می چرخم
میان آسیاب های آبی
گندم تر از گندم
حوّا تر از حوّا
آب از لای موهایم رد می شود
شبیه حرف های مادربزرگ
زیر دست و پای دز
آسمانی می شوم
و تو
ماهی های کوچک سیاه را
هل می دهی روی کاشی کاری ذهنم
تا یکی یکی آجرهای مسجد جامع را
دست بکشم
و پرت شوم توی تاریخ
طاق های موشک خورده پل را
به نیت دختران عهد ساسانی طواف می کنم