پشت میز بزرگ و چرمی اش روی صندلی دسته دار سلطنتی نشسته و چپ و راست به اش می گویند آقای مدیر و او خوش خوشانش می شود....
آمار منشی ها و معاونها کم کم دارد از دستش در می رود ...راستی امروز کدام راننده باید دخترش را می برد استخر؟ نکند دیر کرده باشد!
یقه ی کت مارک دار چندمیلیونی اش را مرتب می کند و بسم الله گویان کار روزانه اش را آغاز می کند....
اولین پرونده مربوط به درخواست وام صدهزارتومانی یکی از کارکنان برای تعمیر سقف منزلش است ...اَه ببین برای چه کارهایی وقت مدیر مملکت را می گیرند ... تا می خواهد امضا کند چشمش به دسته گل حدودا دویست هزار تومانی گوشه اتاق می افتد که رویش کارت تبریکی نصب شده .
بلند می شود و می رود تا کارت را از نزدیک بخواند : از طرف مدیرعامل شرکت بووووووووق برای تبریک تولد آقازاده!
لبخند می زند و خم میشود تا گلها را بو کند ...آخ ... دستش خورد به لیوان چای و پرونده ی روز میز خیس خیس شد ... خانم منشی زود بیا این پرونده رو برش دار همه جا کثیف شد!