پشت میز بزرگ و چرمی اش روی صندلی دسته دار سلطنتی نشسته و چپ و راست به اش می گویند آقای مدیر و او خوش خوشانش می شود....
آمار منشی ها و معاونها کم کم دارد از دستش در می رود ...راستی امروز کدام راننده باید دخترش را می برد استخر؟ نکند دیر کرده باشد!
یقه ی کت مارک دار چندمیلیونی اش را مرتب می کند و بسم الله گویان کار روزانه اش را آغاز می کند....
اولین پرونده مربوط به درخواست وام صدهزارتومانی یکی از کارکنان برای تعمیر سقف منزلش است ...اَه ببین برای چه کارهایی وقت مدیر مملکت را می گیرند ... تا می خواهد امضا کند چشمش به دسته گل حدودا دویست هزار تومانی گوشه اتاق می افتد که رویش کارت تبریکی نصب شده .
بلند می شود و می رود تا کارت را از نزدیک بخواند : از طرف مدیرعامل شرکت بووووووووق برای تبریک تولد آقازاده!
لبخند می زند و خم میشود تا گلها را بو کند ...آخ ... دستش خورد به لیوان چای و پرونده ی روز میز خیس خیس شد ... خانم منشی زود بیا این پرونده رو برش دار همه جا کثیف شد!
به سلامتی و میمینت و مبارکی داریم به روز معلم نزدیک میشیم .
امروز دخترم با آب و تاب از برنامه هاشون واسه جشن این روز می گفت ... دور هم نشستن های یواشکی زنگ تفریح و پچ پچ کردن ها و مثلا برنامه ریزی دور از چشم معلم ... همون هایی که هرکدوممون خاطرات شیرینی ازشون داریم ... انصافا چقدر حس بزرگ بودن بهمون دست میداد!!
این طور که می گفت قراره سه چهار نفر برف شادی بیارن و یکی هم نخ شادی ( که هرچی توضیح داد من نفهمیدم چیه!!) دو نفر هم کیک سفارش دادن و خلاصه قراره یه جشن پروپیمون واسه معلمشون بگیرن و به قول خودش "سوپرایزش" کنن!
در تمام مدتی که با لبخند به حرف هاش گوش میدادم تو ذهنم چیزی فریاد می زد : پس مطهری چی؟!
واقعا چطور می تونم این همه شادی دخترم رو گره بزنم به شهادت و در خون غوطه خوردن اون مرد فرزانه؟ مطمئنم اگه داستان شهادت ایشون رو واسه دخترم تعریف کنم تمام خنده هاش تبدیل به گریه میشه ...
و باز همون سوال همیشگی ... آیا واقعا نمی شه روز تولد این فرد بزرگ رو روز معلم انتخاب کرد تا جشن گرفتن ما با غم از دست دادن این دانشمند بزرگ یکی نشه؟
درسته که در فرهنگ و اعتقاد ما ، شهادت ، بزرگترین خوشبختی و فضیلت برای خود شهید هستش ولی حقیقت اینه که جای خالی این چنین شخصیت هایی در دنیای ما با هیچی پر نمیشه و نبودشون واقعا غصه داره....
این روزها بازار روضه های زنانه گرم گرم است ....
روضه هایی که دل نازک خانم ها و دست کریم اهل بیت و حاجت های روز افزون مادی و معنوی ما، باعث شده هر روز و هر روز بر تعدادشان اضافه شود....
اما در این میان نحوه و کیفیت برگزاری این روضه ها باید مورد توجه قرار بگیرد .... قبول داریم که دل شکسته آمادگی پذیرش معارفی را دارد که در حالت عادی قبول و فهمشان برایش مشکل یا غیر ممکن است .... با توجه به این نکته ی مهم هست که لاجرم باید نگاهی دقیق تر به روضه ها و سخنرانی هایی داشته باشیم که در مجالس دینی و معنوی اجرا میشود .
بسیار شاهد بودیم (بخصوص در مجالس زنانه ) که مداح و سخنران برای جذاب کردن بیش از پیش برنامه، خواسته و ناخواسته مطالبی را بیان می کنند که نه تنها واقعیت ندارند بلکه کاملا بر ضد حقیقت هستند!
استفاده از کتب معتبر و ارائه سند احادیث قرائت شده کمترین خواسته ی ما از سخنرانان گرامی میباشد...
هرچند این روزها به همت سازمان تبلیغات اسلامی دوره های آموزشی مختلفی برای مداحان و سخنرانان برپا میشود، اما هنوز هم حلقه ی گمشده ی این نوع مراسم، نظارت حضوری و دقیق بر عملکرد آنهاست... جدای از اینکه متاسفانه به چشم شاهد عدم کیفیت بعضی از این کلاس ها بودهام!
یکی از به روزترین و عمومی ترین مسائلی که در سخنرانی ها به چشم می خورد پرداختن به مسئله حجاب و برنامه های ماهواره ای ست... موضوعاتی که بر خلاف ظاهر جذاب و سادهشان صحبت پیرامون آنها نیاز به آموزش های دینی و روانشناسی گسترده ای دارد و چون کمتر سخنرانی از این توانمندی ها برخوردار است، متاسفانه مجلس روضه تبدیل میشود به جلسه ی محاکمه ی دخترهای جوان!
...و درنتیجه دلزدگی جوانان از حضور در چنین مراسمی .... که ضرر و زیان این گسیختگی با توجه به تربیت نسل آینده توسط همین دختران جوان امروز بر کسی پوشیده نیست....
مورد بعدی جمع آوری همیشگی خیریه برای امور مختلف در این محافل است ... حال آنکه طبق دستور و احکام دین بانوان برای پرداخت صدقه ملزم به کسب اجازه از همسرشان هستند... یعنی اگه صدقه دادن مستحب است، ولی همین عمل مستحب بدون اجازه همسر، *حــــــرام * خواهد بود!. امری که متاسفانه معمولا با توجه به فضای رودربایستی ایجاد شده در مجلس برای پرداخت صدقه ، نادیده گرفته میشود .....
با همه ی این حرفها خیلی دلم لک زده برای یک مجلس روضه :( .... دزفول نشین ها خوش به حالتون .....
دستت را که به قلم می بری مدیون کلمات می شوی آنگاه که مفهومی را به دوش می کشند که تو برایشان تقدیر می کنی...
بی راه نیست اگر بیاندیشیم که یوم الحسرت، همراه حق الناس باید جواب گوی حق الکلمات هم باشیم...
به راستی آیا می توان هر چیزی را گفت؟ آیا انسان بودن ما و مقام شامخ خلیفه الله ی به ما این اجازه را می دهد که بنگاریم هر مفهومی را؟
تازگی ها درب هر انجمن قصه و شعری را که می زنی گوشت پر می شود از چیزهایی که پدر و مادرهایمان اگر نصف شان را بشنوند تا بناگوششان سرخ تر از لبوی شب یلدا می گردد ... و من می مانم که این خواهر-برادرهای ایمانی از کدام مدرسه مدرک حیایشان را گرفته اند که راست راست در چشم هم نگاه می کنند و لبخند می زنند و از این چیزها برای هم می خوانند؟!!
یادم نمی رود یک بار دختری دبیرستانی با آب و تاب قصه ی هوسش را با دیدن لپ های آویزان پسر بچه ی مهدکودکی بلند بلند برای آقایان می خواند و دیگران تحسین می کردند!! و من فکر می کردم این قصه چندتا از دردهای دنیا و آخرتمان را درمان کرد؟!!!!!!!
از این فکر ها که بکنی بقیه چپ چپ نگاهت خواهند کرد که "هنرمند است دیگر باید عاشق باشد" .... و .... بی چاره عشق!
همین چپ چپ نگاه کردن هایشان که ساکتت کرد بار بعدی برای فرار از تکراری بودن و اثبات آزادی هم که شده عشق های زمینی را رها می کند و می چسبد به خدا که خب مثلا کار تازه ای کرده باشد در هنر ... و از دریچه ای تازه به خلقت نگریسته باشد ... کفرهای قشنگ قشنگ بگوید، مخصوص ویترین پاساژ های بالای شهر! ...
غافل از آنکه ارباب ابلیس سالها پیش از این آنچنان کفر شیکی گفته که تمام کافرهای عالم به گرد پایش هم نخواهند رسید....
و این میان وظیفه ی قلم به دستان متعهد چندین برابر می شود که..... تا به کی در بند جشنواره ها بودن؟ تا به کی تنها کار کردن و از انجمن گریزان بودن؟ آخر کی می خواهیم بپذیریم که نوجوانان تازه قلم گرفته حتما و ناگزیر جذب انجمن ها خواهند شد و انجمن ها هم بی حضور شما آنها را تا قهقرای بی حیایی و گاه کفر و الحاد پیش خواهند برد؟
روند بروکراسی اداری که تازگی ها تغیر نام داده و به اتوماسیون اداری ارتقاء مقام پیدا کرده ثابت می کنه که در ادارات و نهادها هیچ پست و مقام و مدیریتی از بین رفتنی نیست و تنها از شکلی به شکل دیگر و از صورتی به صورت دیگر تبدیل می شود.
بر این اساس تنها راه خوشبختی در اینه که به هر وسیله ای خواه پاچه خواری ، خواه پارتی ، خواه آقا زادگی ، و یا حتی تحصیل و لیاقت!!! (البته به این دوتای آخری خیلی امیدوار نباشید) به یه پست و مقام در اداره ای برسید.... تبریک میگم شما از همین لحظه در جمع مدیران مادام العمر وارد شدید.....
خیالتون راحت حتی اگه اشتباه و خطایی هم از شما سر بزنه آب از آب تکون نخواهد خورد... مگر اینکه خطاتون دیگه خیلی خیلی تابلو و ضایع باشه که در اون صورت هم باز نگران نباشید چون تنها از مدیریت اداره فعلی به مدیریت یک اداره دیگه تبعید !!!! خواهید شد. و این تبعید حتی ممکنه به عبارتی ارتقاء مقام هم به حساب بیاد.
این اصل به قدری ثابت شده و مستند هست که نمایندگان مجلس هم چندی پیش تصمیم به تصویب حقوق مادام العمر برای مدیران گرفتند که البته یه عده از خدا بی خبر نونشون رو تخته کردند.
حالا این گوی و این میدان .... بدو بدو مدیریتا تموم شدنا......
دلم برای فرزندم می سوزد...
خاله اش شده خاله شادونه و عمویش، عمو مهربان! فکر کنم یک دانه عمه نمی دانم چه هم دارد!! خدا رو شکر هنوز پای دایی جدیدی به خانه مان باز نشده....
وضعیت سفید را می بینم ، با آن تکه های برنامه کودک تلوزیون زمان جنگ .... خجالت می کشم از روی فرزندم....
پیرمرد مجری با شمایل مرشد ها می خواند: هشت من هشت بهشته ، هفت من هفت جهنم ، شش من شکست دشمن! ......دوی من دولت حقه!!!!!...وای خدای من چه کلماتی.... ادامه مطلب...
خدماتی که دولت یا شرکتهای مختلف خصوصی به کارمندانشان ارائه می دهند به هیچ وجه لطف نیست بلکه می توان آن را به نوعی قدردانی و انجام وظیفه دانست.
تأسیس بیمارستانها و درمانگاه های تأمین اجتماعی که ملزم به ارائه سرویس رایگان به بیمه شدگان می باشند از این دست خدمات می باشد.
متأسفانه مردم با مراجعه به این گونه مراکز با برخورد بسیار بد و توهین آمیز پرسنل آنجا روبرو می شوند . برخوردهایی که به دور از شأن اجتماعی و حتی انسانی مراجعه کنندگان می باشند به گونه ای که انگار با مشتی گدا روبرو هستند! حال آنکه هر کدام از مراجعه کنندگان هم طی سالهای متمادی ماهانه حق بیمه ی خود را پرداخت نموده و هم در قبال دریافت این بیمه برای این مملکت کار می کند.
متأسفانه نوع برخوردها در کشورما به گونه ای شده که به مصداق آن ضرب المثل قدیمی " آستین نو بخور پلو" انگار تنها در مراکز خصوصی و با پرداخت هزینه های آنچنانی باید انتظار احترام را داشت....
آیا ما همان مسلمانانی هستیم که پیامبرمان با فقیرترین و ژنده پوش ترین افراد جامعه همسفره می شد و احترامی همچون ثروتمندان برای آنان قائل بود؟
جالب اینجاست که پرسنل مراکز خدماتی انگار از جیب خودشان دارند برای مراجعین خرج می کنند و فراموش می کنند که آنها هم مثل سایرین فقط کارمند دولت هستند و بس!
اگر هرکدام ما در هر موقعیتی که هستیم کارمان را درست و با اخلاص و برای خدا انجام دهیم باور کنید مشکلات جامعه حل می شود. مسئولین هم آدمهایی مثل ما هستند. باور داشته باشیم یک مسئول بد، روزی کارمند بدی بوده!
فیلم "زندگی با چشمان بسته" ساخته رسول صدر عاملی همچون سایر آثار این کارگردان با رویکردی فرهنگی -تربیتی قابل بررسی ست. فیلم ماجرای رابطه ی عاطفی بین خواهر و برادری ست که تنها مونس هم بوده و اکنون از هم دور افتاده اند. ادامه مطلب...
دیروز بازار بودیم رفتیم با دوستم چند تا وسیله خانه بخریم.
از جمله تلویزیون، دوربین فیلم برداری و...
با دوستم سر جنس ایرانی و خارجی اختلاف نظر داشتیم. دوستم اصرار داشت جنس خارجکی بگیریم و من بلعکس...
تلویزیون ایرانی(ال سی دی پارس32اینچ) بود 420هزارتومان همون اندازه جنس های خارجی از 750هزار تا 1میلیون و 400 بودن به ایشون گفتم خب جنس ایرانی بگیرید بهتره که به اقتصاد مملکت کمک می کنید! ادامه مطلب...
این روزها و با پایان یافتن ماه رمضان و نزدیک شدن بوی ماه مهر، ماه مدرسه، بوی بازی های راه مدرسه! بازار خرید کیف و لباس و لوازم التحریر گرم شده است. با وجود تعداد کم فرزندان در اکثر خانواده های جوان ایرانی و توجه زیاد والدین به خواسته های کودکان لاجرم بازار فروش اجناس لوکس و رنگارنگ هم رونق بیشتری به خود گرفته. در این میان سوألی که سالهاست ذهن دلسوزان فرهنگ را به خود مشغول ساخته چرایی استفاده از تصاویر شخصیتهای کارتونی فیلمهای غالبا مستحجن و دخترکان با پوشش نامناسب بر روی این لوازم می باشد.
چگونه است که دختر دانش آموز ما که در خانواده ی متدین به دنیا آمده و تربیت شده و حال به مدرسه اسلامی می رود و درس قرآن می خواند و مسئولین هم همیشه بن گوشش می خوانند که تربیت مقدم بر تعلیم است اما هر روز صبح پیش از دیدن چهره ی معلم باید روز خود را با سلامی بر "باربی" آغاز نماید و هیچ کس هم ککش نگزد که این سلام هر روزه چه بر سر روح لطیف و پاک دخترک ما می آورد؟ ادامه مطلب...