پرتاب شدم.........
هر چه زیر و رو می کنم قوانین دینامیک را فرمول پرتابم را نمی یابم .... زاویه ام با شهدا آنقدر زیاد بود و سرعت اولیّه ام آنقدر کم که با هر شتابی پرت میشدم نباید آنجا می افتادم .... امّا ... افتادم.
افتادم درست روی خاک های طلائیه .... افتادم درست پای پرچم یا فاطمه الزهرا .... افتادم درست همانجا که لایقش نبودم .... پیشانی ام سجده کرد مهری را که بوی کربلا میداد ... کربلای سال شصت و یک هجری را .... پاهایم نشتر سنگریزه هایی را از سر گذراند که طنین ذهنم را با سه ساله همنوا می کرد ....
دماغم سوخت! .... آفتاب سوخته شدم تا بفهمم حدّ لیاقتم را ..... و درک کنم بی حدّی عطایشان را .....
"شهید ...... ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود برنشسته ای .... دستی برآر و ما گورستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش...."1
بیرونم .... کاش بیرون بمانم .....
................................................
پ ن 1: شهید مرتضی آوینی
پ ن 2: دعاتون کردم
پ ن 3: امسال هویزه نوشابه کوکاکولا ندادن . واقعا ممنون از مسئولین.
پ ن 4: پیشاپیش سال نو مبارک . عیدی ما رو هم بفرستید ممنون میشیم :دی