نمی شه همه چیز رو به دولت واگزار کرد. جمع آوری تاریخ یه جورایی وظیفه همه ماست. هیچ می دونستید تا چند سال پیش بودن یه نسخه از آرشیو سالانه روزنامه های پرتیراژ کشور توی هر کتابخونه ی عمومی ای ضروری بوده و بعد تو دوره اصلاحات تمام این کتابچه ها رو از کتابخونه ها جمع می کنن؟ خیلی اتفاقی یکی از این کتابها مربوط به چند ماهه اول انقلاب از روزنامه کیهان(که لای کتابهای قدیمی کتابخونه محلمون قایم شده بود و از تیررس اصلاحات!!! فرهنگی اصلاحاتی ها دور مونده بود) به دستم رسید و با خوندن فقط چند تیتر اون شناخت شخصیت و افعال حال حاضر خیلی از آقایون برام راحت تر شد! ساده اندیشیه اگه این جمع آوری رو بدون برنامه ریزی بدونیم. این دقیقا حذف تاریخ و دورنگه داشتن نسل جوان از واقعیت هاست که نتیجه ش می شه اردو کشی های خیابانی پس از انتخابات.
کتاب "دا" را می خواندم. با اینکه خیلی وقت بود موقعیت خواندنش برایم فراهم بود ولی هیچ انگیزه ای برای خواندنش نداشتم.بالاخره چند وقت پیش از کتابخونه امانت گرفتم و شروع کردم به خوندن، فقط به خاطر اینکه خونده باشمش!
راستش رو بخواین تا پایان کتاب هم منتظر این بودم که حسی مثل سایر افرادی که کتاب رو خندن بهم دست بده و اشکم سرازیر که بشه هیچ ، بند هم نیاد! ولی نشد.
یا من خیلی سنگ دل شدم یا بقیه زیادی... به هر حال نگارش کتاب هیچ اشکالی نداشت و حتی خوب هم بود اما فکر اینکه خب جنگه دیگه از این صحنه ها پیش میاد باعث می شد که خیلی احساساتی نشم.
وسطای کتاب بود که فهمیدم این کتاب عالیه! و تصمیم گرفتم یه نسخه از اون رو تهیه کنم و برای خودم داشته باشم نه به عنوان یه رمان، بلکه به عنوان یه سند تاریخی. برای اینکه وقتی بچه م بزرگ شد سندی از روزهای جنگ براش داشته باشم.
خلاصه یهو ترس رفت تو دلم که نکنه یه وقت چندین سال دیگه همچین کتابهایی رو هم از کتابخونه ها حذف یا بقول خودشون وجین کنن!
بگذریم ... به دلم افتاده بود خوندن کتاب تا سوم خرداد طول می کشه ولی یهو سرعت مطالعه م بالا رفت و این میون خبر رسید "شهید علی هاشمی" برگشت... کتاب "دا" امروز تموم شد . درست تو روزی که سردار مظلوم هور تو خاک تفتیده خوزستان جاودانه شد...