با چه رو نامه می نوشتید و
از کدامین خشم تش فشان گفتید؟
با چه رو در دیار اسلامی
از تجاوز به شیعیان گفتید؟
با چه رویی به روز عاشورا
هلهله کرده ،خیمه ها سوزید
شرم بر شما که با اینکار
قلب صاحب زمانه می سوزید
شرمتان باد یادتان رفته
پای این سفره ها نمک خوردید
شمر را رو سفید کردید و
گوی سبقت ز بولهب بردید
دستتان بی بلا که خوب پس دادید
امتحان جفا و نامردی
پیش پاتان دروغ لنگ انداخت
آن زمان که بهانه آوردی
ای تو میری که مدعی هستی
پیروی می کنی ز خط امام
در کجا از امام بشنیدی
این چنین نوکری کنی بر سام؟
فتنه آن هم به نام خط امام؟
جدّّّ او می کند ز بنیانت
توبه کن تا نمردی تو
ای که شیطان رود به قربانت
گوشه ای ز خشم امت را
در نه ده به چشم خود دیدید
بیش از اینها اگر که فتنه کنید
مرگ خود را چه زود می بینید!
***************************************** شعر از شاهد *****************************
این روزها تحلیلهای بسیار زیادی پیرامون راهپیمایی عظیم 9 دی و حضور بی نظیر ملت ایران ، از سوی دوستان و دشمنان انقلاب ارائه شد.
دشمنان طبق معمول سعی داشتند حضور را کمرنگ جلوه دهند و آن را بسته به اجبار حکومت نشان دهند و دوستان نیز مثل همیشه به بیان واقعیات و رفع شبهات وارده از سوی دشمنان پرداختند.
اما بهترین و زیباترین تحلیل مثل همیشه از سوی مقام معظم رهبری ارائه شد. ایشان در پاسخ یاوه گویی های بیگانگان که راهپیمایی سراسری 9 دی را حکومتی عنوان می کردند، فرمدند:
« آمدند به اصطلاح خواستند این حرکت مردمى را خراب کنند؛ گفتند راهپیمائى حکومتى! بى عقلها نفهمیدند که با این حرف دارند حکومت را تعریف میکنند؛ دارند از حکومت تمجید میکنند. این چه حکومتى است که در ظرف دو روز - روز عاشورا (یکشنبه) آن خباثتها را راه انداختند، روز چهارشنبه این حرکت عظیم راه افتاد - میتواند یک چنین بسیج عظیم ملى را در سرتاسر کشور بکند؟ امروز کدام کشور دیگر، کدام حکومت دیگر چنین قدرتى دارد؟ قوى ترین حکومتهاى دنیا و ثروتمندترینشان - که ولخرجى هاى زیادى هم براى جاسوس پرورى و خرابکارى و تروریست پرورى دارند - اگر همه ى تلاششان را هم بکنند، نمیتوانند ظرف دو روز، صد هزار نفر آدم را بیاورند توى خیابانهاى شهرشان یا کشورشان. چند ده میلیون انسان در سرتاسر کشور بیایند! اگر به دستور حکومت آمده باشند، این خیلى حکومت مقتدرى است؛ پس خیلى حکومت قوى اى است که اینجور امکان بسیج را دارد. اما حقیقت غیر از این است؛ حقیقت این است که در کشور ما حکومت و مردمى وجود ندارد - همه یکى اند - مسئولین حکومت، از شخص حقیر این بنده گرفته تا دیگران، هر کدام قطره هائى هستیم در اقیانوس عظیم این ملت.»
پ ن: تک مصرعی که عنوان مطلب گذاشتم از خودمه . ولی هنوز نتونستم کاملش کنم. دوستان شاعر، بسم الله...
دل از کجا که بیاید، زود می رسد آنجا؟
ازین مسیر پر از رود، می رسد آنجا؟
شبیه تنگ پر از آب و ماهی ، دل
در انتظار حلول است، زود می رسد آنجا؟
قلم برای قدوم تو طاق نصرت بست
خبر رسیده که موعود می رسد آنجا
تمام ثانیه هایم که جمعه جمعه گذشت
به ندبه، ندبه سرودم ،سرود می رسد آنجا؟
تو با منی و من از شهر بودنم دورم
دلم برای خودم سوخت، دود می رسد آنجا؟
زمان آهوی مست دشت گشته به آئینی که مجنون گشت ، گشته گمانم آیه هایی از ظهور است طلوع عشق، هشت هشت گشته (شاهد)
اگه دلتون هوایی حرمش شد دعامون کنید... باشه!
دل من پرمیکشه میخواد نگاهتون کنه
اگه جونشم بخواین فدای راهتون کنه
***
آقاجون،دلم شکستس میدونم خیلی بدم
برای بار صدم با روسیاهی اومدم
***
آقاجون کمک بکن دلم روباخودت ببر
جون زهرادلمو نزاربمونه پشت در
***
گنبد طلاتونو روتاج ذهنم می کارم
خاک صحن حرمو روصحن چشمام می زارم
***
آقاجون دلم اسیره منم و یه دنیا غربت
آقاجون،جون غریبیت نگی که این بوده قسمت
***
یارضا دوست دارم اشک چشام ومیبینی
گلهای خواهشمو کاشکی با دستات بچینی
***
آقاجون فدات بشم یه خواهشی ازت دارم
کاری کن رهبرمو یه موقع تنها نذارم
***
آقاجون این دلکم یه آهوی بیزبونه
کاشکی ضامنش بشی توی قفس جانمونه
***
آقا باور بکنین مدام هواتون میکنم
باصدای پینهبسته بازم صداتون میکنم
***
اگه که بگی برو مادرتو قسم میدم
میگم که زهراجون ببین رضا چهکرده نومیدم
***
ببخش آقا، حرفای من ازسربی قراریه
قصه مامثل گل و یک قفس و قناریه
شب بود
میان آسمان ستاره ای دمید
ستاره ای که با تمام ساکنان آسمان غریب بود
ستاره ای که شکل نقش بچه ها نبود
ستاره ای که از تمام شش پرش
گلوله پخش می شود
و یک به یک، می خورد به قلب آن
ستاره ها که مست نغمه ی زبور بوده اند
نه
آن غریب آسمان ستاره نیست
مثل اسب قلعه ی تروی
تا همیشه بوی مرگ می دهد...
نمی دونم چی شد که دلم خواست این دوبیتی محلی دزفولی رو واستون بزارم . دزفولیا حالشو ببرن!
کُله توریکِ تورونَ خدایا
مُن و شعرُم کنیز عاشقونِم
دلم تنگ شهیدونَ خدایا
مث دشت قشنگ نقاشیت
پرٍ از رنگ،شاد و معصومی
توی تختت شبیه ماهی ها
یا که شکل فرشته خانومی
من ولی تا به صبح بیدارم
من پر از فکرم و تو آرومی
توی شهری که مملو از گرگه
کودک من چقدر مظلومی
کاش می شد همیشه کودک ماند
آی،دنیا! ترانه ای شومی
دخترم تو بزرگ خواهی شد
تو به این سرنوشت محکومی...
عجب بویی
کجا آتش گرفته
گمانم آیه ی از آیه های پاک قرآن بود
ولی نه، بیش از اینها بود
شنیدم حضرت آدم به نام او قسم می خورد
و نامش اسم اعظم بود
شبی مریم به یمن پاکی نامش عیسی زاد
و ابراهیم نامش را شفیع خویش و آتش ساخت
عجب بویی ...
عجب صبری
همان بازوی خیبر گش کنون در بند بندی سست
همان نایی که نفرینش
جهان را زیر و رو می کرد
کنون آرام ، پشت در....
عجب بویی...
عجب پهلو
عجب رویی
عجب بویی ...
نه این آتش نه از روغن نه از کبریت و از سنگ است
این جهل است
کمی از دست شیطان است
و هرمی از همین آتش
روزی خیمه می سوزد...
عرض ارادتی از : شاهد
دست بردارید از سرم
ای حرف های ناگزیر
ای تمام دوستی های قدیم
خاطرات بی ریای بچگی
من به دنبال فضایی مبهمم
یک فضای دور دور
دورتر از هر چه بود و هر چه نیست
من به دنبال اتاقی بی خودم
من خودم را می فروشم ، می خرید؟
آسمان ابری و بی باران
زمین یک دشت بی حاصل
و این اوضاع بی سامان...
دلم تنگ است...
امروز اینجا بارون اومد . خیلی خیلی خیلی به توان 100 خیلی زیبا بود. کلی زیرش راه رفتم و البته خیس شدم .
ولی من بارون رو دوست دارم نه لجن رو !
بارون رو دوست دارم نه بالا اومدن جوب کوچه ها رو !
بارون رو دوست دارم نه افتادن تو چاله های پر آبی رو که در اثر خرابی خیابون ها به وجود اومدن!
پس در نتیجه این غمنامه رو حتما بخونید...