داریم میریم عراق...
عراق ، سرزمین افسانه ها ، سرزمین سندبادها ، سرزمین علی بابا.
عراق ، سرزمین غربت ، سرزمین نامردمی ، سرزمین بی وفایی ، سرزمین اشک زینب ، سرزمین دستهای بریده ی غباس .
عراق ، سرزمین صدام ، سرزمین بمبهای شیمیایی ، سرزمین موشکهای مردم کش ، سرزمین تانکهای تخریب خرمشهر.
عراق ، سرزمین اشغال شده ، سرزمین کودکان مظلوم ، سرزمین مردم خسته از جور صدام ، سرزمین اسیر دنیاخواهی غربی ها ، سرزمین حرمهای ویران ، سرزمین گنبدهای شکسته ، سرزمین ...
و عراق سرزمین آ رزوها....
خدایا ، درک حرمت ضریح شش گوشه رو نصیب همه مان کن. آ مین .
حلالمون کنین...
امروز دربی پایتخته. همون که واسه خیلی ها از جمله خودم یه وقتایی مهمترین مسئله روزگار بود. مسئله ای که برای چندین ماه می تونست من رو خوشحال و سربلند یا سرافکنده و غمگین کنه. اینکه یه توپ قلقلی دلش بخواد بره تو کدوم گل یا اینکه فلان بازیکن وسط بازی هوس دعوا و کتک کاری و اخراج شدن به سرش بزنه یا نه دست مایه ای واسه دعا و تسبیح گذروندنمون می شد. اخه می دونین اگه یه وقت تیممون می باخت فردا باید تو مدرسه یه عالمه گوشه کنایه و متلک همکلاسی ها رو تحمل می کردیم. هر چی فکر می کنم فایده ی اونهمه هواداری رو نمی فهمم . اون هم چه هواداری ای ! واسه تیمم شعر می گفتم ، نقاشی می کشیدم ، تمام قوانین فوتبال رو فوت آب بودم که یه وقت حقی ازم ضایع نشه ! حالا انگار داداش بابام تو اون تیم بازی می کنه یا اینکه ماهانه یه درامدی واسه تبلیغ برام می فرستن! هفته به هفته باید نشریه ماهان رو می خریدم ، واسه ش نامه می نوشتم ، بعد از هر بازی اگه برنده می شدیم با یه شاخه گل سرخ به خونه دوستم می رفتم و بهش تبریک می گفتم. با بردش خوشحال می شدم و با باختش اشک می ریختم . واسه چی نمی دونم!
البته من هنوز هم این بازی رو حتما باید ببینم . هنوز هم اگه پرسپولیس ببازه عین برج زهر مار می شم اما تو تموم لحظات اضطرابم تا پایان بازی به خودم میگم : ای کاش انقدر هم واسه اومدن آقا اضطراب داشتم. ای کاش نگران عقب افتادن نماز اول وقتم هم بودم. ای کاش پیدا کردن الیاس درونم هم واسم انقدر مهم بود ...
در راهپیمایی رور قدس شرکت می کنم. اما این بار با حس دیگری. اینبار تنها از اسرائیل عصبانی نیستم، اینبار خشمم تنها از اشغال نیست ، که از بی فکری و دنیاطلبی فلسطینی هاست.
سالهاست که برای فلسطین اشک ریختیم، شعار دادیم ، با زبان روزه کیلومترها راه رفتیم، بارها و بارها در مجامع بین المللی ناممان را تروریست خواندند ، اما یکپارچه و از هر رنگ و زبان و آیین ، مرگ بر اسرائیل سر دادیم.
ولی فلسطینی ها چه؟
حتی حاضر نیستند از انتخاب خودشان حمایت کنند. حماس مال خودتان است! خودتان انتخابش کردید. رأی دادید! اما...
در دنیای نت با یک فلسطینی چت می کردم. از حماس پرسیدم. عصبانی شد و هر چه از دهانش درامد نثارشان کرد. می گفت: من به آنها رأی دادم اما پشیمانم. چون حماس دزد است!!!! چرا؟ چون 6 ماه است کارگرها حقوق نگرفته اند!
می بینید ، فقط 6 ماه!!! فقط بعد از 6 ماه تحریم آمریکا به خیابان ریختند و بر علیه انتخاب خودشان شعار دادند.آخر یکی نیست بهشان بگوید ما نزدیک به 30 سال است تحریمیم اما از اتحادمان ذره ای کم نشده.
دیگر حاضر نیستم برای چنین آدمهایی خودم را خسته کنم. اما این بار هم در راهپیمایی خواهم بود.
آآآآآآآآآآآآی ، ابومازن!!! من امسال هم در راهپیمایی شرکت خواهم کرد. اما نه به خاطر تو. نه به خاطر تویی که همپیمان غده سرطانی مایی.
فریاد خواهم زد، اما نه برای همراهان تو ! برای قدس . قدسی که مال من است، چه تو باشی و چه نباشی، چه بخواهی و چه نخواهی!
فریاد خواهم زد اما به خاطر کودک معصوم فلسطینی نه برای پدر ترسو ، خودفروش و سازشکارش!
فریاد خواهم زد به خاطر آنهایی که هنوز هم سنگ می پرانند ، چه حقوق بگیرند و چه نگیرند.
اما تو را و دار و دستهی منافق ترسو ات را هیچ گاه نخواهم بخشید . ابومازن...
پ ن:راستی می دونید اون عکسی که به نام قدس همه جا دیده میشه با اون گنبد طلایی و زیبا که حتی از حرم امام رضا هم سالم تره مسجد الاقصی نیست؟!! این هم از توطئه های دشمنه که با بزرگنمایی «مسجد قبه الصخره» به جای مسجدالاقصی که مسجدی کوچک و قدیمی با گنبدی آبی رنگ در گوشه ای از حیاط بزرگ قبه الصخره ست ما رو فریب می دن و سالهاست که از خرابی ها و تخریب هایی که توی مسجدالاقصی به وجود میارن غافل کردن.
امشب شب ضربت خوردن مولاست. من و شاهد امشب برای آپ کردن یه خورده اختلاف پیدا کردیم . شاهد میگفت دوبیتی های شب نوزدهم رو که پارسال نوشته بودم آپ کنیم یا شعر عدل علی چطوره رو دوباره بزاریم من و شاهد می خواستیم بهترین ارادت به مولا روتو وبلاگ به نمایش بزاریم من یه شعری از شاهد قبلا دیده بودم خلاصه با کلی کلنجار راضی شد شعر من و احساس رو تو وبلاگ بزاریم. اینم شعر ...
من و احساس امشب پر کشیدیم
ولایت را چو صهبا سر کشیدیم
ولایت معنی عشق و امید است
که از کوی علی بر ما دمید است
ره سبزی ست تا افلاک رفته
بسوی آسمان بی تاب رفته
ولایت تا به مهدی شاخه دارد
برای بی کسیمان چاره دارد
از ان چاه غدیر آبی تراوید
که بارانی شد و بر دل ببارید
دلم از نامرامی ها چو بشکست
دخیل عشق بر نام علی بست
دو دستت را به دامان علی زن
و بر لوح دلت نقشی جلی زن
چو در راه ولایت پا گزاری
دل خود را به مولا می سپاری
سکوتت واژهی فریاد گردد
تنت از هر بدی آزاد گردد
دلم درمان دردش یا علی گشت
همیشه روی حرفش با علی گشت
تمام غصهام تنهائی اوست
دل من تا ابد شیدائی اوست
شبیه کوچه گردی سرد و خسته
غمی در ناکجای دل نشسته
مبادم با ثقیفه آشنایی
به مولای زمانم بیوفایی
خدایا راه من راه علی کن
در آن دنیا حسابم با علی کن
به حق عاشقان بی شمارت
عطا گردان شهادت با ولایت
شعر از: شاهد
همه جای بیمارستان صحرایی پر شده بود از زخمی های جنگ. در واقع تمام نیروهایی که تونسته بودن به سختی از پل عبور کنن اونجا جمع بودن . چندتا دختر پرستار مشغول رسیدگی به زخمی ها بودن.
گوشه ی بیمارستان یه جوون رزمنده که داشت از فرط خونریزی از حال می رفت توجه بقیه رو به خودش جلب کرده بود. آدم حس می کرد که کم کم داره پرواز می کنه. نیمه جونی رو که تو بدنش مونده بود ، یه جا جمع کرد و یکی از پرستارها رو صدا کرد: بیا اینجا! بیا پیشم!. و پرستار آروم و موقر خودش رو به جوون رسوند.
- : چی شده؟
- : سرم رو بزار روی پات!
و پرستار آروم سر بسیجی رو بلند کرد و روی پاهاش گذاشت. جوون سرش رو بلند کرد . نگاهش به نگاه دختر گره خورده بود.
- : برام شعر بخون!
و دختر درحالی که آروم به ابروها و پیشونی جوون دست می کشید شروع کرد:
مکن کاری که بر پا سنگت ایو جهان با این فراخی تنگت آیو
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند تو را از نامه خواندن ننگت آیو
بقیه رزمنده ها که شاهد این صحنه بودن خیلی خوششون نیومده بود. یعنی چی؟! این جوون چرا این جوری می کنه؟ دختره رو بگو! اون دیگه چرا قبول کرد؟ مثلا اومدن جبهه!
دختر هنوز داشت شعر میخوند که جوون آرووم چشمهاش رو بست ...
پرستار سر جوون رو که حالا دیگه شهید شده بود از روی دامنش بلند کرد و خیلی ارووم رو زمین گذاشت . سریع بلند شد و خودش رو به بقیه زخمی ها رسوند. و ما همچنان نگاه می کردیم.
پ ن1 : این نوشته ، برگردون نسبتا ادبی خاطره ای از دکتر محمدرضا سنگری بود.
پ ن 2: آنان که رفتند کاری حسینی کردند. انان که مانده اند باید کاری زینبی کنند ، وگرنه یزیدی اند. فقط همین...
شبیه حرفهای من،
ستون خانه ی تو بود
که در هجوم موشکی
خموش و بی کس و غیور،
نمرده و شهید شد.
و من شنیده ام
که سقف خانه ای
به روی خانه ای دگر
شبی سقوط کرده بود
و کودک از غریو انفجار
به پشت بام خانه ای
_ دو کوچه بعد_
پرت شد.
ولمس کرده ام
حس ترس و زندگی
درون سنگری
که در حیاط خانه مان
به جای لاله های واژگون باغچه
سر بلند کرده بود
و لحظه های انتظار سخت یک صدا:
« وضعیت سفید»
و هشت سال پر تپش
و هشت سال بی امید
وهشت...
منی که در تمام کودکی
رفیق من
پوکه و فشنگ بود
و چتر کوچک منوری
پر بها ترین هدیّه ام،
به من نگو که شعر تو
چرا
همیشه بوی مرگ میدهد...
شعر از : شاهد
31 شهریور، یاد آور روزهای حماسه و خون و ایمان. 31 شهریور آغاز تهاجمی ناجوانمردانه به مردمی که تنها جرمشان آزادگیشان بود . تهاجمی که نه کوچک می شناخت و نه بزرگ ، نه مرد می شناخت و نه زن. تهاجمی که فقط برای نابودی بود. اما...
اما این مردم که آزادگی و شهامت را در مکتب عاشورا سالها شاگرد بودند از آن تهاجم نابرابر حماسه ای ساختند ابدی و ماندگار . و با کمترین امکانات و بدون هیچ کمکی جز از جانب خدا هشت سال پر طپش را به پیروزی از سر گذراندند.
اما آیا تا به حال دیده اید کسی سالروز آغاز سختیش را جشن بگیرد؟ آیا این عاقلانه است که روزی را که دشمن آرامش را از ما صلب کرد و به خاک عزیزمان یورش برد به هم تبریک بگوییم؟ امروز صبح مجری رادیو 31 شهریور را روز نورباران و شادی مردم ایران معرفی کرد!!!!
آیا بهتر نبود به جای سالروز آغاز جنگ که به قول سردار محسن رضایی همراه با شکستهای پی در پی بود ، روز پایان جنگ را که با پیروزی رزمندگان ما هم آجین بود جشن بگیریم؟ اشتباه نکنید ، منظورم روز قبول قطع نامه از جانب ایران نیست. که امام آن را به جام زهر تمثیل کرد. نه! حرف من روز پایان واقعی جنگ است روزی که پس از عملیات پیروزمندانه مرصاد صدام نیز حاضر به پذیرش قطعنامه 598 شد و در آن روز جنگ به طور کامل و واقعی خاتمه یافت.
آری ! اگر به تاریخ هشت ساله جنگ بنگریم در می یابیم که روزهای آغازین آن از دلخراشترین و سخت ترین روزها برای مردم ایران و به خصوص مردم مرز نشینمان بوده است . به طوری که با شنیدن نام 31 شهریور 59 تنها خاطره زنده شده در ذهنشان یاران سفر کرده و خانه های خرابشان و حس ترسی که از دیدن اولین هواپیمای جنگی عراق بر فراز شهرشان داشتند ،است.
پس بهتر بود که به جای روز شکسته شدن غرور این ملت ، روز افتخارآفرین پیروزیشان را جشن می گرفتیم.
تو روزهای گذشته خبر ریاست آقای هاشمی بر مجلس خبرگان خبر روز رسانه ها و محافل داخلی و خارجی بود از دلسوزان انقلاب گرفته تا دشمنان و از بی طرفان و جناحهای مختلف سیاسی. می خواستم مطلب بنویسم که شرایط فراهم نشد و بی خیالش شده بودم تا اینکه تو نمازجمعه روزنامه ای دست یه نفر دیدم که نوشته شده بود مناظره آقای هاشمی و احمدی نژاد .....
اقای هاشمی یکی از بزرگترین و مؤثرترین یاران امام و انقلاب بودن و هستن و هیچکس هم تو این شک نداره.
ایشون تو این چندین سال نشون دادن که مرد عمل هستن و نه مرد حرف، گذر از بحرانهای بزرگ و طاقت فرسای انقلاب در دوران جنگ و بعد از اون و کارهای بزرگ ایشون و خدماتشون برهیچکسی پوشیده نیست رو حرفای آقای هاشمی نمیشه زیاد حساب باز کرد ایشون یکی از بزرگترین سیاستمداران ایران هستند و میدونید که سیاست مداران حرفایی میزنن که... حالا از این حرفا که بگذریم از نظر بنده هیچ دلیلی برای مناظره این دو بزرگوار وجود نداره و باید تو صداقت طرفداران این مناظره شک کرد. آقای هاشمی با اعمال سیاستهای خود در دوران جنگ، کشورداری و ریاست مجمع تشخیص جایی رو برای توجیه و یا توضیح عملکرد خود باقی نگذاشته اند که حالا بخواهیم با مناظره بیایم اونا رو توجیه، توضیح و یا...
با تمام این تفاسیراینجانب بعنوان یک نسل چندمی انقلاب به خودم اجازه دادم (البته بعد از دوران هشت ساله دولت کریمه! ایشون) سؤالاتی در رابطه با عملکرد بعد از جنگ ایشون از خودم بپرسم که هیچ گاه جواب درستی براشون پیدا نکردم و می دانم که تاریخ بهترین پاسخ ها رو به اونا خواهد داد و الآن جوابی از هیچکس نمیخوام نه از طرفدان و نه از مخالفان آقای هاشمی و خیلی وقته میخواستم با بقیه اونا رو مطرح کنم هرچند ازکسانی دیگه این سؤالاتو شنیدم و حرفای زیادی تو این رابطه زده شده اما بازهم نفهمیدم که چرا:
1- .... ؟
2- .... ؟
3- .... ؟
4- .... ؟
5- .... ؟
6- .... ؟
و باز هم نمی دانم که چرا جرائت پرسیدن اونها رو در اینجا ندارم . ..... اشتباه نکنید ترسو نیستم ولی ...!!
فقط این توضیح رو بدم که از مقایسه تاریخ صدر اسلام از قبل از اسلام و بعد از اون و تا به مقتل رفتن امام حسین(ع)، با انقلاب خودمون و جریانات بعد از امام و... به این سؤالات رسیدم و شاید هم تاریخ رو اشتباهی به عرضمون رسوندن و یا .... که گاه به این حدیث پیامبر فکر می کنم که در زمان ظهور حضرت(عج) دین رو که معرفی می کنن همه فکر می کنن دین جدیدیه وبعضی اوقات نیز به سخن شهید باکری فکر می کنم که بعداز جنگ رو پیش بینی کردن و افراد رو دسته بندی می کنن و نمی دونم که... .
در هرحال حالا که بعد از هشت سال پس از ریاست جمهوری اقای هاشمی دوباره کسی پیدا شده و حرفای انقلاب سال 57 رو میزنه و میخواد که واقعا تو این مملکت کار کنه و یاد شهید رجایی رو زنده کرده نخواهیم که با این بحثهای انحرافی بیهوده مثل مناظره و اینجور چیزا فضا رو متشنج کنیم و فرصت خدمت رو ازش بگیریم مناظره واقعی برای عملکرد اقای احمدی نژاد و اقای هاشمی در رایهای گذشته و آینده مردم نهفته است نه تو یه کل کل سیاسی و بحث جنجالی تضعیف کننده انقلاب. که مردم عزیزمون تو این چندین سال نشون دادن که فهیم هستند و انتخاب درستو میکنن.و من فکر می کنم اونی برنده مناظره است که بتونه جوری عمل کنه که بعد از گذشت سالها مثل شهید رجایی حتی دیوارهای شهرمون هم تازه تر از هر اسم دیگری اسم اونو فریاد بزنه .
امیدوارم سیاسیون با تفکر و تعمق دقیق به این مسئله نگاه کنن.
پ ن : این عکس بالا رو ، شنبه 24شهریور86 از روی یه دیوار شهرمون گرفتم.
تو انتخابات اخیر ترکیه عبدالله گل، رئیس حزب اسلامگرا، به قدرت رسید. اون هم با رأی مردم. مردمی که طی این سالها خیلی از سیاسیون سعی کردن از اسلام جداشون کنن و حتی پا رو از این هم فراتر گذاشته و تلاش کردن که خدا رو از زندگیشون حذف کنن!
مبارزه با حجاب و زنان محجبه ، انتخاب نام جمهوری لائیک برای حکومت و خیلی کارها ی دیگه از جمله تلاشها در این راه بود. اما حالا مردم نشون دادن که اسلامشون با خونشون اجین شده و هرچند گاهی با این گونه کارهای افراد شیطان صفت کمی تو زندگیشون کمرنگ بشه اما هیچ وقت از بین نمی ره.
حضور همسر عبدالله گل در مجامع عمومی ،اونهم با حجاب زیبا و کامل اسلامی ، رویکرد جوانان این کشور رو به استفاده از پوشش اسلامی بیشتر کرده و این روزها زنان و دختران زیادی رو می شه تو خیابونهای ترکیه دید که دارای پوششی همچون همسر این مقام دولتی هستند.
گذشته از تأثیرات سیاسی این اقدام، نکته ی دیگه ای که توجه من رو به خودش جلب کرده ، ثوابیه که آقای گل و همسرش با این کار نصیب خودشون کردن .
طبق اعتقادات ما ،اونها شریک ثواب تمام خانمهایی که از این طریق به حجاب روی آوردن و همچنین تمام مردایی که با این کار از گناه دور شدن ، هستن.
هر زن و دختری در آینده یه مادره و یه مادر، تربیت کننده نسل بعد یه جامعه! پس اعتقاد و رفتار زنان یه جامعه نشون دهنده فردای اون جامعه ست.
ای کاش بتونیم تو این ماه رمضون کارهایی بکنیم که تأثیر خوبش تا آخر عمر و حتی بعد از مرگ ، روحمون رو نورانی کنه. ان شاءالله...
ازدواج ، یه پدیده عجیبه. دوتا آدم که تا اون وقت حتی حق نداشتن درست و حسابی به هم نگاه کنن ، حالا محرم ترین انسانهای روی زمین میشن، اون هم فقط با خوندن چند کلمه!
امیدوارم واسه همه پیش بیاد ، اون لحظه ای که عاقد خطبه رو می خونه و تو ، توی سینه ات احساس داغی می کنی. همون وقتی که حس می کنی یه بغل محبت تو دلت قلمبه شده!
نه! اشتباه نکن! این احساس مخصوص اونهایی نیست که قبل از ازدواج ، کلی با هم لیلی و مجنون و رومئو و ژولیت بودن و صبح تا شب تو کافی شاپ و کافی نت و سینما ، دل و قلوه رد و بدل می کردن. نه ! این یه وعده الهیه. این همون مودت و رحمتیه که خدا تو دل هر زن و شوهری قرار می ده و با اون جلف بازی ها تومنی صد هزار فرق معاملشه!
هر چند خیلی ها اصرار دارن که خیلی چیزها رو متوجه نشن . یعنی می دونی بستگی به دماسنج قلبت داره . بعضی ها اونقدر حساسن که همون سر سفره عقد ، دماسنجشون به صد درجه می رسه، ولی بعضی ها هم اون پایین دما سنجشون رو گذاشتن تو یه ظرف پر از یخ! پس دماسنج بیچاره هر چه قدر هم که هوا گرم بشه نمی تونه از جاش جم بخوره!!! بعد هم دادشون بلنده که ما همدیگه رو نمی شناختیم . به زور زنمون دادن. به زور شوهر کردیم. و با این حرف تا آخر عمر می سوزن و می سازن و حاضر نیستن نگاهشون رو برای یه لحظه هم عوض کنن.غافل از این که خدا واسه بودن مودت و رحمت بین اونها هیچ شرطی قرار نداده. غافل از اینکه اگه بخوان می تونن ظرف یخ رو بشکنن و دماسنج رو رها کنن!
هر چی هست من مطمئنم ، اشکالاتی که سر راه یه زندگیه مشترک به وجود میاد همش از نوع error user هستن وگرنه سیستم عامل تکمیله تکمیله.
پ ن1- همه اینها رو گفتم که بگم چند روز دیگه سالگرد ازدواجمونه . راستی به نظر شما واسه این روز چه برنامه ای داشته باشیم خوبه؟