وااااااااااااااااای چقدر سخته معلم بودن! پدر که هیچی! استخونهای اجداد غار نشینم هم دراومد!
امروز امتحان کلاس وبلاگ نویسی بود و طبق معمول همه ی امتحانهای دنیا آخر کلاس به التماس و خواهش و من آبروم می ره و من اینا رو بلد بودم گذشت و تازه اون موقع بود که تمام سیستم جسمی و روحی بنده دچار وجدان درد شد...
وجدان درد ناشی از سالهای گذشته. سالهایی که همینطور التماس اساتید می کردیم و می گفتیم " استاد جوووووووووووووووون مادرت یه نمره بده پاس بشیم!" و اگه نمی داد تا همین الان نفرینش می کردیم.
غافل از اینکه بابا نمره که ارث بابای استاد نیست که بخواد بهمون حاتم بخشی کنه! اگه بخواد به من نمره بئه خب حق بقیه بچه های کلاس ضایع می شه و اون وقت چیزی به اسم "حق الناس" می مونه برگردن استاد بیچاره...
خدایا ما رو ببخش.