به آینه کاریها نگاه میکنم ،
ذره ذرهی عبور زوٌار مرا میخواند.
و سنگفرش حرمت صدای قدوم آسمانیات را هنوز میشنود.
خانه که بودم، گنبد طلایت هوائیم میکرد ، بهانه میگرفت دلم، و گاه صفحه چشمم خیس میشد – بیخودانهتر از هر چه بگویی- .
و حال من اینجام....
میدانم، بزرگواری تو حجت تمام دلم شد که بداند: بدی از اوست.
جسمم اینجاست و دلم نیست.
شاید هنوز باورش نشده ، که با تمام بدی هم میشود اینجا بود.
1/5/84
مشهد
میلادش گرامی............
اللهم عجل لولیک الفرج