مسیحای من سلام
دنیای امروز ما خیلی با دنیای زمان تو فرق نمی کند . هر چند رنگ و لعابش بیشتر است اما هنوز هم دنیا همان دنیا است و مردم همان...
هنوز هم رسم پیغمبر کشی رایج ترین رسم زمان است و آدمیان آنچنان در دنیای خود غرقند که نه تنها چهره مسیح را به یاد نمی اورند حتی خود را هم نمی بینند و نمی دانند آنکه روی صلیب است خود خود خودشان است...
همه از صلح می گویند و اما جنگ راه زندگیشان شده.
پول چیز خوبیست برای جنگیدن !
نام چیز خوبیست برای جنگیدن!
زور چیز خوبیست برای جنگیدن!
عشق چیز خوبیست برای جنگیدن !
قلم چیز خوبیست برای جنگیدن !
اینجا معیار سنجش جنگ است . اینجا دنیاست...
امشب اخبار از حمله نیروهای آمریکایی به شهرک صدر عراق گفت و چه خنده ام گرفت وقتی شنیدم مردم برای حفظ جانشان به مسجدها و مدرسه ها پناه برده اند! آخر مگر این یانکیها برای مسجد و مدرسه احترامی قائلند؟
غربی ها به عراق حمله می کنند و بعد فکر می کنند برای چه!!! برای صبحانه ی فرداشان بیشتر از کشتن انسانها فکر می کنند . جالب نیست!
می بینند کار بدی بود . برمی گردند به کشورهای خودشان . ولی روحشان با جنگ اجین است. نمی شود به عراق برگردند . دنیا چه می گوید ؟! سری می خارانند و فکر بکری به ذهنشان می رسد! جنگ قلم! جنگ اندیشه! توهین! ...
و همان حس خفته پیغمبر کشی در وجودشان زنده می شود و اینبار چون خدا لایق دیدار چهره ی پیغامبرش ندانسته شان پس به نام پیامبر حمله می کنند...
آن هم به محمد...
محمدی که تمام عالم برای اوست...
...
اینها را به تو می گویم نه برای اینکه بخواهم به تو شکایت کنم یا دلت را بشکنم. نه! فقط برای اینکه تو هم همدرد مایی تو نیز صلیب کشیده شده ی دنیا طلبی و جنگ خواهی انسانهایی. تو نیز در انتظار لحظه ی به خود آمدن آدمیانی تا بیاید اذن ظهورت.
مسیحای من دعا کن. دعا کن بیاید روزی که پشت سر فرزند محمد نماز عشق بخوانی و انسان را انسان کنی...
پ ن: من که به عنوان یه شیعه شرمنده م که همیشه بعد از گذشت چندین روز یا حتی ماه از یه چنین توهینی تازه به فکر میافتیم بد نیست یه موضعی هم بگیریم!!!
... حال که این مدعیان، عقل را تعطیل و فرمان فرمانبرداری کامل از مراد را صادر کردند، خود باید راهی را نیز نشان دهند. آنان عبادتی را به نام سماع اختراع کردند که در گذر تاریخ همواره اعتراض متشرعان را به دنبال داشته است. گروهی از صوفیان که سماع را پذیرفته اند،
در توجیه آن می گویند:
سماع رقص نیست؛ بلکه حالتی است که انسان از هستی خویش می گذرد و سر و پا گم کرده و بی هوش و محو می شود. سالک وقتی در سماع دست به هوا می افشاند، به زبان رمز هرچه را برای او تعلقات خودی محسوب می شود به دور انداخته و از خود جدا می سازد و چون پای بر زمین می کوبد خودی خود را زیر لگد خرد می کند و هرچه جسم در طی این حرکات بیش تر خسته می شود، روح بیش تر خود را آماده عروج می یابد.(1)
سماع بنا بر این تفسیر وسیله ای برای عروج روح است. چنین نگاهی به سماع با منطق دینی سازگار نیست؛ اگر سماع چنین کارکردی دارد، چرا خدا از آن یاد نکرده و به پیامبرش تعلیم نداده است؟ بنابر این تفسیر، سماع کارکرد نماز را دارد. درباره نماز روایات فراوانی داریم؛ اما در مورد سماع حتی یک روایت هم در دست نیست.
صدرالمتالهین در تحلیل سماع می فرماید: نقل مجالس این گروه اشعار است، شعرهایی در توصیف زیبایی معشوقان و دلربایی محبوبان و لذت وصال و درد فراق آنان، در صورتی که بیش تر حضار این مجالس، سفلگانی از عوام الناسند با قلب هایی آکنده از شهوات و درون هایی از لذت گیری و توجه به صورت های زیبا جدانشندنی. به همین سبب، خواندن اشعاری چنین با آهنگ های مخصوص جز بر انگیختن آن شهوت های پنهان و بیماری های مزمن که در درون آنان ریشه دوانیده است کاری نمی کند...
در آن عامی بیچاره که نفسی مریض و همتی ناقص دارد، آتش های شهوات از زیر خاکستر بیرون آمده و شعله می کشد. در این جا است که اینان به وجد آیند و این را محبتی الاهی و عبادتی دینی انگارند.(2) و چه بسا برخی از هیات های عزاداری نیز در روزگار خودمان چنین باشد.
ترک امر به معروف و نهی از منکر هم از اصولی است که باید فرد به آن پایبند باشد. مدعیانی بوده اند که مریدان خود را از انجام این واجب الاهی باز می داشتند و با تفاسیر وحدت وجودی که از جهان ارائه می کردند، عمل به این تکلیف را بی معنا می دانستند. علاوه بر آن، تفسیر نادرست از مساله قضا و قدر الاهی می تواند عامل این امر باشد. عبدالقادر گیلانی می گوید:
ابلیس را در خواب دیدم و خواستم او را بکشم. گفت مرا به چه روی می کشی؟ گناه من چه بود اگر قضای نیک رفته بود؟ من آن را نمی توانستم بد کنم و اگر بد رفته بود هم نمی توانستم آن را بگردانم.
در قطعه ای منسوب به سنایی هم از قول ابلیس نقل است که تمام محرومیت خویس را ناشی از تقدیر خدا می خواند و از قضای سابق.(3)
بی اعتنایی به چنین واجب بزرگ الهی آثار ناگواری داشته است. شاید سرآغاز تاریخی این انحراف قرن هفتم هجری باشد. از قرن هفتم تصور خاصی از عرفان در میان عده ای پدیدار گشت.
این گروه فرد را بر جمع برتری داده و او را از جمع جدا می کردند و به خود مشغول می داشتند. به او سفارش می کردند که به اطراف خویش نگاه نکند؛ چون تمرکزش را از اندیشه درباره خدا از دست می دهد. این گروه فرد را بر جمع برتری داده و او را از جمع جدا می کردند و به خود مشغول می داشتند. به او سفارش می کردند که به اطراف خویش نگاه نکند؛ چون تمرکزش را از اندیشه درباره خدا از دست می دهد. این گروه با برداشت افراطی از آیات مذمت دنیا و نیز آیاتی که در تشویق به زهد و تقواست، بخش عمده ای از فقه را که دانش اجتماعی زیستن اسلام است، بی اعتبار ساختند.
بریدن از خلق خدا، گریز از مسوولیت های اجتماعی، فاصله گرفتن از قدرت سیاسی جامعه و فرو رفتن در خود با غفلت از اطراف، کم ترین آموزه هایی بود که این طیف بر آن پای می فشردند. این جریان بستر را برای پدید آمدن تصوف خانقاهی فراهم ساخت. (4)
در مواردی نیز گزارش های تاریخی، از پاره ای پیوندها میان اینان با پادشاهان جور حکایت می کند. نقل شده است که سلطان محمود غزنوی از غزنین برای دیدار شیخ ابولحسن خرقانی به خرقان می رود و شیخ در آن جا سلطان را اولی الامر می خواند.(5) چه چیزی سلطان را به طی این طریق وامی دارد و شیخ بر اساس کدامین مستند، سلطانی ظالم چون محمد غزنوی را اولی الامر می داند؟ بی گمان نمی توان مستندی شرعی یافت.
ترک جهاد نیز که در میان برخی مدعیان دیده می شود، برخاسته از همین روحیه است. و توجه به همین مطلب می تواند ما را در تحلیل بسیاری از رفتارها یاری رساند.
سر این قصه دراز است هنوز ...
منبع:
محمد رضا فلاح، نشریه فرهنگ پویا، شماره 6. http://www.tebyan.net/Religion_Thoughts/Articles/Miscellaneous/2008/3/30/63989.html
و فردا خواهد آمد آنکه جهان در انتظار اوست...
می خواستم از میلاد پیامبر بنویسم اما نمی دونم چرا مدام انتظار تو ذهنم جولان می ده. دلم هوایی ظهوره و خب بر خلاف حرف دل هم که نمی تونم حرفی بزنم پس ...
ای گل نرگس خدا یار تو
غایت ما لحظه دیدار تو
کاش بود نام من کمترین
در صف یاران وفادار تو
الهی آمین- شعر از شاهد
روی صندلی کمی جا به جا شد، دستهاش هنوز خیس بود و دکمه های صفحه کلیدش نمناک می شد اما تند تند تایپ می کرد و انگار نه انگار که کسی قراره اون نوشته ها رو بخونه هر چی تو دلش بود ریخت رو صفحه کلید ...
چند روز پیش که داشت واسه خرید عید توی بازار شلوغ و پر سروصدا قدم می زد صدای آشنای سلطان قلبها ناخوداگاه لبخند روی لبهاش نشوند و سراسیمه به دنبال منبع صدا گشت و ... یه مرد جوون اکاردئون زن همراه با زنی که بچه کوچیکش رو به کمر بسته بود و کاسه ی گدایی ش رو به طرف مردم دراز می کرد... یه لحظه خشکش زد . خدایا ، یعنی اینها حقشون اینه که ... گریه ش گرفت و بی خیال مردم دورو برش اشک ریخت ...
انتخابات بود رای داد و رفت سروقت ادامه خرید عید و مدام فکر می کرد آیا اونهایی که انتخاب می شن هم به فکر مرد اکاردئون زن هستن؟ اصلا یادشون هست که عدالت یعنی چی؟
امسال دومین سالی بود که نرفت لاله بچینه . خدا لاله ش رو چیده بود و هر چند این چندمین لاله ای بود که خدا واسه خودش می چید اما اون دیگه طاقتش رو نداشت آ خه حالا بگو لاله رو بچینه وقتی کسی نیست که رو مزار شهدا بزاردش چه فایده ای داره. این دومین سالیه که ...
خدا امسال سال خوبی باشه و خدایی تر بشم... این جمله رو که تایپ میکرد مدام تو ذهنش دنبال گناهی میگشت که باعث شده انقدر خودش رو از خدا دور بدونه و همین طور داره می گرده...
آن روز که تو بیایی نو روز خواهد بود حتی اگر شب باشد....
یا مهدی
متاسفانه باز هم چهار سال دیگر باید جور یک انتخاب غلط را بر دوش بکشیم . این سومین دوره ایست که فردی ناشایست از دزفول راهی مجلس می شود و نتیجه اش علاوه بر قانونهای بی فایده و دست و پاگیری که هر روز راه دولت را سخت تر می کند، عقب ماندگی بیشتر شهر و باز شدن بیشتر دست دشمنان رژیم و به خصوص دراویش فریب کار و فریب خورده در تصمیمگیری های شهر است. و این در حالیست که زیر گوش شهر مان با تاریخ چند هزار ساله روستایی کوچک سربلند کرده و تبدیل به شهر و شهرستان شده و کسی چه می داند شاید رویای استان و شاید هم کشور شدن در سر می پروراند و البته به مدد توجهی که نماینده شان به شهر دارد و امکاناتی که از راههای قانونی و غیر قانونی به شهر سرازیر می کند و بودجه هایی که از حلقوم مردم شهر ما در اورده و به شهر خودش سرازیر می کند و حتی دستگاههای مهمی را که سالیان سال مال شهر ما بوده را از خود می داند کشور شدنش هم دور از ذهن نیست چه راه اهن که دارد سد ما را هم که مال خود کرده و پتروشیمی هم که می خواهد بزند و پایگاه نظامی شهر ما راهم که می خواهد و دانشگاه شهر ما راه هم که دارد می برد و ... پس دیگر چه کم دارد از یک کشور؟ و شهر تاریخی من نیز به مدد نمایندگان درویش صفتش هر روز بیش از روز پیش در چاه عقب ماندگی فرو می رود خدا از آنها نگذرد...
آقای نماینده شهرم، باز هم توانستی با پول باد آورده انگلیسی ها و حمایت دشمنان داخلی دولت خدمتگذار و غفلت مردم راهی مجلس شوی . اما بدان که ما دست از مبارزه با تو بر نخواهیم داشت و رفتارت را به دقت زیر نظر داریم . حال انتخاب با توست . خواهی به گذشته انقلابی ات رجوع کن و به صف مردم حزب الله شهرت برگرد و خواه کیف انگلیسی !!! در دست راه چهار سال گذشته ات را ادامه بده و از هر کوششی برای تخریب فرهنگ جوانان شیعه شهرت و کشاندنشان به خانقاههای فساد دریغ نکن . اما بدان که خداوند شاهد است و ....
انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا
خوشا به حال مجید مجیدی این کارگردان عزیز و محبوب که در این بهبوهه ی انتخابات فراموشش نشد پیامبر بزرگی داره که وظیفه سنگین حفظ دینش بر عهده تک تک امتشه . خوش به حال مجید مجیدی که از تریبون واسه تبلیغ این جناح و اون جناح استفاده نکرد و از تخریب های معاندان نترسید و با صراحت از پیامبر مهر و رحمت دفاع کرد. خوش به حالش که برگ پر افتخاری رو به کارنامه اعمالش اضافه کرد و بدا به حال سروش . همون سروشی که تو این سالها کلاغ بد صدای افکار و اندیشه های شیطان بوده و هر روز به بهانه انتقاد از دولت و رژیم تو چاه بی دینی و ابولهب صفتی بیشتر فرو میره. همون سروشی که روزگاری به اقوام مختلف ایران توهین می کرد تا شاید قومیتها رو به جون هم بندازه و چون نتیجه نگرفت چند وقتیه دست به شائبه پراکنی و توهین به صاحت مقدسین دین زده. غافل از اینکه خداوند حافظ و نگهدار کتاب و نام و عذت پیامبر و معصومینشه. این مطلب رو هم بخونید بد نیست
دلم شکسته می خوام بگم راضیم به رضای خدا اما نمی دونم که رضای خدا واقعا این چیزی هست که داره اتفاق می افته یا این عذاب خداست...
نمی دونم... بغض گلوم رو گرفته... عصبانیم... آدمی که سودی واسه هیچ کس نداره و هیچ کس نمی خوادش اصلا واسه چی باید زنده باشه هر چند خیلی ها می گن دوست داریم ، خیلی ها می گن برامون مهمی اما...
من دیگه طاقت ندارم... نمی دونستم یعنی فکرش رو هم نمی کردم که تا این حد آدم بدی باشم... هیچ کس حتی خاک جبهه ها که روزگاری عشقم بود تحویلم نمی گیره می خوام بگم خدا هست اما خوب که فکر میکنم تمام اینها به خواست خداست پس یعنی خدا نمی خواد و این بیشتر از همه ازارم می ده... خدایا من دیگه نمی تونم . تو رو به بزرگیت قسم اگه اینها امتحانه تمومش کن و اگه عذابه ببخش....
یهتوپدارمقلقلیه
سرخوسفیدوآبیه
مناینتوپ رونداشتم
امادوسشمیداشتم
دممغازه میرفتم
همشنگاشمیگردم
بهباباگفتم:توپمیخوام
نهقیمه،نهسوپمیخوام
بابام منودعواکرد
بدجوریبهم نِگاکرد
اتلمتلتوتولـه
توپّهخیلیگرونه
گریهکنونزخونه
رفتممیونکوچه
یههویهمردیدیدم
ازجایخودپریدم
میگفتبهمارأیبدید
بهکاندیدارأیبدید
اگهبهمارأیبدید
هرچیمیخوایدمیخرید
ماهافکرشماییم
ماچاکرشماییم
ماهاخاک پاهاتون
فدایخندههاتون
تمامغصههامون
گریه ی بچههاتون
خوشحالوخندونشدم
زغصه بیرونشدم
دویدم ودویدم
بهصندوقی رسیدم
محکمتر از یه فندق
رأی رودادم بهصندوق
***
اونآقاانتخاب شد
خوشحالیاشکتابشد
یهروزگذشت،دوروزشد
دوروزگذشت،سهروزشد
اونآقاههیادش رفت
قولهاش زخاطرشرفت
سوارپاترولش شد
حزبش تنهاگلش شد
نونوپنیروپسته
آقاههتوکاخنشسته
اماتوپ بیچاره
مونده توی مغازه
دویدم و دویدم
یه هوازخواب پریدم
خداروشکرخواب دیدم
هرچی تاحالادیدم
نهرأییبود، نه مردی
نهگریهونه دردی
***
ایکه بارأیمردم
میشی رئیسمردم
بدونکهاین حکومت
هست مث یک امونت
یادت باشههمیشه
دروغ گفتن نمیشه
کربلا دیدم حسین آنجا نبود
آن خدای شور و شین آنجا نبود
گر حسینی باشی اینجا کربلاست
راه کم کن هر کجایی نینواست
یار حق ، یار حسین بن علی ست
همره آن کاروان دلبری ست
هر کجا ظلمی، یزیدی ، کوفه ای
بهر ایمان مسلمان بوته ای
کربلا دیدن نه تنها بس بود
آی! مهدی زمان بی کس بود
کودک غزه اسیر صهیون است
اشک مادر همچو رود جیهون است
آی شیعه، غیرتت را العجب
یادت اید خیبر و شیر عرب
وای گفتم از عرب ، اشکم گرفت
کوه ترسو جهلشان ، خشمم گرفت
آی ترسوها ! امیران خلیج!
ای که داناتر از شما حتی هویج!!
تا به کی ترس از عدو؟ عاقل شوید
بر کلام حق دمی عامل شوید
نفت دنیا زیر پاهای شماست
از چه می ترسید ؟ این دنیای شماست
از نژاد و رنگ ها خالی شوید
رو به خود آرید ، اسلامی شوید
هان ! فلسطین خانه ی امن شماست
از خدا ترسید، تنها او خداست
آی صهیون این پیام من شنو!
تا علی فرمان نداده ، خود برو
ورنه نامت را ز دنیا برکنم
خواب چندین ساله ات بر هم زنم
من یکی از عاشقان حیدرم
نوکری از نوکران حیدرم
گر که آقامان علی فرمان دهد
هر کدام از ما یل خیبر شود
یاور حق را خدا یاور بود
یار ظالم تا ابد ابتر بود
خون مولامان حسین بن علی
در رگ هر کودک ما منجلی
این بدان نابودیت حتمی بود
چشم امید جهان مهدی بود
پسر دایی دوستم کلاس پنجمه ، یه تصادف تلخ باعث میشه حافظشو از دست بده ، چند روز تحت درمان بود ، پدر و مادرش هر کاری می کردن نمی تونستن خودشونو توی ذهن پسرشون بیدار کنن !! قبل از اینکه حافظشو از دست بده منو میشناخت به پیشنهاد دوستم رفتم عیادتش ، روی تخت نشسته بود و درو دیوارو نگاه می کرد منو دوستم وارد شدیم سلام کردیم ، هیچی نگفت نشستیم کنارش دوستم بهش گفت منو میشناسی ؟ ولی تا این سوال رو شنید روشو برگردوند و از توی آینه ای که رو به روش بود ما رو زیر نظر گرفت . ته نگاهش میگفت خیلی داره به ذهنش فشار میاره ولی انگار مارو هیچوقت ندیده !!..........آروم رفتم پیشش نمیخواستم جوری حرف بزنم که اعصابش خورد بشه یا ناراحتش کنم ، دستمو کشیدم توی سرش و گفتم اسمت چیه عزیزم ؟ با این سوال بالاخره به حرف اومد و با یه بغض سنگین گفت : اسم منو خدا میدونه!!............ بعد شروع کرد به گریه کردن........
آره اصلا جای تعجب نبود وقتی کسی همه چیزو همه کس ، حتی خودش رو هم فراموش کرده بود خدا رو یادش بود . می دونست خدایی داره و اونو میشناسه. باید از حال کسی تعجب کرد که همه چیز و همه کس یادشه ولی خدا رو فراموش کرده!! نمی دونم من خدارو یادمه؟؟!! ...........
راستی اون بچه الان حالش خوبه نگران نباشید چون خدارو یادش بود ، خدا هم تنهاش نذاشت و کمکش کرد و حافظشو بهش برگردوند .
بقلم دوستی که نخواست اسمش رو بگم!!!