چند وقت پیش یه شعرواره! سروده بودم و توی وبلاگ زدم که مورد توجه قرار گرفت و از سراسر دنیا! درخواست اومد که : تو رو خدا ادامه ش بده . منم که خراب رفیقم و رفیقام همه خراب! گفتم چشم اینم کاملش...
یاور وبلاگی من / با من و همراه منی
پیرو خط رهبری/ تو یار آگاه منی
فضای سایبری ما / هرزه تموم قلماش
خوب اگه خوب بد اگه بد/ مرده دلای بلاگاش
هک نشه سایت من و تو / لینک دلت رو خوب بپا!
تو جنگ نرم سایبری / تنها نشه یه وقت آقا
یاور وبلاگی من / لایکر پست های منی
فیدخوان تو جای منه / هم صدا هم پای منی
قلم به دستای تو و / جهان به زیر قدمات
بصیرت و مقاومت / دو بال پرواز برات
با من و تو باید بشه / فضای وب جای خدا
(راهی بشه تا برسیم / به عرش اعلای خدا)3
شعر از شاهد
عجب بویی
کجا آتش گرفته
گمانم آیه ی از آیه های پاک قرآن بود
ولی نه، بیش از اینها بود
شنیدم حضرت آدم به نام او قسم می خورد
و نامش اسم اعظم بود
شبی مریم به یمن پاکی نامش عیسی زاد
و ابراهیم نامش را شفیع خویش و آتش ساخت
عجب بویی ...
عجب صبری
همان بازوی خیبر گش کنون در بند بندی سست
همان نایی که نفرینش
جهان را زیر و رو می کرد
کنون آرام ، پشت در....
عجب بویی...
عجب پهلو
عجب رویی
عجب بویی ...
نه این آتش نه از روغن نه از کبریت و از سنگ است
این جهل است
کمی از دست شیطان است
و هرمی از همین آتش
روزی خیمه می سوزد...
( عرض ارادتی از : شاهد)
تو را ای فتنه گر نابود می سازیم
صدای عو عوت ، خاموش می سازیم
مرا نشناختی ناکس!
من از نسل خروشانم
تمام زندگی را من ازان دوست می دانم
نه از مرگم هراسی هست
نه از گرگان بی ایمان
نه از نیش مگس هایی
که چون تو تازه رس هستند!
اگر هم تاکنون از من،
صبوری دیده ای ، تنها
پیام رهبرم را گوش جان دادم.
من از یاران عاشورام
و شاگرد کلاس غیرت عباس می باشم
تو را ای سبزک ملعون
ایا سبز لجن آجین
میان جوب های کوچه هامان محو میسازیم
و این اتمام حجت بود!
تو ای میری که از میری فقط نامی به خود بستی
و با همراهیّ بانویت
جمل را تازه می سازی
به والله ! عاشقان حضرت سید علی امروز
چونان امواج دریاهای طوفانی
تو و نام و نشانت را
به یک سر نیست می سازند
و آن دنیای شومت را همینجا
جلوه گر بینی...
میلاد علی (ع) ، اسوه عدالت عالم مبارک باد .
عدالت
گمشده بشیریت!شیعه علی منتظر است، و منتظر منتقد است، شیعه در زمان غیبت به نقد می نشیند، به وضع موجود تا ظهور منجی راضی نیست. از این بابت است که می بینیم بعضی دوستان و خودی ها ممنوع المنبر می شوند و بعضی دیگر ممنوع تصویر و برخی ممنوع الهمه چیز!! شاید در انتقاد منصفانه افراط و تفریط می شود. و یادمان می رود که در زمان غیبتیم.
با خودم فکر می کردم عدالت کجاست، چرا بشریت در طول تاریخ از بنای آن عاجز بوده است. مدینه فاضله فقط در کتابها و تخیلات ذهنی خود از آن یاد می کنیم.
مولا تا که خواست عدالت برپا کند، دشمنان شمشیرها را تیز کردند و به جنگ و جدال پرداختند و در طول تاریخ هر عدالت خواهی که مدعی اجرای عدالت شد با جنگ و خون همراه بود.
ناخودآگاه به یاد حرف حضرت امام خمینی(ره) افتادم که فرمودند بدین مذمون "امیدوارم بشیریت به جایی برسد که تمام اسلحه ها به قلم تبدیل شود". به این نتیجه رسیدم برای عدالت تفکر و آگاهی لازم است و تا بشیرت حد تفکر و تعقلش به آن رشد و بالندگی نرسد دیگر هیچ منجی مصلحی که همان حجت خداست ظهور نخواهد کرد.
استاد گفت در این دنیا دنبال عدالت مطلق نگرد! اما عدالت نسبی چرا. چون هیچ چیز در این دنیا غیر خداوند متعال مطلق نیست و عالم بصورت نسبی آفریده شده است. نمی دانم چه قدر این مطلب درست است اما دید مرا نسبت به حکومت اسلامی و عدالت بازتر کرد. که شاید مجری عدالت در این دنیا حجت خدا و در روز قیامت و معاد عدالت توسط خداوند متعال برپاخواهد شد.
شیعه بودن آگاهی می خواهد و علم و دانش، شیعه متفکر است، شیعه تعقل می کند و مدبر است و شیعه ...
خدایا ما را کمک کن تا به شیعیان واقعی حضرت نزدیکتر شویم.
انشا الله
اینم یه تبریک به شیوه شاهد!
اتل متل توتوله
عدل علی چه جوره؟
راستی میشه عدالت
باز بزنه جوونه؟
یکی چشاش بارون و
یکی پولاش پاروه
یکی داره میمیره
منتظره داروه...
یکی شبا سرش رو
گشنه زمین میزاره
اون یکی بس که خورده
نمیتونه بخوابه !
یکی باباش رئیسه
راحت میره اداره
اون یکی بیکاره چون
بند«پ» رو نداره!
یکی واسه تعطیلات
کیش رو قبول نداره
یکی برای کفش
بچهها پول نداره!
یکی سه چارتا خونه
اون بالای شهر داره
یکی اجاره خونهش
مونده ، ولی نداره
یکی چونکه رئیسه
حق داره که بدزده!
قانون تو این موارد
انگاری هیچ نگفته!
یکی با ریش و تسبح
پشت میز ادارهست
خونه، ماشین و موبایل
پیشکشیه ادارهست!
یکی بی ریش و تسبیح
ملیونر عالمه
فکر نکنی که خستهست
اینجور پولا راحته
تو این میون یکی هم
دردا رو خوب میفهمه
اونیکه هشدار میده
آره! بازم رهبره
کاشکی ما هم بفهمیم
چی میگذره دورمون
راه و مرام علی
کاشکی بیاد بینمون...
شعر از : خودم
اتل متل، رسیدن
اون صورتای کبود،
آخ! بمیرم، پس چرا
رقیه توشون نبود؟
چند شب پیش که بابا
مهمون دامنش شد
گمون کنم همون شب
گریه ی آخرش شد...
گمون کنم از گوشاش
از بس که خون می چکید
یهو از حال می رفت و
دوباره زود می پرید
می خواس بابا نفهمه
حالش خیلی خرابه
میگفت: ببخشید بابا
خسته م چشام میخوابه!
گمون کنم وقتی که
بابا چشاش و دیدش
دیگه تحمل نداشت
برای خود خریدش
چه لحظه هایی داشتن
دخترک و بابا جون
با هم دیگه پریدن
خوش به حال دوتاشون...
حالا تو دشت بلا
هر گوشه ای تعزیه ست
هر گوشه ای یه نفسِ
راضیهً مرضیه ست
این گوشه مادری که
میگه فدات شم پسر
همین جا جون سپردی
عزیز دل، گل پسر!
اون گوشه تازه عروس
مجنون دامادشه
همینجا یارش پرید
آره! درست یادشه
یه خورده اون طرف تر
زنی تو سر می زنه
خدا! بمیره یزید
این گل ناز منه؟
دختری گریه میکرد
سر قبر برادر
داداش جونم بلند شو
برات بمیره خواهر
یه بچّه ی کوچولو
اشکاش امون نمیده
بابایی ام پس چرا
قهره، جواب نمیده؟
دیگه نمیگم از اون
خواهر و اون برادر
همونهایی که بودن
یار دل پیمبر
من نمیگم از غم و
صورت نیلی گل
ازون همه زخمی که
می گفت برای بلبل
انگار همون صحنه ها
اینجا پیش چشممه
درسته من نبودم
ولی همش پیشمه
انگار همون صحنه رو
تو فکّه من میبینم
دارم به جای فکّه
تو کربلا می شینم
تو فکّه هم جوونا
تا خدا پرکشیدن
تو لحظه ی جون دادن
فاطمه رو میدیدن
تو فکّه هم هر طرف
تعزیه بر پا میشه
فقط یه دشت خاکه
ولی دلت وا میشه!
عجب حسّ عجیبی!
آدم رو می کشونه
تو عصر آهن و پول
رو خاکا می نشونه....