سرما خوردم فجیع! روزی دو سه ساعت می رم تو خلسه! یعنی یه خلسه می گم و یه خلسه می شنوید! حتی نمی تونم یه لیوان اب دست بگیرم...باور کنید! ....باور کردید؟ ... خب حالا غصه مو بخورید!
خلاصه دیروز سر ساعت 11و بیست دقیقه - یعنی دقیقا همون وقتی که باید می رفتم مدرسه دنبال دختر کلاس اولیم- یهو وارد خلسه شدم... تا بیام بخودم بیام دیدم ساعت شده 11 و سی و پنج دقیقه.... بدو بدو رفتم دم در و با عجله در حیاط رو باز کردم که برم دنبالش که دیدم یه موجود آبی رنگ با یه کله سفید دم در وایساده و داره تو صورتم لبخند می زنه!!!! بببببببببببببببله! جناب کوثر بانو شجاعت به خرج داده بودن و برای اولین بار خودشون تشریف اورده بودن...
منو میگی دهنم باز مونده بود...چطوری از خیابون اصلی رد شدی؟؟؟؟؟
: "هی ماشین می اومد . من می اومدم جلو دوباره تندی بدوبدو برمی گشتم عقب... یه عالمه موندم تا ماشین نیومد . یه ماشین داشت از خیلی دور می اومد من تندی اومدم این ور..."
مونده بودم چی باید بش بگم! خودش انتظار داشت تشویقش کنم . خودم انتظار داشتم تنبیهش کنم .خودت انتظار داشتی چی کارش کنم؟!