دیروز به معنای واقعی کلمه جو بنده رو گرفت و با اولین درخواست دخترم براش یه جوجه خریدم! بین اون همه جوجه توی بازار برده فروش ها!! این یکی آنچنان سرش رو پایین انداخته بود که پیش خودم گفتم عیب نداره یکی دو روز بیشتر زنده نیست...
از لحظه ای که پاش به خونه رسیده هیچی نمی خوره به جز آب ... انواع غذاهای باکلاس و بی کلاس رو امتحان کردیم ولی تا کنون به غیر از یک فروند مورچه ی بالدار زنده هیچی نخورده ...
در عوض با سرعتی معادل جت! دنبالمون توی خونه می دووه!! ... گذاشتیمش توی کارتون و در کارتون رو هم با یه ظرف توری بستیم تا شاید بخوابه ... و با افتخار و مثل گلادیاتوری که از رزم پیروزمندانه برگشته باشه داشتیم می قدمیدیم!! که برق سه فاز از کله م پرید... جوجه کوچولو جیک جیک کنان جلوتر از من توی اتاق بود!! دقیقا حس و حال تام رو داشتم وقتی جری از دستش در میره...
الغرض با توجه به اینکه جوجه طلای ما هیچی نمی خوره و اما این همه انرژی داره، نکته اخلاقی این ماجرا کشف یکی از مخازن اصلی سوخت اتمی کشورمون اون هم تو شکم این جوجه کوچولو هستش که فکر می کنم کارشناسای آژانس انرژی اتمی خودشونم می کشتن قادر به پیدا کردنش نبودن!
پ ن: به منظور جلوگیری از سوءاستفاده ی سرویس های جاسوسی سیا و موصاد و MI6 و ... عکس تزئینی ست!
پ ن: همزمان با ورود این مخزن جوجه ای انرژی به خونه مطلع شدیم که "بهاره" خانوم از خوانندگان وبلاگ آبله مرغون گرفتن ... یحتمل در حال حاضر ایشون هم درصدی از این انرژی رو در وجودش داره :)