تنــت می ســوزد از بــی داد عصر سرد نـــامردی
و من در خواب غفلت بودم و در دام بی دردی
تو را با نام بودا سـوختند و حالا به پا کردند
به پیش چشم عالم، قصّه های ناجوانمردی
هنوز از قصّه ی هابیلیان بوی تو می آید
که در افسانه های شرقی این دشت می گردی
تو را بر کنفرانس بی عدالت ها امیدی نیست
نــدای "یــا محمّـــد" را به یـــاد دهر آوردی
دوبـــاره عصـــر آهــن آبرویــــش رفـــت با آهت
تو دست آهنینش را چه مظلومانه روکردی
(شعر از شاهد)