در آغوشم که میگیرمش انگار بوی خدا را بیشتر حس می کنم ...
معجزه یعنی او ... که می داند چطور باید بخورد ... چطور باید بخوابد ... چطور باید زنده بماند....
یعنی موجود کوچکی که خدای بزرگی دارد ...
گوشم را همیشه نزدیک دهانش نگاه می دارم ، شاید حواسش نباشد و یک بار هم که شده آرام و زیر لب از روزهای پیش خدا بودنش بگوید ... از لحظه ی قالوا بلی ...
چشم های بادامی اش را که باز می کند انتهای نگاهش را به دنبال چهره خدا می کاوم ...
کاش همیشه انقدر پاک بمانی کودک من...
چشم هایت را برای دیدار موعود باز نگهدار .... تو لیاقتش را داری!
تو نشانه ی آشکار مهر و قدرت خدای منی ... مبینای من
پ ن : 20 روزگیت مبارک :)