دستت را که به قلم می بری مدیون کلمات می شوی آنگاه که مفهومی را به دوش می کشند که تو برایشان تقدیر می کنی...
بی راه نیست اگر بیاندیشیم که یوم الحسرت، همراه حق الناس باید جواب گوی حق الکلمات هم باشیم...
به راستی آیا می توان هر چیزی را گفت؟ آیا انسان بودن ما و مقام شامخ خلیفه الله ی به ما این اجازه را می دهد که بنگاریم هر مفهومی را؟
تازگی ها درب هر انجمن قصه و شعری را که می زنی گوشت پر می شود از چیزهایی که پدر و مادرهایمان اگر نصف شان را بشنوند تا بناگوششان سرخ تر از لبوی شب یلدا می گردد ... و من می مانم که این خواهر-برادرهای ایمانی از کدام مدرسه مدرک حیایشان را گرفته اند که راست راست در چشم هم نگاه می کنند و لبخند می زنند و از این چیزها برای هم می خوانند؟!!
یادم نمی رود یک بار دختری دبیرستانی با آب و تاب قصه ی هوسش را با دیدن لپ های آویزان پسر بچه ی مهدکودکی بلند بلند برای آقایان می خواند و دیگران تحسین می کردند!! و من فکر می کردم این قصه چندتا از دردهای دنیا و آخرتمان را درمان کرد؟!!!!!!!
از این فکر ها که بکنی بقیه چپ چپ نگاهت خواهند کرد که "هنرمند است دیگر باید عاشق باشد" .... و .... بی چاره عشق!
همین چپ چپ نگاه کردن هایشان که ساکتت کرد بار بعدی برای فرار از تکراری بودن و اثبات آزادی هم که شده عشق های زمینی را رها می کند و می چسبد به خدا که خب مثلا کار تازه ای کرده باشد در هنر ... و از دریچه ای تازه به خلقت نگریسته باشد ... کفرهای قشنگ قشنگ بگوید، مخصوص ویترین پاساژ های بالای شهر! ...
غافل از آنکه ارباب ابلیس سالها پیش از این آنچنان کفر شیکی گفته که تمام کافرهای عالم به گرد پایش هم نخواهند رسید....
و این میان وظیفه ی قلم به دستان متعهد چندین برابر می شود که..... تا به کی در بند جشنواره ها بودن؟ تا به کی تنها کار کردن و از انجمن گریزان بودن؟ آخر کی می خواهیم بپذیریم که نوجوانان تازه قلم گرفته حتما و ناگزیر جذب انجمن ها خواهند شد و انجمن ها هم بی حضور شما آنها را تا قهقرای بی حیایی و گاه کفر و الحاد پیش خواهند برد؟