شنیدم یکی به آقا گفت: اینجور پیش برود علی می ماند و حوضش! و آقا با همان لبخند همیشگی پاسخ دادند : " علی حوضش بزرگ است"!!
آقا فدای حوضتان که سرمای بهمن هم نمی تواند ما را از آن بیرون کند....چه خوب ما را شناخته اید....
بهمن که می شود ، تازه خونمان گرم می شود و حس می کنیم چقدر دلمان می خواهد "بهمن" شویم بر سر نامردهای عالم....
جوان ایرانی درس می خواند و فن می آموزد و هر روز سدی را از روبرویش برمی دارد و نشان می دهد عالم را که "دانش اگر در ثریا باشد مردانی از پارس به آن دست خواهند یافت" و این میان زوزه ی شغالان را هم می شنود . همان ها که از سر ناچاری هی داد می زنند : "تحریم... تحریم ... تحریم"....
جوان ایرانی همانقدر که عالم است و شجاع ، مهربان نیز هست ... دلش می سوزد به حال بی خردیشان!
دلش می سوزد به حال آنانی که وال استریتشان را اشغال شده می بینند و نکبت از سرو رویشان بالا می رود و اما عقلشان سرجایش نمی آید...
دلش می خواهد زبان حالیشان می شد و می فهمیدند که "آزموده را آزمودن خطاست"! ایران بیدی نیست که با این بادها بلرزد...
بروید فکر بدبختی های خودتان باشید که تحریم فقط خون ما را داغ تر می کند و موتورمان سریعتر به شتاب می رسد!
اخبار بیداری اسلامی را که دنبال می کنم و می بینم چقدر شبیه شنیده های ما از بهمن 57 است یاد شعر اقبال می افتم و می فهمم که چرا گفت : ای جوانان عجم ، جان من و جان شما !
فکر می کنم اگر "نه دی " پیش نمی آمد بیداری اسلامی ای هم صورت نمی گرفت.... جوانان منطقه انقلاب ما را شنیده بودند اما اینکه پس از سی سال هم اقتدارش را و عشق جوانانش به آرمانهایش را ببینند چیزی نبود که ساده بشود از آن گذشت....
اما دلم برای جماران تنگ شده است... کاش جماران سر راه بهارستان بود و هر روز نگاه بعضی ها هرچند ناخواسته ، دیوارهای ساده اش را می دید و یادشان می آمد که...که بوده اند.