ای جنگ چه شد که قهر کردی
در کــــــــام امــــام زهـر کردی
ای مرز میــان مــــرد و نامــرد
گر مـــرد رهی دوباره برگـــرد
این دوبیتی مرحوم آغاسی رو حتما تا حالا زیاد شنیدید. اما تا حالا شده که بهش فکر کنید. راستی چطوره که یه نفر آرزوی برگشتن دوبارهی جنگ رو میکنه؟ با اینکه همه میدونیم که تو جنگ حلوا خیرات نمی کنن ! جنگ یعنی خون ، یعنی مرگ ، یعنی بیخانمانی و آوارگی ، یعنی ...
ولی چطوره که با همه اینها بازم خیلیها آرزوی برگشتن جنگ رو دارن؟ چطوره که این دوبیتی به دل میشینه ؟
من تا حالا فکر میکردم چون اون وقتها مردم مرگ رو با گوشت و پوستشون حس کرده بودن و هر روز خبر شهادت چند نفر رو می شنیدن، همین باعث شده بود که به زندگی و دنیا دل نبندن و مهربون باشن .
اما حالا چی؟ مگه الان هم مرگ و میر زیاد نیست؟ از صبح که از خونه خارج می شی چند تا تصادف میبینی که حداقل دو سه تاشون منجر به فوتن. در و دیوار شهر پر از آگهی فوته ـ اون هم آگهی فوت جوونهاـ فکر نمیکنم آمار مرگ خیلی تفاوتی کرده باشه . تازه اگه اون وقت فقط مردم چند منطقه این امر رو از نزدیک درک میکردن ، حالا همه جای کشور یکسانه.
پس چی شده؟ چی شده که مردم حتی تو مراسم ترحیم عزیزانشون هم با هم دعوا می کنن؟
ما که زمون جنگ بچه بودیم و جنگ برامون یه سایه ست و از بزرگترهامون شنیدیم که اون وقتها همه با هم مهربون بودن، به درد هم میرسیدن، با صفا بودن و هزارتا چیز خوب دیگه، حالا حق نداریم بپرسیم پس چرا همون آدما حالا دیگه مهربون نیستن؟ چرا همه قبول دارن که ؛ شهدا شرمندهایم! اما کمتر پیدا می شن کسایی که در جهت عدم شرمندگی حرکت کنن؟
چی فرق کرده؟ یعنی حتماً باید یه نفر به کشورمون حمله کنه تا قدر آسایشمون رو بدونیم؟
دوست دارم یه نفر جواب من رو بده.