خیلی وقتا اون چیزی که می گی دقیقاً همون چیزی نیست که می خوای. و مشکل وقتیه که بین تموم حرفات همون حرف ناخواسته تیری میشه و دل اونهایی رو که دوسشون داری می شکونه. تو یه چنین وقتی هرچقدر هم که توجیه بیاری وضع بدتر میشه یا به عبارتی: میای ابروش رو درست کنی می زنی چشمشم کور می کنی!
می گن رو حرفات فکر کن بعد به زبون بیارشون . ولی درمورد من درست تو موقع هایی که رو حرفام فکر می کنم و به خیال خودم سنجیده ترین حرف رو میزنم طرف مقابل جوری ناراحت میشه و سوءتفاهم واسش پیش میاد که بعد تا چند روز باید عذر خواهی کنم شاید بتونه منو ببخشه!
نمی دونم مشکل از کجاست. ولی می دونم که نمی خوام این جوری بمونه. از تموم کسایی که ناخواسته دلشون رو شکوندم عاجزانه می خوام من رو ببخشن. تو هم همین طور... باشه!
پ ن: یه سوال! واسه یه بچه کنکوری که فجیعاً دوست داره تو یه رشته مهندسی دانشگاه امیرکبیر قبول بشه و درضمن اصلا هم حوصله درس خوندن نداره چه راهی پیشنهاد می کنید؟ معضلیه ها!
رو دیوار ورودی یه مسجد بین راه،رو یه برگه ی A4 ساده و با فونتی ساده جمله ای دیدم که مو به تنم سیخ کرد:
امام مهدی ( عج): شیعیان ما به اندازه آب خوردنی منتظر ما نیستند وگرنه دعا می کردند و فرج حاصل می شد.( کتاب شیفتگان حضرت مهدی(ع) - تشرف حاج محمد علی فشندی تهرانی به حضور حضرت در جمکران)
آقا شرمنده تونیم . ولی باور کنین دوستون داریم . همین که حاضر شدین از لفظ شیعیان واسه معرفی ما بی وفاها استفاده کنین بزرگی کردین اگه من به جاتون بودم هرگز به کسی که آب خوردن رو بیشتر از من بخواد شیعه نمی گفتم. آقا، خیلی آقایی...
آقای من ، آقای مهربون من ،دیر به دیر میام اما میام . جز تو کسی رو ندارم. یکی می گفت آقا که به جز شما بچه شیعه ها کسی رو ندارن، مطمئن باشین فراموشتون نمی کنن!. آقای مظلوم من، ای کاش بهتر از این بودیم.
می خواستم شاد بنویسم . ولی شرمندگی نمی ذاره . آخه بدی ماست که نمی ذاره ببینیمتون......
حالم به هم می خورد از دیدن زنایی که بی روسری کنار دریا قدم می زدن . حالم به هم میخورد از مردایی که دست زنای بی حجابشون رو می گرفتن و جلوی صدها چشم نامحرم ناموسشون رو به نمایش گذاشته بودن. حالم به هم میخورد از مغازه دارهایی که اجناسشون رو ده برابر قیمت می فروختن و ککشون هم نمی گزید که این پول حروم چی به سر بچه هاشون میاره. حالم به هم میخورد از جوونایی که از کنارم رد می شدن و چشماشون از بس مشروب خورده بودن سرخ شده بود. حالم به هم می خورد از شهرداری ای که پول می گرفت و اما از جمع کردن آشغالهای کنار خیابون خبری نبود حتی از سطل زباله هم خبری نبود. آره، ما شیعه ایم و اینها صحنه های آشنای کشور شیعه ست. آره ،آقا من حالم به هم می خورد . من که هیچ کس نیستم . و در تمام مدت غصه ی شما رو می خوردم شما که همه کسید و این صحنه ها رو می بینید و دلتون خون میشه. هر کدوم ما که گناه می کنیم غم دلتون رو می گیره که هنوز وقت ظهور نرسیده. خودت دعامون کن . خودت شفاعتمون کن که بهتر بشیم . خودت...
چند روزی نیستم. داریم میریم سفر. گفتم تا برگردیم شما مشغول باشید درنتیجه یه متن زبان اصلی بدون زیر نویس گذاشتم . فرصت هم واسه ترجمه ش دارید . ولی انصافا بخونیدش خیلی پر معناست لازمتون میشه.تموم عیداتون هم مبارک
شما آدمهای فوق العاده ای هستین باور کنین
پویا و باوقار، شهوار می رویم
استاده بر مسیر، بیدار می رویم
در باغ انقلاب ، شاد و بلند و سبز
هر روز تازه تر ، پربار می رویم
خط نگاهمان انگشت رهبریست
با یک اشاره ی آن یار می رویم
دانش سلاح ما ، حق است یارما
از ذکر یا حسین سرشار می رویم
هر ذره مسخمان ، عشق است مشقمان
تا لحظه ی ظهور تبدار می رویم
ماه رجب داره آروم آروم به انتها می رسه. هر چند خرسند عید مبعثیم اما دلمون تنگ به آخر رسیدن این روزهای نورانی و آسمونیه . چقدر تونستیم قدر این لحظات رو بدونیم؟ چقدر تونستیم خودمون رو تو آسمونها معرفی کنیم؟
ناگهان چقدر زود دیر می شود...
توی شلوغی غروب بازار نادری دنبال یه میوه ارزون می گشتیم که پسرک توجهم رو جلب کرد کنار بساط گوجه هاش رو زمین نشسته بود و زانوهاش تو بغلش بود پرسیدم: گوجه چند؟ همونطور که سرش پایین بود تند گفت: 3 کیلو هزار. و بعد واسه یه لحظه سر بالا کرد و اونوقت بود که چشمای قرمز از اشکش رو دیدم تموم صورتش خیس اشک بود گفتم: چرا گریه می کنی؟ جواب نداد فروشنده پشت سریش با خنده گفت: تموم فروشی رو که از صبح کرده دزدیدن!!!! و آه از نهاد من بلند شد. واقعا دلم سوخت. تنها کاری که می تونستم بکنم خریدن گوجه بود: یک و نیم بده! و با عجله انگار بهترین خبر دنیا رو شنیده باشه شروع کرد به پر کردن پلاستیک. خوشحال شدم وقتی پول رو بهش می دادم از ته قلب دعا کردم براش برکت داشته باشه.
پ ن1: آدم عجب موجود عجیبیه خدا تو قرآن میگه : برای آنکه بر آنچه از دست می دهید تاسف نخورید و برآنچه به دست می آورید شادمان نگردید! اما ما چی؟ تموم زندگیمون شده غصه خوردن واسه از دست داده ها و تو پوست نگنجیدن واسه به دست آورده ها! ای کاش بتونیم جور دیگه ای باشیم...
پ ن 2: التماس دعا دارم ببینم چی کار می کنین ها!
میلاد علی (ع) ، اسوه عدالت عالم مبارک باد .
عدالت
گمشده بشیریت!شیعه علی منتظر است، و منتظر منتقد است، شیعه در زمان غیبت به نقد می نشیند، به وضع موجود تا ظهور منجی راضی نیست. از این بابت است که می بینیم بعضی دوستان و خودی ها ممنوع المنبر می شوند و بعضی دیگر ممنوع تصویر و برخی ممنوع الهمه چیز!! شاید در انتقاد منصفانه افراط و تفریط می شود. و یادمان می رود که در زمان غیبتیم.
با خودم فکر می کردم عدالت کجاست، چرا بشریت در طول تاریخ از بنای آن عاجز بوده است. مدینه فاضله فقط در کتابها و تخیلات ذهنی خود از آن یاد می کنیم.
مولا تا که خواست عدالت برپا کند، دشمنان شمشیرها را تیز کردند و به جنگ و جدال پرداختند و در طول تاریخ هر عدالت خواهی که مدعی اجرای عدالت شد با جنگ و خون همراه بود.
ناخودآگاه به یاد حرف حضرت امام خمینی(ره) افتادم که فرمودند بدین مذمون "امیدوارم بشیریت به جایی برسد که تمام اسلحه ها به قلم تبدیل شود". به این نتیجه رسیدم برای عدالت تفکر و آگاهی لازم است و تا بشیرت حد تفکر و تعقلش به آن رشد و بالندگی نرسد دیگر هیچ منجی مصلحی که همان حجت خداست ظهور نخواهد کرد.
استاد گفت در این دنیا دنبال عدالت مطلق نگرد! اما عدالت نسبی چرا. چون هیچ چیز در این دنیا غیر خداوند متعال مطلق نیست و عالم بصورت نسبی آفریده شده است. نمی دانم چه قدر این مطلب درست است اما دید مرا نسبت به حکومت اسلامی و عدالت بازتر کرد. که شاید مجری عدالت در این دنیا حجت خدا و در روز قیامت و معاد عدالت توسط خداوند متعال برپاخواهد شد.
شیعه بودن آگاهی می خواهد و علم و دانش، شیعه متفکر است، شیعه تعقل می کند و مدبر است و شیعه ...
خدایا ما را کمک کن تا به شیعیان واقعی حضرت نزدیکتر شویم.
انشا الله
اینم یه تبریک به شیوه شاهد!
اتل متل توتوله
عدل علی چه جوره؟
راستی میشه عدالت
باز بزنه جوونه؟
یکی چشاش بارون و
یکی پولاش پاروه
یکی داره میمیره
منتظره داروه...
یکی شبا سرش رو
گشنه زمین میزاره
اون یکی بس که خورده
نمیتونه بخوابه !
یکی باباش رئیسه
راحت میره اداره
اون یکی بیکاره چون
بند«پ» رو نداره!
یکی واسه تعطیلات
کیش رو قبول نداره
یکی برای کفش
بچهها پول نداره!
یکی سه چارتا خونه
اون بالای شهر داره
یکی اجاره خونهش
مونده ، ولی نداره
یکی چونکه رئیسه
حق داره که بدزده!
قانون تو این موارد
انگاری هیچ نگفته!
یکی با ریش و تسبح
پشت میز ادارهست
خونه، ماشین و موبایل
پیشکشیه ادارهست!
یکی بی ریش و تسبیح
ملیونر عالمه
فکر نکنی که خستهست
اینجور پولا راحته
تو این میون یکی هم
دردا رو خوب میفهمه
اونیکه هشدار میده
آره! بازم رهبره
کاشکی ما هم بفهمیم
چی میگذره دورمون
راه و مرام علی
کاشکی بیاد بینمون...
شعر از : خودم
دفتر قدیمی شعرم رو بعد از مدتها دست گرفتم. با اینکه لای کتابهای کتابخونه م بود ولی پر از خاک شده بود . لباسم خاکی خاکی شد.
بازش کردم، عکس سهراب که تو صفحه اولش نقاشی کرده بودم من رو برد بع تمام خاطرات دوران خوش نوجوونی ، دورانی که لحظه لحظه ش با سهراب گذشت .
صفحه بعد فهرست شعرام بود . با چه دقتی تمام صفحات رو شماره زده بودم و به هر شعر یه ردیف داده بودم.
این دومین دفتر صد برگ شعرم بود و اولین شعرش مربوط به 16/11/76 می شد. دور عدد 16 رو با مداد طرح داده بودم که نشون بدم شماره رضا شاهرودیه بازیکن مورد علاقه م تو اون زمون! شعری به نام یاد ایام یاد روزهای جنگ. حالا انگار من عین 8 سال رو تو خط مقدم جنگیده بودم که با این احساس از اون روزها یاد می کردم!
و طبیعتا شعر بعد باید مال سهراب باشه.و بود : 26/11/76
وقتی می خونمشون بعضی وقتا خودم تعجب می کنم که چطور یه چنین موضوعهایی به ذهنم رسیدن! واقعا فکر بازی داشتم. یه وقتایی باورم نمی شه که این شعر رو خودم گفته باشم. حالا شاید اطلاعات ادبیم بیشتر شده باشه یا دونسته های سیاسی و علمی و اجتماعی زیادتری تو کوله بارم باشه ولی از اون فکر باز و صافی و یکرنگی خبری نیست. حالا دارم کم کم پیرشدگی لحظه هام رو درک می کنم.
و اینجاست که یه غم تازه دور دلم رو خونه می کنه:
جوونی رفت و آقام رو ندیدم غم این دل غم مرگ جوونه
اللهم عجل لولیک الفرج
رعایت شئونات اسلامی وظیفه هر فرد مسلمانیه که این وظیفه وقتی صحبت از فرهنگ و گسترش فرهنگ باشه بیشتر خودش رو نشون می ده. در مورد خیلی از این دستورات دینی علاوه بر دلایل نقلی و ایات و احادیث و روایاتی که در اثبات شون هست با مراجعه به عقل هم می شه لزومشون رو ثابت کرد. یکی از این دستورات عدم ارتباط مستمر بین زن و مرد نامحرمه. دستوری که با کمی تعقل و تامل می تونیم به نیاز جامعه و افراد برای حفظ سلامت و امنیت خودشون و خانوادشون به اجرای این دستور رو بفهمیم. حالا درسته که تو جوامع امروزی بر اثر حضور زنان و مردان در کنار هم تو محیط کاری بعضی رابطه ها عادی و متعارف شده اما همه قبول دارن که حتی رابطه کاری هم اگه به صمیمیت زیاد بیانجامه موجب ایجاد اختلال در زندگیهای خصوصی کارمندان میشه.
حالا همه اینها رو گفتم که بگم چطور میشه انتظار داشت اداره ای مسئولیت ارشاد مردم به سوی اسلام و مدیریت فرهنگی یک جامعه اسلامی رو برعهده داشته باشه که خودش اقدام به برگزاری اردوی مختلط مشهد واسه کارمندانش می کنه و این درحالیه که تاکید داره هزینه سفر واسه کارمندان با هواپیما و هتل رایگانه اما حتی یک نفر از خانواده هاشون هم نباید تو این اردو همراهشون باشن؟!!!! شاید بعضیاتون بگید که زیادی خشکه مقدس بازی درمیارم ولی اگه کمی انصاف بدین می بینید که لازمه یک اردو گفت و گو و خنده و خوش گذرونیه ،کارهایی که از سرتاپاشون برای دو نامحرم حرامه و محیط اردو با محیط اداره از زمین تا اسمون فرق میکنه. اصلا از قدیم گفتن ادمها رو توی سفر باید بشناسی! حالا چه لزومی داره که زن و مرد نامحرم بدون حضور همسرانشون با هم به سفر برن و همدیگه رو بشناسن اون هم تحت عنوان یکی از ادارات وابسته به ارشاد اسلامی خوزستان!!!!!! من که نمی تونم درک کنم! تازه قضیه وقتی جالب تر می شه که بدونیم این برنامه سفر توی دو مرحله برگزار شده یعنی کاملا میشد یه هفته خانم ها رو بفرستن و هفته بعد اقایون رو ولی چه منظوری درکار بوده که مختلط باشه الله اعلم!
من که می گم اینها همه ش تاثیر اون سالهاییه که وضع فرهنگی کشور به گند کشیده شد و هنوز هم اثراتش باقی مونده و تا کجا ادامه پیدا میکنه خدا می دونه!
البته من گفتم خوزستان ولی احتمالا تو همه استانها هم نظیر این اردو برگزار شده.
سرباز امریکایی تازه از جنگ برگشته بود . خسته و زخمی خودش رو به تلفن عمومی رسوند و شماره خونشون رو گرفت. از اون ور خط صدای اشنای پدر روحش رو اروم کرد. : سلام پدر ! منم جک ، : سلام عزیزم حالت خوبه؟ برگشتی؟ : اره ، دارم میام خونه ، دوستم هم همراهمه. اون زخمی شده ، یه پا و یه دست نداره و می خواد برای مدتی با ما زندگی کنه . : وای! ولی عزیزم ما زندگی خودمون رو داریم نمی تونیم از اون مراقبت کنیم . مراقبت از یه همچین ادمی خیلی سخته ما نمی تونیم زندگیمون رو واسه اون خراب کنیم اون باید بره و راه زندگی خودش رو پیدا کنه...
و پسر گوشی رو انداخت و رفت...
فردا صبح خبر پیدا شدن جسد پسر روکه خودش رو از بالای پل به پایین انداخته بود برای خونواده ش اوردن و پدر و مادر غمگین و درمانده راه افتادن تا جسد پسرشون رو تحویل بگیرن. و ناباورانه با جسدی روبرو شدن که فقط یه پا و یه دست داشت!!!!
تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل....