رفتم سینما تا فیلم ملک سلیمان رو ببینم. فیلم واقعا جالب و تأثیرگذاری بود. در مورد این فیلم و نقد و صحبتهای پیرامونش زیاد گفته شده . پس من قصد ندارم نقد فیلم کنم. قصد من نقد فیلم دیدن است!
واقعا متأسف شدم از دیدن آدمهایی که بعد از گذشت این همه سال از عمرشون هنوز فرهنگ فیلم دیدن رو یادنگرفتند!
تصور کنید سالنی رو که تا آخرین صندلیش پر از مردمی و خانواده هاییه که برای دیدن فیلم مورد علاقه شون وقت گذاشتند و هزینه کردند و حالا اومدن تا در آرامش و در یک فضای به اصطلاح فرهنگی به تماشای فیلم بپردازند ...
در این میون چند جوون پاشون رو روی صندلی جلویی دراز کردن ، به شکلی که سایه ش با نور پروژکتورها روی دیوار افتاده و از اون ته سالن قابل دیدنه... هر چند لحظه یه بار هم با صدای بلند ناخوشایند و گوش خراشی که در تمام سالن شنیده می شه در مقابل هر دیالوگ فیلم یه تیکه می پرونند و چند نفری می زنند زیر خنده...
آخه آدم هم انقدر بی فرهنگ؟!
این رفتار به جز عقده ی جلب توجه ناشی از چی می تونه باشه؟ تا کی می خوایم بی ادبی های خودمون رو اسم آزادی روش بزاریم؟ اصلا به این فکر می کنیم که "حق الناس" یعنی چه؟
خلاصه اگه کسی از اون عده جوون مزاحم الان داره این مطلب رو می خونه باید به عرضش برسونم که من هیچ وقت از حق خودم نمی گذرم و رفتار اون شبشون تا ابد در نامه عملشون باقی خواهد موند.
دیگه این مشکلات پارسی بلاگ هم شده داستانی! درست تو ایامی که کلی مطلب واسه نوشتن هست و می خوای وسط جبهه ی جنگ نرم ، با تانکت ویراژ بدی و بزنی خمپاره انداز دشمن مجازی رو با اولین شلیک کلماتت منهدم کنی...جناب سرور پارسی بلاگ بازیش می گیره و یا صفحه ی مدیریت باز نمی شه یا خود وبلاگت...
بابا این که نشد جنگ! ما یه دوست مثل پارسی بلاگ داشته باشیم دیگه دشمن می خوایم چی کار؟
آخه ما رزمنده ها که داریم از جیب خرج می کنیم و همین طوری گیگ های پنج هزار و هفتصد و پنجاه تومنی رو به پای جبهه یجنگ مجازی می ریزیم، دیگه انصافه که مدام ما رو با یه اتوبوس پنچر ببرید جبهه؟ باور کنید اتوبوسی که "بابا اکبر" داداش حسین رو می برد جبهه، هر چی که بود ، پنچر نبود!!
یه وقت دیدید پیاده شدیم ها!
حتما تا به حال افرادی رو دیدین که غر می زنن!
بله منظورم هموناییه که زمین و زمون رو مستوجب نابودی می دونن و تنها خودشون فرشته هایی هستند که لطف کردن و در کنار بقیه آدما زندگی می کنن.
وارد دمشق شدیم...دو طرف بزرگراه پر بود از نمایشگاههای بزرگ اتوموبیل که هرکدوم نمایندگی یکی از معروف ترین کارخونه های اتوموبیل سازی دنیا رو داشتن: فورد ، بنز ، بی ام و ،... و در میون اونها رسیدیم به نمایندگی ایران خودرو! ذوق کردم ... افتخار می کردم از اینکه کشور من هم جایی بین این همه اسم دهن پر کن پیدا کرده... ولی متاسفانه بقیه این طور فکر نمی کردن... اعصابم رو خورد کردن از بس غر زدن به بالا تا پایین نظام : آره ! خاک تو سرا ببین آوردن پراید و کردن تاکسی شون! به ما ده برابر قیمت می فروشن میارن اینجا مفت و مجانی می دن به عربها! آخه اینم ماشین ما می سازیم ! مصرفش ده برابر این ماشین خارجی هاست! ... یه وقت جلوی عربا به احمدی نژاد چیزی نگید ها! خیلی می خوانش ! از بس بهشون می رسه خب حق دارن بخوانش! ...( این رو که گفتن دیگه شاخ درآوردم! آخه مگه مردم دمشق فقیرن که احمدی نچاد بهشون رسیده باشه!)
خلاصه انقدر غر زدن تا رسیدیم هتل
بد نیست آدم ها وقتی از چیزی انتقاد می کنن یه لحظه هم به این فکر کنن که خودشون برای کشور چه کاری انجام دادن؟ بودنشون برای ایران چقدر مفید بوده که حالا به خودشون اجازه می دن بدون کمترین اطلاعاتی تمام دستاوردهای دانشمندان و انسانهای متعهد کشور رو زیر سوال ببرند؟
نمی گم مشکلی توی کشور نداریم یا همه چیز ارزونه! حرف من اینه که همه با هم باید ایران رو بسازیم...وقتی تو کوچه پس کوچه های دمشق و حتی تو حلبی آبادش هم عکس های بزرگ بشار اسد زده شده و زیرش با خط درشت نوشته(والله کلنا معک) این یعنی مشکلات رو برای رسیدن به پیشرفت با هم تحمل می کنند و این درست اخلاقیه که انقلاب ایران به بقیه مردم دنیا یاد داده پس بیاید خودمون فراموشش نکنیم.
خداحافظ
چیه؟ فکر کردید می خوام وبلاگ رو تعطیل کنم؟ نه جونم! تو و این همه خوشبختی محاله محاله!(نیشخند)
داریم میریم پابوس عمه سادات... داریم می ریم پابوس سه ساله امام حسین(ع)... داریم می ریم خرابه...
دعاتون می کنیم...دعامون کنید...
خواستم بگویم دنیای ما بی دروپیکر است دیدم نه ! اتفاقا درو پیکرش درست و حسابی ترین چیز آن است! آدمها گرچه سلولهای بنیادین می سازند و گوسفند شبیه سازی شده می زایند اما خودشان هم می دانند آمدن و رفتنشان بدجوری به دست آن بالایی ست!
دنیای ما بی دروپیکر اگر نباشد خنده دار حتما هست!
دنیایی که میلیونها و شاید میلیاردها نفر درآن دغدغه شان می شود عبور شیئی گرد از یک خط سفید - آن هم هزاران هزار کیلومتر آن طرفتر!- دنیای واقعا خنده داریست.
خنده دارتر هم می شود وقتی همین آدمهای به حساب خودشان عقل کل می نشینند منتظر تا یک اختاپوس بگوید همان شیئ گرد از کدام خط سفید رد می شود!!!
از فلسطین و غزه نمی گویم که به عالیجنابان به قول خودشان سرخ پوش و تازگیها سبزپوش شده بربخورد! از همان یک قدمی شیئ گرد و از همان بچه های سیاه آن پایین دنیا می گویم. کدام اختاپوس رآی به شادی آنها می دهد؟
ولی خوشحالم چون این اولین جام جهانی ای ست که حتی یک بازی را هم کامل ندیده ام. اصلا علاقه ای به دیدنش ندارم. نه این که وقت نداشته باشم ها! اتفاقا امسال از هر سال دیگر بی کارترم... انگار انقدر بزرگ شده ام که بفهمم دنیا دروپیکر دارد!
اینجا یه کوچه توی مرکز شهر هست که منتهی میشه به چندین مهدکودک و مدرسه از ابتدایی گرفته تا دبیرستان. سر این کوچه یه تابلوی ورود ممنوع زده شده که البته سالهای ساله راننده ها به اون کاملاً بی توجهند و با کمال پررویی و با سرعت زیاد وارد ورود ممنوع می شدن و این میون یه عالمه بچه بود که با بوق اتوموبیل ها هراسون به این طرف و اون طرف می دویدن!
رفتم راهنمایی رانندگی و با رئیس این اداره صحبت کردم که اگه می شه یه افسر بزارن سر کوچه تا امنیت بچه ها تأمین بشه. گفتن نمی شه ما اونجا تابلو ورود ممنوع زدیم دیگه افسر نمی خواد!
خلاصه بچه های هراسون و مامانا و باباهای نگران زندگی مسالمت آمیزشون!!! رو با راننده های متخلف ادامه دادن و هر روز شاهد بحث و جدل یکی از والدین با یه راننده متخلف بودیم تا اینکه یه روز یکی از راننده ها تحملش سر اومد و راه تکرار برخطر بست ! چجوری ؟ ببینید:
نمی دونم کی برامون دعا کرده بود که لایق شدیم بریم پابوس آقا امام رضا(ع) و 22 بهمن امسال رو در جوار بارگاه آسمونیش باشیم.
پیشنهاد می کنم برای یک بار هم که شده راهپیمایی کردن در مشهد رو تجربه کنید. یه تمرین تمام و کمال ولایت پذیریه!
نمی دونید چه حسی داشت وقتی با تمام وجود شعار می دادیم و با هر شعاری نگاهمون به گنبد طلایی آقا بود! حضور امام رو با تک تک سلولهامون حس می کردیم. وجودم پر شده بود از تولی و تبری ! صدام گرفته بود از بس مرگ بر آمریکا و اسرائیل و ضد ولایت فقیه گقته بودم ولی باز هم نمی تونستم آروم باشم . آخه مگه می شد چشم تو چشم آقا بود و آروم وایساد؟!
اشک توی چشمها حلقه می زد و معلوم بود که دلها دارن "اللهم عجل لولیک الفرج" می خونن!
خدایا کاری کن این گامها روزی پشت سر آقا امام زمان(عج) توی راهپیمایی شرکت کنن...الهی آمین
تازگی ها خط تولید سلمان رشدی از انواع گوناگون رشد چشم گیری پیداکرده! روشن فکر دینی ؛ اصلاح طلب افراطی ؛ عاشورایی خداجو! و انواع مختلف دیگه که هر روز مثل قارچ و شاید هم سریعتر از اون در حال تولیدمثل هستند.
هرچند دین ما مستحکمتر از اونیه که با یاوه گویی های این ارازل خدشه ای بهش وارد بشه اما شاید اینها امتحانی باشه برای ایمان ما...
اینکه هر کدوم ما در مقابل توهین های صورت گرفته چه عکس العملی از خودمون نشون می دیم دقیقا و بدون کم و کاست در پرونده اعمالمون ثبت میشه ...
منکه امروز هرچی به طرف موبایلم رفتم تا مثل هفته های پیش پیامک های معمول صاحب الزمانی روز جمعه رو به دوستانم ارسال کنم، دستم لرزید...
چطور می تونستم قبل از محکوم کردن اهانت این نامردهای ملعون به ساحت مقدس آقا بیام و از عشق مولا دم بزنم؟
واقعا اگر امروز همان جمعه ظهور بود می تونستیم چشم تو چشم آقا بندازیم و بگیم آقا ببخشیدا ولی ما بودیم و یه عده بودن شما رو زیر سوال بردند؟
آقا نمی گن ، خب اون وقت تو چیکار کردی؟!!!!
آهای مراکز دینی لطف کنین و اگه براتون زحمتی نیست وارد مبارزه بشین! اینکه تو بشینی و بخوای هرکی شبهه داره بیاد ازت بپرسه کافی نیست ! باید خودت دنبالش بری! همونطور که اونها حرفهای بی دلیل و منطقشون رو به زور و ناخواسته به گوش ما می رسونن شما هم باید دلایل و منطقهای اسلام رو به گوش جهانیان برسونین!
باور کنین اگه توی این راه کمی هم لباستون خاکی شد به هیچ جایی برنمی خوره! ثواب داره ...
فعالیت فرهنگی جناب خاتمی: جشنواره ایران زمین در اهواز
فعالیت فرهنگی دولت احمدی نژاد: ثبت چادر و حجاب اقوام ایرانی در فهرست میراث معنوی ایران
تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل...
این روزها بحث انتقال موقت کتیبه کورش از موزه های خارجی به ایران مطرح می باشد و هزینه های هنگفتی تنها برای پذیرایی چند ماهه از این هموطن خارج نشینمان! متحمل شده ایم . که البته ارزشش را هم دارد . ولی سوال اینجاست که آیا اشیاء کهنی را که در موزه های مملکت خودمان نگهداری می شوند، خوب حفظ کرده ایم یا آنکه این اشیاء ارزش نگهداری ندارند؟
حفظ و نگهداری میراث فرهنگی کشور – در هر جای کشور که باشد ـ وظیفه تک تک ما ایرانی هاست . میراثی که از گذشتگان به ما رسیده امانتیست که باید بی کم و کاست به آیندگان تحویل دهیم . آیا فرزندانمان ما را خواهند بخشید اگر در اثر کوتاهی ما کمترین آسیبی به این امانتها برسد؟
آیا فقط به بهانه این که موزه ای در مناطق محروم واقع شده می توان از حفظ اشیاء گرانبهای درون آن سرباز زد؟ و اصلا آیا شهر هایی با آن قدمت تاریخی که اکنون بیشترین حجم اشیاء کشف شده تاریخی کشور از دل خاک چندین هزار ساله شان بیرون می آیند و آبروی تاریخ این مرزوبومند ، مستحق محروم بودنند؟؟؟؟
تصویر زیر متعلق به نحوه نگهداری دو کتیبه!!!! با خط میخی در موزه شهر تاریخی شوش می باشد. قضاوت با خودتان(ممنون از بهاره و رازپنهان عزیز بابت عکاسی)....
این هم تصویر بلیط های ورودی که هیچ ربطی به شوش نداره!!!
سمت راست: شی ء کشف شده در بهبهان که پشت بلیط هم توضیحاتی در مورد موزه بهبهان داده شده
سمت چپ: کاخ سعد آباد -موزه فرشچیان که پشت بلیط هم معرفی موزه سعدآباد تهران درج شده!!!!