سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی انقلاب ما
[ و او را از قریش پرسیدند ، فرمود : ] اما خاندان مخزوم : گل خوشبوى قریش‏اند ، دوست داریم با مردانشان سخن گفتن ، و زنانشان را به زنى گرفتن . امّا خاندان عبد شمس : در رأى دور اندیش‏ترند و در حمایت مال و فرزند نیرومندتر . لیکن ما در آنچه به دست داریم بخشنده‏تریم ، و هنگام مرگ در دادن جان جوانمردتر ، و آنان بیشتر به شمارند و فریبکارتر و زشت کردار ، و ما گشاده زبان‏تر و خیرخواه‏تر و خوبتر به دیدار . [نهج البلاغه]

شاهد


پیرزن کنار خیابون توی ماشینش نشسته بود . نیمه های شب بود که برایان ازونجا رد می شد. با خودش فکر کرد حتما مشکلی پیش اومده . شاید بتونم به این پیرزن کمک کنم. ورفت به طرفش.

پیرزن از دیدن مردی که داشت با سرعت به طرفش می اومد ترسید . : خدایا الان نیم ساعته که من اینجام ولی هیچ کس برای کمک به من نایستاده . نکنه این مرد بخواد به من آسیب بزنه؟!

برایان از چهره پیرزن ترس و وحشت رو می خوند . آروم به طرفش رفت و گفت : سلام خانم. من برایان اندرسون هستم . می تونم کمکی بهتون بکنم؟

و بعد نگاهی به ماشین انداخت . مشکل زیادی نبود فقط لاستیکش پنچر شده بود ولی خب عوض کردن لاستیک برای پیرزن خیلی سخت بود. برایان شروع به تعویض لاستیک کرد. تقریبا یک ساعت طول کشید . تمام لباسهاش کثیف شده بود و دستش آسیب دیده بود.

پیرزن خیلی آروم شیشه ماشین رو پایین آورد و نگاهی به برایان انداخت و بدون هیچ تشکری فقط گفت : چقدر باید بپردازم؟

برایان لبخندی زد و گفت : خانم ولی من برای پول این کار رو نکردم . خدا حتما یه جای دیگه به من کمک می کنه. پیرزن خیلی اصرار کرد و در آخر برایان گفت: اگه واقعا می خواید بهای کار من رو بپردازید هر وقت کسی رو دیدید که کمک می خواد به اون کمک کنید و البته به یاد من باشید.

پیرزن اتومبیل رو روشن کرد و به راهش ادامه داد. بین راه به رستوران کوچیکی رسید و تصمیم گرفت قدری استراحت کنه.

پیشخدمت جوونی به طرفش اومد و خیلی با احترام موهای خیس پیرزن رو خشک کرد و براش چای آورد. پیرزن نگاهی به پیشخدمت انداخت ، به نظر هشت ماهه باردار می اومد ولی این موضوع هیچ تأثیری روی خدمتی که به مشتریان می کرد نذاشته بود. پیرزن با خودش فکر کرد کوچولویی که توی راهه حتما خیلی خرج داره و به یاد بریان افتاد!

وقتی چایش تموم شد یه اسکناس صد دلاری توی دست پیشخدمت گذاشت و با سرعت اونجا رو ترک کرد.

پیشخدمت نگاهی به اسکناس انداخت و وقتی فهمید که یه صد دلاریه با خودش گفت حتما اشتباه شده و دنبال پیرزن دوید اما پیرزن ماشین رو روشن کرده بود و رفته بود.

پیشخدمت دوباره به اسکناس نگاه کرد و چشماش برق زد وقتی یادداشت  روی اون رو خوند :تو هیچ پولی نباید به من بپردازی. این اتفاق برای من هم افتاده بود. شخصی بیرون از اینجا به من کمک کرد برای همین هم من به تو کمک کردم . اگه واقعا می خوای پرو به من برگردونی این کاریه که باید انجام بدی: اجازه نده این زنجیره محبت به تو ختم بشه!

پیشخدمت خوشحال شد و به کارش ادامه داد: تمیز کردن میزها ، شستن ظرفها ، ریختن چایی برای مسافرها و وقتی شب خسته به رخت خواب رفت تا بخوابه با خودش فکر کرد این چک رو به شوهرم می دم . دقیقا همون مقداریه که «برایان» احتیاج داشت!!!



شاهد ::: یکشنبه 87/9/10::: ساعت 12:4 عصر


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 51
بازدید دیروز: 23
کل بازدید :781632
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
مدیر وبلاگ : شاهد[596]
نویسندگان وبلاگ :
اون یکی شاهد (@)[14]


« زبانی دارم که مانند تیغ زهراگین است. با همین زبان از عظمت ملت خود که دارای مکارم بسیار است دفاع می کنم.»
 
 
 
>>لینک دوستان<<
فصل انتظار
لحظه های آبی
پیاده تا عرش
کلبه
بندیر
جبهه وبلاگی غدیر
جامانده
اس ام اس های مثبت
سلمان علی ع
یادداشت های شخصی محسن مقدس زاده
مهربان
سامع سوم
نی نی شاهد
گل آفتابگردون
پا توی کفش شهدا
دریای دل
میم.صاد
سیمرغ
دفاع مقدس
به وبلاگ بر بچون دزفیل(دزفول) خوش اومهِ
یک نفس عمیــــــــــق
طوبای محبت
مهربانی
خاکریز ولایت
هیئت فاطمیون شهرضا
یک جرعه آسمان
عشق نامه
تربت دل
غزه در فلسطین
آنتی التقاط
نگاهم برای تو
حاج آقا مسئلةٌ
حقیقت بهائیت
از این دست
خواهر خورشید
دیسون
نیروی امنیتی
پـــــــــلاک
دکتر علیرضا مخبردزفولی
ناصیران
منم سلام
هنر آشپزی
تمهید سبز
کِلکِ بی کلک
خاک
خاکریز مقاومت دزفول
رحمت خدا
ارمینه
تا اقیانوس(میثم خالدیان)
یاد شهدای اندیمشک
اهدنا الصراط المستقیم
شاعرانه(عبدالرحیم سعیدی راد)
از 57
موجی
ملامحمد علی جولای دزفولی
بانک اشعارعاشورایی(سعیدی راد)
حروف سیاسی
وسعت دل
بُنگروز(پرموز)
ناگهان ترین
سبوحا- حاج اقا جلیلی
کیستی ما(یامین پور)
خورشید عالم تاب
یادداشتهای یک خبر نگار
سراب طنز
مرکز عاشورا دزفول
چوب خدا
راه 57
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
مسجد حضرت ابوالفضل(ع) اهواز
بچه های مسجد نجفیه دزفول
فاتحان دز
حسین سنگری
الف دزفول
التیام ( شعرهای مستعان)
گروه فعالان مجازی نخیل
بسیجیان پایگاه شهید سیادت
یاد شهیدان و رزمندگان اندیمشک
لبیک یا امام
شهید روح ا...سوزنگر
یک طلبه
پاورقی
خاطراتی شیرین از یک زندگی مشترک
باشگاه خبرنگاران-ویژه نامه شهادت حضرا زهرا(س)
عطار نــــــــــــامه
زن،بصیرت،عفاف و حجاب
نرمافزار مدیریت اطلاعات شهدا(ایثار)
کلیـــــد
میثاق(مسجدامام حسن عسکری دزفول)
خاطرات شهدا
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<