هی شما! آقا خانم ، هی!!!!!!!!!!
از من و شما بعیده...
فقط همین!
اتل متل دوکوهه
یه قطعه از بهشته
رو خاک بی نظیرش
رد پای فرشته
چندتا آپارتمانن
پراز سوراخ ترکش
اینجا همش می وزه
یه بوی خوب و دلکش
اینجا پر از خاطره ست
ازون روزای جنگی
صدای بی سیم میاد
چشات رو که ببندی
:«الو الو حاج همت،
حاجی گوشی رو وردار
وقت زدن به خطه
منتظریم علمدار»
تو میدون صبحگاهش
رزمنده ها جمع شدن
حاجی رو دوره کردن
پروانه و شمع شدن
تو چهره شون می شد خوند
کم کم دارن می پّرن
جونشون و می دن و
عشق حسین می خرن
نمی دونم چی داره
این پادگان خاکی
اشک چشت درمیاد
اینجا که پا می زاری
یه لحظه بی خود میشی
داغ میشی ، گر می گیری
اگه دعا نخونی
دق می کنی می میری
یادم میاد اون اول
نذاشتن که بیام تو
هی جلومو گرفتن
گفتن مجوّزت کو؟
چه لحظه های سختی
انگار تو روز محشر
در بهشت رو بستن
گفتن بمون پشت در
به هر دری می زدم
نذر و دعا میکردم
من روح حاج همت و
همش صدا می کردم
حالا کنار این حوض
اشک چشام میباره
اینجا همون آبه که
پر شده از ستاره
حسینیه یه جایی
واسه خدایی شدن
از همه دل بریدن
تو جبهه راهی شدن
وقت خداحافظی
قلبت رو جا می ذاری
قول می دی که تو راه
شهیدا پا بذاری
خدا کنه همیشه
این قول یادت بمونه
اون وقته که یه روزی
جات توی آسمونوه...
یکی از دوستای خارجیم هر چند وقت یه بار برام عکسهایی از مدلهای لباس میفرسته که البته خودتون بهتر می دونید بیشتر از مد لباس نشون دهنده ی خود مانکن هستن! خوب من هم کاری باهاش ندارم چون اون با فرهنگ خودش رفتار می کنه و برای اونها این جور چیزا زیاد مسئله ای نداره . ولی چند روز پیش ایمیلی برام فرستاد که شامل عکسهای مختلفی از یه شوی لباس ایرانی بود. عکسهایی از زنان مسلمون ایرانی که درست مثل مانکنهای غربی روی سن رفته بودن و فقط روسری سرشون بود. ایا واقعا برای نشون دادن مدلهای لباس و پوشش اسلامی هیچ راه دیگه ای به جز به نمایش گذاشتن زن ایرانی نیست؟ تازه لباسها هم همچین اسلامی نبودن. کی اسلامی بودنشون رو تایید می کنه من نمی دونم! اگه قرار از پوشش اسلامی عدم جلب توجه اون برای نامحرمه چطوره که یه زن مسلمون باید بره جلوی اون همه نامحرم وایسه و عکس بگیره و عکسش تا امریکا هم بره؟ واقعا نمی شد این لباسها رو بدون اینکه تن کسی باشن به نمایش بزارن؟
Brenda was almost halfway to the top of the tremendous granite cliff. She was standing on a ledge where she was taking a breather during this, her first rock climb. As she rested there, the safety rope snapped against her eye and knocked out her contact lens. "Great", she thought. "Here I am on a rock ledge, hundreds of feet from the bottom and hundreds of feet to the top of this cliff, and now my sight is blurry."
She looked and looked, hoping that somehow it had landed on the ledge. But it just wasn"t there.
She felt the panic risin g in her, so she began praying. She prayed for calm, and she prayed that she may find her contact lens.
When she got to the top, a friend examined her eye and her clothing for the lens, but it was not to be found. Although she was calm now that she was at the top, she was saddened because she could not clearly see across the range of mountains. She thought of the bible verse "The eyes of the Lord run to and fro throughout the whole earth."
She thought, "Lord, You can see all these mountains. You know every stone and leaf, and You know exactly where my contact lens is. Please help me."
Later, when they had hiked down the trail to the bottom of the cliff they met another party of climbers just starting up the face of the cliff. One of them shouted out, "Hey, you guys! Anybody lose a contact lens?"
Well, that would be startling enough, but you know why the climber saw it? An ant was moving slowly across a twig on the face of the rock, carrying it!
The story doesn"t end there. Brenda"s father is a cartoonist. When she told him the incredible story of the ant, the prayer, and the contact lens, he drew a cartoon of an ant lugging that contact lens with the caption, "Lord, I don"t know why You want me to carry this thing. I can"t eat it, and it"s awfully heavy. But if this is what You want me to do, I"ll carry it for You."
I think it would do all of us some good to say, "God, I don"t know why You want me to carry this load. I can see no good in it and it"s awfully heavy. But, if You want me to carry it, I will."
God doesn"t call the qualified, He qualifies the called.
Yes, I do love GOD. He is my source of existence and my Savior. He keeps me functioning each and every day. Without Him, I am nothing, but with Him....I can do all things through Christ which strengthens me. (Phil. 4:13)
باز قطره قطره اشک
چشمهای تو ز یاد بردهاند
پای هر نگاهشان ،دلم،
دخیل شمع بسته است.
شعر از شاهد
13/2/83
و مثل گنجشکهای لب پنجره، درختهای پر میوه را، به طمع تکه نان پسمانده اهل خانه، رها کردیم و از یاد برده ایم که ما صاحب داریم و صاحب عاشق است و عاشق عزت معشوق را خواهد، به هر قیمتی که باشد.
و جمعه ها که غصه های دل زیاد می شود، نشانه حضور اوست. که دل بی اختیار چشم دنیا بین، در انتظارش، غم ، ناله می کند.
و باز این ماییم که حجاب روی محبوب می شویم.
بندگی عرضه می خواهد. عبد باش و پادشاهی کن. که ارباب آن چه دارد، آن توست...
*****
نمی دونم تو این روزا دل کدومشون گرفته تره: مادرهایی که بچه از دست دادن یا بچه هایی که مادر؟ واسه هر دوتاشون دعا کنیم.
هفته پیش توفیقی شد و برای اولین بار تو عمرم رفتم زیارت آقا علی بن مهزیار اهوازی. می شناسید که؟ از نواب خاص امام زمان بودن.
یک گنبد آبی که آدم رو یاد جمکران مینداخت و یه دیوار که روش با خط بسیار درشت جمله ای از امام زمان نوشته شدن بود که خطاب به علی بن مهزیار فرمده بودن : چرا انقدر دیر اومدی من خیلی وقته که انتظار تو رو میکشم!
فکر کن! آقا با تمام بزرگیشون منتظر علی بن مهزیار بوده ! وای چه توفیقی! کسی که این همه ادم منتظرشون هستن، خودشون منتظر دیدار علی بن مهزیار بودن. اون وقت ما فکر میکنیم آقا اونقدر دوره که حتما باید با بزرگترین و جدیدترین سیستم های صوتی صداشون بزنیم تا صدامون رو بشنون
پارسی بلاگ ، فضایی برای آنان که نمی خواهند سیاسی باشند!
فضایی برای آنان که می خواهند بدون اینکه خود را به خطر بیاندازند و کمترین انتقادی به مسئولین کرده باشند ، فقط دین دار باشند و بس! و از یاد برده اند که :« مردم بر دین فرمانروایان خویشند» و از یاد برده اند که مسلمان واقعی امر به معروف را هیچ گاه ترک نمی کند، در هر زمینه ای که باشد. و از یاد برده اند که رهبر انقلاب بارها از مردم خواسته تا با دیدی منصفانه بر عملکرد مسئولین نظاره گر باشند و منتقد.
فضای اینجا آنقدر در عدم سیاست غرق شده که دارم خفه می شوم!
نه اینکه بگویند نگو. نه! اما وقتی گفتی خیلی ها حتی جرأت نظر دادن روی مطلبت را هم به خود نمی دهند . یکی نیست بگوید خوب بابا اگر خوشت نیامده بیا و بگو اگر قرار به گرفت و گیر باشد( که نیست) یقه نویسنده مطلب را می گیرند نه توی خواننده را! آنها هم که نظر میدهند- به جز عده ای معدود که بنا بر دوستی تایید میکنند- آنقدر بی رحمانه به سر تا پای مطلبت می تازند که گویی عکس خدا را پاره کرده ای!حتی یادمان می آید ماهها پیش که دری به تخته ای خورده بود و وبلاگمان برگزیده شده بود و فردایش مطلبی انتقادی نگاشته بودیم علاوه بر اینکه طول عمر برتر بودنمان نیم روز بیشتر نشد! از سوی خوانندگان نیز متهم شدیم به سوء استفاده از مقام ! حالا گویی این برتر شدن به ما مصونیت سیاسی میدهد یا حقوق مادام العمر!
آخر اگر ما عیب خود را نبینیم و به خود گوش زد نکنیم دشمنان بی انصافانه تر از ما عیبجویی خواهند کرد. این انقلاب نهالی ست که خود کاشته ایم و خود باید بارورش کنیم. و اگر ما چشمان خود را به روی شاخه های اضافه ی آن ببندیم و هرس نکنیم درخت ما آفت زده خواهد شد.
مگر شما از آقا دلسوزترید ؟ او می گوید انتقاد کنید و شما می ترسید ؟ انسان جایز الخطاست و مسئولان ما نیز انسان. پس بیایید با انتقادهای سازنده و البته به دور از غرض ، یاریشان کنیم.
انشاء الله
مصلحت نیست که از خود جنمی روسازیم
یا که آرامش خود را به خطر اندازیم
خون یک عده مسلمان به زمین میریزد
مصلحت نیست که حرفی به میان اندازیم!
دل آقا چو شکستند خودش می آید!!!
مصلحت نیست که اسبی به دفاعش تازیم
حرم امن امامان که شده ویرانه
مصلحت نیست که ما تفرقه ای درسازیم!
آخر این مصلحت اندیشی ما حدی داشت
این همان شیعه نابیست که به آن می نازیم؟
امروز رئیس جمهور نیکاراگوئه به تهران اومد و عصر امروز در حالی که یه چفیه ی خوشکل به گردن داشت خدمت آقا رسید. آدم بی اختیار به ایرانی بودن خودش افتخار میکرد.
وقتی که رئیس جمهور ما به کشوری سفر میکنه مردم با شاخه های گل به استقبالش میان و انگار نه انگار که او رئیس جمهور کشوریه که بهش میگن محور شرارت!
و این در حالیه که اقای بوش امروز مهمون مردم صوفیه بود. مردمی که از چند روز قبل با راهپیمایی و تظاهرات ضد امریکایی به استقبال او اومدن و به میمنت ورودش حق ندارن از خونه هاشون بیرون بیان و بهشون گفته شده بهتر تو خونه بمونن!
واقعا محور شرارت کیه؟