدن از گریة مولایم امیرالمؤمنین ـ که جانم به فدایش باد ـ به خاطر باز شدن خلخال از پای یک دختر اهل کتاب، مثال گردن نهادن علی ـ علیهالسلام ـ به حکم قانون را میزد؛ وقتی برای باز پس گرفتن سپرش از دزد به نزد قاضی رفت اما چون دلایل قانونی نداشت، از سپرش صرف نظر کرد و حکم قانون را پذیرفت. در این صورت حتی اگر خیال میکرد تقلب هم شده، باز هم مطالباتش را ـ به جای آتش زدن به احساسات مردم این کشور، و به جای همنوا شدن با صدای آمریکا و صدای انگلیس ـ از راه قانون پی میگرفت. آن وقت فضا این گونه تیره نمیشد و خلخال هم از پای دختری بیرون نمیآمد و نیازی به مثال مورد نظر ایشان پیدا نمیشد.
نه خیال کنی من شورای نگهبان یا وزارت کشور یا هر کدام دیگر از نهادها و ارکان قانونی کشور را عاری از خطا میدانم. ولی آقای موسوی وقتی وارد بازی انتخابات شد، همة این ارکان را به رسمیت شناخت و با همین قانون و همین شورای نگهبان، قدم به عرصه نهاد. تازه، به رغم همة تخلفات مورد ادعایش، باز هم صحت انتخابات را پذیرفت و در شب بیستوسوم خرداد، خود را برندة همین انتخابات با همین قوانین و همین نهادها خواند. چه کنیم که وقتی رأیها را شمردیم، دیدیم ایشان فریب فضای شهر تهران را خورده و صندوقها چیز دیگری میگویند. آنگاه ایشان چه کرد؟ در یک کلام، دست به جرزنی زد. با این همه شعار قانونگرایی و با این همه تمجید از اصل ولایت فقیه و شخص آقای خامنهای، به تمام قواعد بازی پشت پا زد و حتی حکم و حکمیت رهبر را به هیچ شمرد. بعد، خواهان شورای حکمیت ملی شد. یعنی تصمیم گرفت حالا که بازی انتخابات را باخته، اقلا باجخواهی کند.
مهدی جان تو میدانی که مسئلة نظارت استصوابی ـ درست یا غلط ـ دعوای چندین سالة دوستان آقای موسوی و شورای نگهبان بوده است. طرح شورای حکمیت ملی، چیزی نبود به جز تمام شدن این دعوا به نفع آقای موسوی و دوستانش برای همیشة تاریخ. اگر آقای خامنهای امروز جلوی این مسئله نمیایستاد، فردا هر کسی که در انتخابات شکست میخورد خواهان شورای حکمیت ملی میشد؛ و این معنایی نداشت به جز بیاعتباری کامل نقش شورای نگهبان در انتخابات آتی. من و تو، ممکن است با نظارت استصوابی موافق یا مخالف باشیم، اما تعیین تکلیف این موضوع، فارغ از قانون و از طریق قشونکشی خیابانی ـ کاری که آقای موسوی کرد ـ چیزی به جز یک باجخواهی تمام عیار نبود.
این است که من فکر میکنم آقای خامنهای، بیش از هر کس و بیش از هر زمان، از کیان دمکراسی در ایران دفاع کرد. اگر آقای خامنهای امروز تسلیم باجخواهی آقای موسوی و دوستانش به خاطر این قشونکشیها میشد، فردا هر بازندة انتخاباتی با فراخواندن طرفدارانش به خیابانها باجخواهی دیگری میکرد و این پایان قانونگرایی و دمکراسی در کشور ما بود. به نظر من، آقای خامنهای هر کجا که ـ فرضا ـ اشتباهی کرده باشد، در این مورد، تقوا و درایتی مثال زدنی از خودش نشان داد. او از موجودیت قانون دفاع کرد و در عین حال ترتیبی داد که با حفظ منزلت و حرمت شورای نگهبان، شورای حکمیت مورد نظر آقایان نیز تشکیل شود. مهدی جان، ترا به خدا نگاهی به ترکیب شورایی که به دعوت خود شورای نگهبان برای بازشماری آراء به وجود آمد بینداز. آیا اگر قرار بود هر شورای حکمیتی تشکیل شود، ترکیبش فاصلهای با ترکیب آن شورا داشت؟ به گمان من، این مهمترین محک برای سنجش صداقت آقای موسوی و یاران ایشان در آن زمان بود. آنها اگر واقعا به دنبال بازشماری آراء بودند، نمایندگانشان را به این شورا میفرستادند. اما آقای موسوی به رغم موافقت اولیة رئیس کمیتة صیانت از آرای خودش، ناگهان شروع کرد به کوفتن بر طبل ابطال انتخابات و شد آن چه شد. بقیة ماجرا کسل کنندهتر از آنست که دوباره مرور شود؛ بیدرایتی سیاستمداران ـ از همة جناحها ـ بیتقواییها، کینهتوزیها، و ماهیهای فراوانی که BBC و VOA از میان این آب گلآلود صید کردند؛ و جوانان بیبصیرت و گاه بیادبی که سر به دامن شیاطین نهادند؛ و باقی ماجراها.
مهدی جان، تو بهتر از من میدانی که مشکلات فرهنگی ما در این کشور جوان، یکی دو تا نیست؛ و کمال خاماندیشی است اگر فکر کنیم راه حل این مشکلات، ساده و پیش پا افتاده است. تو میدانی که تمام عمر من حقیر شاید صرف پرداختن به مشکلات فکری و فرهنگی جوانان این کشور شده است. جوانان سبز یا مشکی ـ فرقی نمیکند ـ حتی بیبصیرتترین و بیادبترینشان، همه فرزندان ما هستند. اگر آنها را به خاطر بیادبیهایشان و به خاطر فرو افتادن در دام شیاطین، مجازاتشان هم کنیم، باز فرزندان ما هستند. حتی اگر به خاطر جرائمشان اعدامشان هم کنیم، باز هم فرزندان ما هستند؛ و مگر تاریخ انقلاب اسلامی کم به خاطر دارد پدرانی را که حکم اعدام فرزند خودشان را امضا کردهاند؟
مهدی جان، ما میتوانستیم ـ و امیدوارم هنوز هم بتوانیم ـ در کنار فرزندانمان زندگی کنیم و به دنبال راه حلهای مشکلاتمان باشیم، اگر ـ و تنها اگر ـ آقای موسوی دچار توهم نمیشد، دست به جرزنی نمیزد، همصدای با BBC و VOA نمیشد، و حرمت قانون و رهبری را نگاه میداشت.
اگر جای تو بودم، به جای فرستادن بیانیة تکراری آقای موسوی به هم چون منی، سخنان این حقیر را به گوش آقای موسوی میرساندم.
راستی اگر دستت میرسد یک جمله هم به آقای رضایی بگو. به او بگو برای خروج از وضعیت موجود، هیچ نیازی به جلسه و طرح و میثاق و منشور و امضا و عهد و شیرینی خوردن و ماچ کردن نیست. کافیست آقای موسوی به رأی اکثریت مردم ـ حتی اگر تهرانی نباشند ـ سر فرود آورد، به قانون تمکین کند، به بزرگترین میراث امام خمینی ـ یعنی ولایت فقیه یا همان طور که خود امام اصرار داشت، ولایت مطلقة فقیه ـ ملتزم شود، از همصدایی با دشمنان اسلام و ایران اجتناب کند و در صدد جبران هتاکیهایش به مشروعیت نظام برآید. در این صورت مثل یک مخالف قانونی، در چارچوب قانون اساسی حرفهایش را خواهد زد و مطابق قانون اساسی اجازة داشتن اجتماعات هم خواهد یافت و مانند همة دلسوزان اسلام و ایران، برای اصلاح امور خواهد کوشید. آقای موسوی اگر چنین مسیری را در پیش نگیرد، همة حرفهای دیگرش در این بیانیه ـ که بعضا حرفهای بدی هم نیست ـ ارزشی بیش از کلمة حقی که ارادة باطل در پشت سر دارد، نخواهد داشت.
اگر توانستی، از طرف من یک جملة دیگر هم به آقای موسوی بگو. بگو برای یک بار هم که شده، در کنار قرآن خواندنش، به تفسیرهای معتبری چون المیزان مراجعه کند و در بارة این آیة کریمه اندکی بیندیشد؛ آن جا که خداوند در آیات شصتم، شصتویکم و شصتودوم سورة احزاب میفرماید: لئن لمینته المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض و المرجفون فی المدینه لنغرینک بهم ثم لا یجاورونک فیها الا قلیلا؛ ملعونین اینما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتیلا؛ سنه الله فی الذین خلوا من قبل و لنتجد لسنه الله تبدیلا؛ صدق الله العلی العظیم.
16 / دی / 88
20 / محرم / 1431
تهران ـ سید محمد روحانی