و پیروزی از آن ملتی ست که ایمان دارد و استقامت می ورزد....
بالاخره بعد از کش و قوسهای فراوان و البته رو شدن چهره نه چندان زیبای خیلی ها دکتر محمدالبرادعی رسما در گزارش خود فعالیتهای هسته ای ایران را صلح آمیز خواند.
هر چند می دانیم که ابرقدرتها از این وضع راضی نخواهند بود و نیستند و نبوده اند و کماکان با حربه های رسانه ای خود به کوچک شمردن و زیر سوال بردن این پیروزی ارزشمند ایران اسلامی خواهند پرداخت اما ایرانی زیرک است و شجاع و دلیر و دشمن شناس...
این میان شجاعت و یکرنگی رهبر معظم انقلاب و رئیس جمهور محبوب بیش از همه ما را خوشحال ساخت. آنانی که نه همچون گذشتگان سیاستمدارنما!! و معامله گران بر سر خوان خلیفه و جاسوسان در لباس مدافع حقوق ملت ، که همچون شیران راه خدا و جوانان پرشور و یکرنگ جبهه ها و امام آسا و رجایی گونه در راه احقاق حق این ملت ایستادند و به چیزی کمتر از حق قانع نگشته و از یال و کوپال دروغین جهانخواران نهراسیدند و دل ایرانیان و مسلمانان و مستضعفان جهان را شاد کردند که هنوز هم کسی هست تا بایستد و از حق بگوید...
ایرانیان ایران هسته ای مبارکتان باد
پ ن :راستی همچنان آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند!
سخنرانی شیخ حسن نصرالله در مراسم تشییع پیکر شهید حاج عماد مغنیه مو بر تن هر کسی راست میکرد . البته برای آنهایی که همچون ما آرزوی نابودی اسرائیل را دارند از شادی و امید و برای آنهایی که از حامیان آن غده سرطانی هستند به واسطه ترس و خشم!
حال سوال این است که اقدام حزب الله چه وقت و چگونه صورت خواهد پذیرفت.
در بررسی جزء به جزء این ترور وحشیانه به این نکته می رسیم که شهادت حاج عماد مغنیه مسئول نظامی حزب الله آن هم در کشور سوریه که حیاط خلوت لبنان به حساب می آید کار را برای حزب الله سخت تر می کند چرا که حالا دیگر حتی انجام یک عملیات شهادت طلبانه در اسرائیل و یا حتی پرتاب موشک و به هلاکت رساندن مثلا 20 نفر اسرائیل پاسخی قاطع برای این ترور به حساب نمی اید.
بررسی ای که در جمع دوستانه ای انجام شد ما را به این تحلیل رساند که تنها در صورتی که حداکثر در سه ماه آینده یکی از سران رده اول اسرائیل که همتراز یا بالاتر از عماد مغنیه از نظر رتبه بندی کشوری باشد، همچون وزیر جنگ و یا رئیس جمهور رژیم اشغالگر به دست حزب الله از زندگی ساقط شود و یا یکی از سفرائ این رژیم در کشورهای همپیمان او همچون فرانسه و ترجیحا آمریکا به هلاکت برساند پاسخ قطعی حزب الله به اقدام ددمنشانه این رژیم داده خواهد شد و اطمینان جهانی به سخن سید حسن نصرالله در مورد نابودی اسرائیل صد چندان خواهد شد. البته اگر این اقدام در کشور امریکا که در آن اتباع اسرائیل از امنیت بالایی برخوردارند صورت گیرد به نظر میآید بعد از آن واهمه از اقدامات حزب الله در بین سران اسرائیل به قدری خواهد شد که حتی اگر سید حسن نصرالله بدون بادی گارد نیز در مجامع ظاهر شود کسی جرأت دست زدن به اقدامی علیه او را نخواهد داشت.
Your Heart is your Love
Your love is your Family
Your family is your Future
Your future is your Destiny
Your destiny is your Ambition
Your ambition is your Aspiration
Your aspiration is your Motivation
Your motivation is your Belief
Your belief is your Peace
Your peace is your Target
Your target is Heaven
Heaven is no fun without FRIENDS
F= Few
R= Relations
I= In
E = Earth
N= Never
D = Die
friend
گاهی وقتا پیش میاد که آدم بدون اینکه بدونه و متوجه باشه، دیگران رو می رنجونه.
فکر می کنم این تجربه بد رو همه تون داشته باشید، وقتی که بی خبر از همه جا مثلا وارد خونه یا محل کارتون می شید و با برخورد سرد یا حتی خشم طرف مقابل رو به رو می شید.
این قبیل ناراحتی ها و رنجشها اغلب ناشی از صحبتهاییه که ما روزانه به زبون میاریم، صحبتهایی که زیباترین تعبیر رو امام علی(ع) از اونها دارن اونجا که می فرمایند: « حرف تا وقتی که در دهان است اسیر توست و چون بیرون آمد این تویی که اسیر آنی»!. بله، همون حرفهایی که خیلی وقتها بدون اینکه ضرورتی داشته باشه زده می شن و شاید گوینده شون به تبعات اونها هیچ وقت فکر نکنه.
به هر حال این ناراحتی دیگران هر دلیلی که داشته باشه حقی هست به گردن ما! حقی به نام « حق الناس». همون که خداوند هیچ وقت ازش نمیگذره تا موقعی که صاحب حق رضایت بده. وطبیعیه که برای راضی کردن صاحب حق اول باید بدونیم که کدوم کارمون ناراحتش کرده.
به نظر من بهترین راه فهمیدن این موضوع همونه که تو تعالیم دینیه ما به اون بسیار سفارش شده، فعل پسندیده ای به نام «محاسبه نفس». کاری که اگه هر شب انجام بدیم مطمئنا به خطاهای خودمون در برخورد با دیگران پی می بریم و در نتیجه روز به روز تعدا این خطاها کم میشه تا اینکه روزی به صفر می رسه.
البته ان شاء الله...
1- دهه فجر مبارک
2- از زبون یکی از شرکت کنندگان در آزمون اختبار وکالت که به نوعی سند وکالت اونها به حساب میاد شنیدم که مسئولین جلسه ازشون خواستن تو مراسمی که برای اهداء مدرکشون گرفته میشه همه باید کراوات بزنن!!!!! غرب زدگی مگه شاخ و دم داره. البته اون عزیزی که این مطلب رو تعریف کرد می گفت : اگه خیلی اسرار کردن من با چفیه می رم اونجا میشینم ببینم چی کار می خوان بکنن. ایول!
3- امروز دنبال مطلبی در رابطه با نخست وزیری هویدا بودم که چشمم به جمال وبلاگی روشن شد با عنوان تحریم انتخابات( نخوایید لینکش رو بزنم که ابدا این کار رو نمی کنم.اگه حسنه ای تو زندگی ندارم بذارید لااقل گناهی هم نکرده باشم!) . اول که از سر تا پای وبلاگ قربون صدقه رضا پهلوی رفته بود و چند خط یه بار واسه آزادی یه معلوم الحالی دست گدایی دراز کرده بود.
خب کنجکاو شدم ببینم تو یه همچین وبلاگی چطور از شاه دفاع می کنن. آخه گفتم شاید به ماها فقط بدیها رو گفتن و از خوبیهای رژیم گذشته بنا به سیاست بی اطلاع موندیم. اما دیدم متنی که تو اون وبلاگ از تاریخ نوشته شده بود با متنهایی که تو وبلاگهای موافق نظام خونده بودم مو نمی زد به جز اینکه به شاه معدوم گفته بود اعلاحضرت! جالبه که حتی اینها هم که می خوان مثلا با کار فرهنگی جوونهای ایرانی رو به خودشون علاقمند کنن هم نکته مثبتی واسه تعریف دادن از خودشون گیر نیاورده بودن که اگه داشتن مطمئنن تیتر اول وبلاگشون همون بود. مگه نه؟!
خلاصه خدا رو شکر کردم که با دیدن چرندیات اون وبلاگ ایمانم به درستی راه انقلاب عزیز بیشتر شد.
عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد
راستی به کوری چشم اینها هم که شده تو انتخاب شرکت کنیم. هر چند قبلا هم شرکت می کردیم .
سلاح شعر در دستم
ز خواب بی خودی جستم
کمر بر قتل تو بستم
الا ای صهیون ملعون
فلسطین خانه ی ادیان
مسیح و موسی و عمران
نخستین قبله ی جانان
الا ای صهیون ملعون
من و فریاد دوران رس
ز رهبر یک اشارت بس
تو را خاری کنیم و خس
الا ای صهیون ملعون
علی در دل ولا داریم
ز رستم ما نیا داریم
به دل کین تو را داریم
الا ای صهیون ملعون
قسم بر کودک گریان
به آه مادر نالان
جوان غرق خون،بی جان
الا ای صهیون ملعون
به نام مهدی موعود
سلیمان و نبی داوود
کنم بنیان تو نابود
الا ای صهیون ملعون
این یه دعوت عمومیه . وبلاگ نویسای عزیز با نوشتن حتی یه مطلب در حمایت از مردم مظلوم فلسطین برگی زرین در کارنامه اعمالمان درج کنیم. معلوم نیست تا کی زنده هستیم پس بیاید تو این جهاد شرکت داشته باشیم.
محمد علی عزیز امر کردن از عاشوراییان بنویسم. انشاء الله که بتونم....
هر کی مطالب شاهد رو خونده باشه می دونه که از میون حاضرین عاشورای 61 هجری عباس واسه من چیز دیگه ایه. عباسی که از نگاه من همان زهراست . اینکه تو اون دوبیتی حضرت عباس رو با نام یاس خطاب کردم و گفتم: الهی آب بی مادر بماند که یاس از دیدن او شرمگین بود. نه از ضرورت شعری که از ضرورت حسی بود. واسه من شنیدن اسم عباس همون حسی رو به دنبال داره که بردن نام مادرش زهرا. بله مادرش! من می گم همون وقتی که زهرا به بالین عباسش اومد تموم فاصله ها از بین رفت و عباس و یاس علی یکی شدن. یا یاس...
اما این بار می خوام از عبدالله بگم. عبدالله کوچیکی که فدایی عمو شد. وقتی داستان عبدالله رو می شنوم یاد اون روزهایی می افتم که خیل عاشقان امام خمینی جلو در بیمارستان صف کشیده بودن تا قلبشون رو به امامشون هدیه بدن و من با اون ذهن کودکانه خودم کلنجار می رفتم که اهداء یعنی چی ؟ یعنی می خوان قلبشون رو کادو کنن؟ مگه جشن تولد امامه؟! اصلا پیوند یعنی چی؟
آره ! عبدالله . همون کوچولوی 10 – 11 ساله ای که یاد گار حسن بود و حسین دستش رو تو دست عمه گذاشت و گفت :مواظبش باش.اما...
اما مگه میشه ؟ گنجشک کوچولوی ما بندی عشق امامشه. و یک آن نگاه جستجوگر و نگران زینب عبدالله رو تا گودال قتلگاه بدرقه کرد...
و شمر خنجر به دست بالای سر خورشید بود که عبدالله خودش رو روی سینه عمو انداخت تا شاید شمر یادش بیاید که انسان است. اما نه او از فرزندان قابیل است و ارثیه پدر با اوست.
خنجر پایین اومد و خون دستهای کوچک عبدالله به آسمان پرید. نمی دونم اون لحظه حسین چه حسی داشت...
دیروز تلوزیون تصاویر غزه رو نشون می داد . تو دلم گفتم ای کاش آقا دستور حمله می داد و بعد پیش خودم گفتم : اگه حکم جهاد اومد من می رم؟؟؟؟؟ فعلا که دلم و عقلم جواب مثبت دادن خدا کنه اگه یه روز پاش بیافته باز هم همین جواب رو بدن. خدا کنه...
اللهم عجل لولیک الفرج
یکی از دوستان می گفت : یه روز توی یه جلسه هفتگی نشسته بودیم.
این جلسه هر هفته جمعه ها صبح برگزار میشد.حاج آقا برامون حرف میزد . گفت:هفته دیگه امام زمان میاد.
میخواستیم بخندیم
خیلی عصبی شد.
گفت: دارم جدی میگم! چرا میخندید؟
گفتم :حاجی امام زمان خودشون هم نمی دونن کی باید ظهور کنن
گفت: من دارم بهت میگم هفته آینده میاد. آماده باشید!خیلی اون روز سخته.خودتونو آماده کنید.
خلاصه خیلی قاطع حرف میزد جوری که دیگه هممون باورمون شد.
گفت :اگه هفته دیگه نیومد هرچی میخوایید بهم بگید!برید آماده بشید.
خلاصه هممنون ترسیدیم
اون هفته خیلی مواظب خودم بودم و کارم. همش منتظر آقا بودم...
روز موعود رسید
ولی نیومد
رفتیم جلسه.بهش گفتیم :چرا الکی گفتی؟
گفت: دیدید این هفته چطور منتظر آقا بودید؟ هر هفته باید اینجوری منتظر باشید. هر ثانیه باید اینجوری منتظر باشید.
گفت: اگه اینجوری منتظر هستید جزء منتظران اقا هستید!
نمیدونستیم چی بگیم. فقط برا خودمون متاسف شدیم.
یاد حاج آقا ابوالقاسمی بخیر.
اتل متل یه ساقی
ساقی تشنه لبها
یه دشت پرستاره
زیر ستیغ ابرا
اتل متل یه ساقی
مشک و گرفته بردوش
با شیهه ی مرکبش
دشمن و کرده خاموش
اتل متل یه ساقی
یه بچّه شیر تو میدون
یه بیقرار عاشق
آره! یه مرد مردون
میگفت فدای مولا
تمام تار و پودم
نوکری تو آقا
تاج سر وجودم
علم به دست او بود
تو کاروون مولا
دعا به جون عمو
ذکر لب بچه ها
عباس یه تیکه خورشید
یه آسمون عشقه
وفا ازش می باره
با اون لبای تشنه
عباس نگاه سرخِ
رقیه رو می بینه
اشکای بیصدای
سکینه رو میچینه
عباس خدای عشقه
نمی تونه بشینه
اگه نره به میدون
دق میکنه، میمیره
آره! داره میبینه
بچّه ها تاب ندارن
گلهای تشنه دارن
شکم رو خاک میمالن
***
ساقی کنار آبه
دستشو توی آب کرد
یاد لبای مولا
تشنگیهاشو خواب کرد...
اینجا کجاست خدایا
این آدما از کجان؟
یعنی فرشته نیستن؟
مثل ماها آدمان؟
آخه کجا یه ساقی
باید تشنه بمیره
آب نخوره ، تشنه لب
مشک و به دوش بگیره
***
دست، دست، دوتا چشم
افتاده بود تو میدون
گلبرگای یاسمون
اسیر دست خزون
تو گهواره یه اصغر
منتظر عمو بود
اون دیگه آب نمی خواد
عمو بیا ! عمو زود!
یه دختر کوچولو
چارقدشو می مکید
چرا عمو نیمود
دلم دیگه ترکّید
***
ساقی بی دست ما
مشک و به دندون گرفت
امون ازون لحظه ای
که تیر به مشکش نشست
دیگه دووم نداره
ساقی میافته این بار
داد میزنه داداش جون
برای اولین بار
عباس فقط این دفه
حسینشو گفت داداش
وقتی که یاس علی
گریه کنون زد صداش
عباس نبود وگرنه
آتیش درو نمی سوخت
پهلوی مادرش رو
میخ به دیوار نمی دوخت
عباس کجا بودی یه روز
علی تو صورتش می زد
یاس شکسته بالش و
چه بی صدا کفن میکرد
حالا تو دشت کربلا
دوباره یاس جون میگیره
لبای خشک ساقی رو
نم نم بارون میگیره....
دخترم می خواس بدونه چرا گریه می کنم. خواستم بگم هیچی ، چیزی نیست و سربدوونمش اما می دونستم تا دلیلش رو نفهمه ول کن نیست. می ترسیدم بخوام از عاشورا بگم و نفهمه . نگاهی بهش کردم و پیش خودم گفتم:« این نسل اینده ی شیعه ست باید بدونه و باید بفهمه» . پس یاحسینی گفتم و شروع کردم...
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود . یه آدم خوبی بود که بهش می گفتن امام حسین. خیلی کارهای خوب می کرد واسه همین هم خدا خیلی دوسش داشت. یه روز که امام حسین با تموم بچه هاش داشت می رفت مهمونی ، آدم بدا، همونهایی که فقط دوست داشتن همه مثل خودشون بد باشن ، اومدن و سر راه امام حسین رو گرفتن. گفتن:« ما نمی ذاریم از این جا رد بشین». بچه ها خیلی ترسیدن. امام حسین گفت:« واسه چی؟ ما می خوایم بریم مهمونی کاری به شما نداریم که!». ولی آدم بدا زیر بار نمی رفتن همه اش می گفتن:« اصلا نمی شه. ما نمی ذاریم از این جا رد بشین. مگه این که قول بدین از این به بعد شما هم مثل ما بشین. شما هم باید کار بد بکنید. ما از آدم خوبها بدمون میاد». ولی امام حسین قبول نکرد. بچه ها با این که ترسیده بودن اما خوشحال شدن از این که باباشون قبول نکرد که آدم بدی بشه.
آدم بدا خیلی عصبانی شدن و گفتن:« حالا که این طوره ما هم نمی ذاریم از آب رودخونه بخورین».
امام حسین و همسفراش همونجا موندن تا ببینن چی میشه. چند روز گذشت . تو این چند روز هر چی آب همراهشون بود خوردن. امام حسین که دید بچه ها خیلی تشنه شونه به داداشش که اسمش عباس بود گفت:« عباس جون بچه ها تشنه شونه سوار اسبت بشو و برو از رودخونه آب بیار» . حضرت عباس هم سوار اسب شد و رفت و به زور دشمنها رو کنار زد و از رودخونه آب آورد. بچه ها همه دست می زدن و عمو عباس رو تشویق می کردن. عمو عباس چند بار دیگه هم رفت و با آدم بدها جنگید و از رودخونه آب آورد اما یه بار دشمنها گفتن:« دیگه نباید بزاریم عباس آب ببره واسه بچه ها هممون وایمیستیم لب رودخونه که نتونه آب ببره» .
آره دیگه . این بار وقتی عباس رسید پیش آب دید یه عالمه آدم بد وایستادن لب رودخونه . ولی عباس نترسید بسم الله گفت و رفت به سمت آب. عمو عباس خیلی تشنه ش بود وقتی رسید کنار رود دستش رو کرد توی رودخونه و یه مشت اب برداشت که بخوره ولی همین که می خواست آب رو بخوره یادش اومد که:« واااای! بچه ها تشنه تر از منن » واسه همین هم آب رو نخورد و زود بلند شد که مشکش رو که توش پر از آب بود به کوچولوها برسونه. ولی آدم بدها یه هو جلوش سبز شدن و نذاشتن بره. بهشون گفت:« واسه چی می خواین با من بجنگید من که فقط اومدم واسه بچه کوچولوها آب ببرم». ولی خب آدم بدها که خیلی هم زیاد بودن گوش نکردن و همه با هم به حضرت عباس حمله کردن و شهیدش کردن. بچه ها خیلی ناراحت شدن . ..
دخترم پرید وسط حرفم و گفت: «من دلم بلا بچه های امام حسین می هوسه». منظورش می سوزه بود! بعد هم خیلی آروم دماغ کوچولوش قرمز شد و بعد همون طور که نگاهم می کرد تمام صورتش خیس آب شد. باور نمی کردم ولی واقعیت داشت . دختر کوچولوی سه ساله ی من داشت اشک می ریخت . حالا دیگه اونقدر گریه اش بالا گرفته بود که نمی دونستم چطور آرومش کنم! بغلش کردم و در حالی که از ته قلب خدا رو شکر می کردم واسه خاطر عشقی که از حسین تو دل ما انداخته بود ، بهش گفتم: «عزیز دلم، شما نمی خواد گریه کنی!» . ولی انگار اون خیلی بزرگتر از من بود. نگاهم کرد و گفت: «آخه اونا خیلی آدم بدن. من آدم بدا رو دوس ندالم!». گفتم: «می دونم. ولی نمی خواد گریه کنی. بچه ها همین که سینه بزنن واسه امام حسین کافیه!!. نمی خواد گریه کنی». و شروع کرد به سینه زدن...
دودست تشنه یاسی بر زمین بود همو کز عشق بارانی ترین بود
الهی آب بی مادر بماند ! که یاس از دیدن او شرمگین بود
شعر از شاهد