سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی انقلاب ما
بارالها ! صداها فرو نشست و جنبش ها آرام گرفت و هر دوستی، با محبوب خود خلوت کرد . من نیز با تو خلوت کرده ام . تو محبوب منی . پس خلوت امشب مرا با خود، [سبب] رهایی از دوزخْ قرار ده . [امام صادق علیه السلام ـ در دعایش ـ]

شاهد


چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف ، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت 11صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.

این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت 11 صبح روزهای یکشنبه می میرد.به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه ، چند دقیقه قبل از ساعت 11 در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.

در محل و ساعت موعود ، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و ...

دو دقیقه به ساعت 11 مانده بود که « پوکی جانسون » نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات (  Life support system ) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد!!!!!



شاهد ::: یکشنبه 86/10/16::: ساعت 7:35 عصر


هر ملتی برای خودش نمادی داره . نمادی که نشون دهنده پیشینه ، تاریخ ، افتخارات و عقاید مردم اون سرزمینه .

توی هر شهری هر جای دنیا که باشه سعی می کنن تندیس هایی از افتخارات و بزرگان و تاریخ اون شهر تو گوشه و کنار و میادین و پارکها نصب بشه تا مسافرهایی که ازونجا می گذرن با یه نگاه به بزرگی مردم اون منطقه پی ببرن.

تندیسها ممکنه مفهوم دیگه ای هم داشته باشن. بعضی وقتها دو کشور برای نشون دادن دوستی و برادری بینشون تندیسهایی از افتخارات و بزرگان کشور مقابل رو توی شهرهاشون قرار می دن که این هم کار بسیار پسندیده ایه.

ولی یه نمونه جالبش رو من چند روز پیش توی شهر هزار مسجد، شهری که پیشینه چند هزار ساله ایرانی – اسلامی داره ، شهری که کوچه کوچه اش پر از خونواده هاییه که جوونهاشون واسه کم کردن شر امریکا و ایادیش از این مرزو بوم خون دادن ،دیدم. ببینید:

                                         

انصافا کاکتوس شما رو یاد چی میندازه؟ غیر از غرب وحشی!

واقعا پول بیت المال مسلمین باید صرف ساختن یه همچین چیزهایی بشه؟ اونهم نه یکی و دوتا که هر چاهارراه یکی!

واقعا اینجا هیچ نمادی نداره یا آمریکا خیلی باهامون دوسته که این جوری باید دوستی مون رو بهش ثابت کنیم؟؟؟

البته این رو هم بگم چون تو این چند ساله رشد اپیدمی تندیسهای یک جور و یک اندازه تو کشور بسیار سریع بوده مطمئنم تو شهر های شما هم نمونه این کاکتوسهای عزیز و عظیم الجثه دیده می شه مگه نه؟



شاهد ::: دوشنبه 86/10/10::: ساعت 10:46 صبح


چند روزی دارم می رم شهرمون درنتیجه اینترنت دم دستم نیست پس از حالا عید غدیر رو تبریک می گم.

امروز صبح آقای شهیدی مجری مردم ایران سلام وقت خدا حافظی گفت: الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت علی بن ابی طالب... و این جمله آشنای قدیمی رو انگار که اول بار بود میشنیدم! اشکهام سرازیر شدن... واقعا خدایا شکرت! خیلی راحت می تونس من رو مسیحی ، یهودی ، سنی ، بودایی ، و یا حتی بی دین خلق کنه. مگه نه! ولی من بدون اینکه بخوام یا حتی بدونم تو یه خونواده شیعه بدنیا اومدم. تو خونواده ای که واسه حسین اشک می ریختن و وقتی می خواستم تاتی تاتی کنم ورد زبونشون یا علی بود: علی کن کوچولو ! بلند شو !  نترس ! علی یارت...

ولی من واسه قدردانی از خدای خوبم چی کار کردم؟ شکرش غیر از اینه که تو نامردمی های دنیا داد بزنم و از مردی های علی بگم؟ غیر از اینه که تو زندگیم عدل علی رو دنبال کنم تا همه بفهمن که علی واسه همه دوران هاست؟ غیر از اینه که...

خدا نعمت بزرگی بهمون داده. قدرش رو بدونیم. ایوون نجف رو دیدم ، خیلی خلوت بود. نذاریم ایوون نجف دلمون خلوت بشه...



شاهد ::: چهارشنبه 86/10/5::: ساعت 12:18 عصر




شاهد ::: دوشنبه 86/10/3::: ساعت 2:28 عصر


بالانوشت: یه سال پیش بود که دو تا کبوتر عاشق درست مثل قصه های عاشقونه قدیمی تو یه شب سرد زمستونی یا بهتر بگم تو شب یلدای ما زمینیا کوتاهترین راه رو تا معبودشون پیدا کردن و پریدن... و باور کنید خودشون می دونستن که دارن می پرن . شعار نیست خیلی ها حرفا و کارهای روزهای اخرشون رو به یاد دارن که چون ازشون اجازه نگرفتم اینجا نمی نویسم ...

از خوبی اونها گذشته ناخوبی صیادای بی رحمی بود که هو هو کنان اون شب...

از خوبی اونها گذشته ناخوبی اونهاییه که سنگ لای چرخ رو شدن قصه اون شب می زارن

از خوبی اونها گذشته ناخوبی منه که واسه چندمین بار باید پای این صفحه کلید بشینم و از پرکشیدن خوبها بگم و خودم...

یاد حاج آقا ابوالقاسمی و همسر محترمشون گرامی و خدا به علی کوچولوشون و اونهایی که دلتنگشون هستن صبر بده...

 

وااااااااااااااای مردم از بی اینترنتی ! رفتیم 3500 تومن پول بی زبون رو دستی دستی ریختیم تو جوب و یه کارت اینترنت خریدیم که یا کانکت نمی شد یا صفحه باز نمی کرد ! بالاخره هم عطاش رو به لقاش بخشیدم و به همت اون یکی شاهد گرامی کارت اینترنت دار شدیم البته به قیمت 3000 تومن ناقابل دیگه! به هر حال بهتر از موندن تو خماریه دیگه نه!(حال کردین جناس تام بین دیگه و دیگه رو)

ولی امروز کیف کردم وقتی پیام رهبر عزیزمون رو به کنگره عظیم حج از تلوزیون شنیدم. واقعا خدا رو شکر که یه همچین رهبر یا به قول غربی ها لیدر شجاعی داریم که بی پرده نامردی های وهابیون عربستان، تو خراب کردن قبور ائمه و بی احترامی به صاحت مقدسشون رو بهشون گوشزد می کنه. مردیم از بس بشنویم خلاف وحدت اسلامیه که حقایق رو گفت. اصلا خیلی ها ترس خودشون رو به نام وحدت و امنیت ملی به خورد ما بچه شیعه ها میدن. آقا هم با پیام امروزشون حجت رو به همشون تموم کردن و دستشون رو پیش همه رو کردن. اقا دستت بی بلا !

حالا دورو بریهای خودمون که هیچ ! دوست هندیم که معرف حضور هست؟چند روز پیش ازش خواستم لابه لای ایمیلهای جور واجورش چند تا مطلب درمورد وهابیت هم واسم بفرسته که گفت اصلا وهبایون کی هستن! بعد از کلی توضیح و تفسیر و گفتن اینکه اونها کشتن شیعه رو حلال می دونن تازه اقا برگشته ( البته دروغ چرا برگشتنش رو ندیدم چون وب کم ندارم)میگه: میدونی my dear ما همه مسلمونیم و باید با هم دوست باشیم نباید دنبال اختلافها گشت !!!! بابا می گم اونها ما رو می کشن دیگه چه برادری می مونه داداش؟؟

عرفه یادمون کنید ها! و از همه بیشتر دعا کنین واسه اقامون امام زمان. واسه اینکه هر چه زودتر 313 تا یارشون جور بشن و بالاغیرتا بخواید که ما هم جزوشون باشیم...



شاهد ::: سه شنبه 86/9/27::: ساعت 10:52 عصر


روزنامه های جورواجور - بانک جهانی - استاندارهای مختلف  - فرماندارهای گوناگون  - مدیران اداره آب و فاظلاب متعدد - شهرداران متفاوت  و در آخر قصه سرایان این مرز و بوم هرساله (از زمانهای کهن) در زمستان و بارندگی برای شهروندان اهوازی تکرار می کنند!
ومن نمی دانم این چه داستانی است که تا 100 سال دیگر هم تکراری نخواهد بود و فرزندانمان هم با اشتیاق به آن گوش خواهند داد:

باز باران با ترانه / با لجن های فراوان

می رود تو هال خونه / تا اتاق خوابم روونه

یادم آرد روز پیشین / خوب و شیرین!!!!!

تو خیابونهای اهواز / چاله های شرکت گاز

فاضلاب و بوی جوبش / اَه لجن ها توی جوبش

تو خیابون ها روونه / این لجن تا توی خونه

خانمه با بچه افتاد / تو لجن ها داد بی داد

وای ماشین داره می آد / وای لباسم ! آی امداد

آب گل روی لباسم / باز دیر میشه کلاسم

این جا باید قایقی داشت / یا که کفش عایقی داشت

جوب کوچه پر زباله / انگاری پاکی محاله

شهرداری خوابه خوابه / یا موبایلهاشون خرابه؟!

این همه وضع اسفناک / ناگوار و سخت و غمناک

با سه چارتا قطره بارون / نم نمک ! نه مثل تهرون

آخه انصافه عزیزم ؟ / اینجا، اهواز تمیزم!!!

شاهد

 و  این داستان تا سالها ادامه خواهد داشت و این شعر از خاطره ها خواهد رفت!!



شاهد ::: یکشنبه 86/9/18::: ساعت 11:52 عصر


جمعه شهدا خواستند و مهمان ندبه شان شدم در دوکهه!

باران می بارید و باد بوی خاک می آورد...

حسینیه حال و هوای تازه این داشت. این بار اول بود که خلوت می دیدمش . حالا همه جاش را می تونستم قدم بزنم. راه می رفتم . اشک می ریختم. یک لحظه حس کردم تو کربلام . وای عجبشبی بود ، دور تا دور حرم حسین راه می رفتم . اشک می ریختم و در تنهایی خودم هر چه نوحه بلد بودم می خوندم. انگار نه انگار که کسی منو می بینه!

...و حالا تو حسینیه ی دوکوهه همون حس...

ولی انصافا این ندبه واسه من خیلی بیشتر از ندبه ای که تو نجف خوندیم حال داد شاید چون حال شهدای اینجا رو یه روزی با گوشت و پوستم حس کرده بودم. نمی دونم ...

گر می گرفتم. دلم می خواست همون موقع بزنم تو گوش تموم نامردای دنیا، از اسرائیلیا و امریکاییها گرفته تا اون نامردایی که مثل اختاپوس رو این مملکت چنگ انداختن و دل رهبرم رو می شکونن . همونهایی که مال بیت المال رو می خورن و گوشهاشون واسه شنیدن حرفهای حساب آقا بسته ست. همونهایی که ... ولش کن . اینجا گفتن فایده ای نداره . ولی مطمئن باشید هر جا ببینمشون حتما تو روشون می گم که چقدر نامردن.

آره! فقط گریه کردن به درد نمی خوره. باید این گریه ها یه انرژی به ما بده واسه خوب بودن، واسه دشمن شدن با نامردمی ها، واسه مسلمون شدن! وگرنه ...

ممنونم از اونهایی که باعث شدن یه مشت آپارتمان خرابه و تیر و ترکش خورده روحی بگیره که بشه باهاشون خدایی شد.

پ ن: این روزها مد شده همه از انرژی مثبت حرف می زنن باور کنین این انرژی تو دوکوهه فراوونه. امتحان کنید!



شاهد ::: شنبه 86/9/17::: ساعت 4:51 عصر


کلاغ خسته ی قدیم
بازم به خونه ش نرسید
گنجشکک اشی مشی 
از بوم خونمون پرید

قصه بازم همونه و
خوب و بدش همون که بود
افتاب و مهتابش همون
به زیر گنبد کبود

فقط یه کم ماشینیه
یه خورده با کلاس شده
جوونهای الافی که
به روی نت پلاس شده

دلا به دنبال یکی
که بشنوه حرفشونو
خدا کجاست نمی دونم!
گم کرده ام mailشونو!!

قصه هامون عجیب شده
دیو سیاه تو خونه هاست
همه به هم می پّریم و
انگار که خونه قتلگاست!!

از یادمون رفته یه روز
پیش خدا عزیز بودیم
از سگ و گربه بدتریم
اسیر خودهای خودیم

کاشکی خدا چاره کنه
عقل ما رو به راه بشه
دوباره ادم بشیم و
وقت طلوع ماه بشه...

شعر از: شاهد



شاهد ::: چهارشنبه 86/9/14::: ساعت 3:26 عصر


زمستون سال 70 یا 71 بود، شبها به اموال عمومی خسارتهایی وارد میشد و از طرفی دزدی و اعتیاد و ناامنی های اراذل و اوباش هم تو حوزه ما زیاد شده بود.
چندین شبانه روز بود که تو بسیج تا صبح گشت بودیم، تو این چند روز هم کشفیات زیادی داشتیم. این وضع ادامه داشت تا کشفیات ما تقریبا به صفر رسید و امنیت بگی نگی برقرار.
صبح ها که دبیرستان می رفتم زنگ اول یه خورده خواب آلود بودم. میز اول می نشستم و به همین خاطر تو دید معلما بودم  و نمی تونستم زیادی در برم! اون روز هم قبل از اینکه معلم بیاد سرکلاس سرم رو رو میز گذاشته بودم و استراحت می کردم، آقای ناظم با خشونت وارد کلاس شد ، گفت هرکی موهاش بیاد تو دستم 5 نمره از انضباطش کم می کنم. از بدبیاری ما، موهامون اومد تو دستشون ، و دوباره سرم  رو گذاشتنم سر میز،
تو یه کلاس 35 نفری ، 25 اسم نوشته شد، همین  که اقای ناظم از کلاس رفت بیرون بچه ها همه باهم هــــو کشیدند، پس از چند ثانیه دیدم یکی رو شونم می زنه سرم که بلند کردم،آقای ناظم بود. سیلی خیلی محکمی خورد تو گوشم سرم یه وری شد که سیلی دومی خورد تو صورتم تا اومدم به خودم بیام یقه ام رو گرفت و با لگد از کلاس پرتم کرد بیرون . نگاه پشت سرم کردم دیدم مثل دیونه ها دنبالم کرده که بزندم!
فرارکردم در اتاق مدیر دبیرستان، رفتم داخل گریه ام گرفته بود دیدم شکایت روباه رو پیش شغال اوردم(ببخشید که این مثل رو می زنم در مثل هیچ ...)آخه اونا از وضعیت من تو بسیج خبر داشتند!  سرم رو گذاشتم پایین و از مدرسه اومدم بیرون!
مادر که وضعیت غیر عادی من رو دیده بود گفت : براچی اومدی خونه؟ گفتم: کلاس نداشتیم تعطیلمون کردند. اما مادر که باورش نشده بود.خیلی اصرار کرد چی شده من هم جواب سربالا می دادم.
شب دوباره بعد از کلاس عقیدتی رفتیم گشت . درِ خونه های آقای ناظم وآقای مدیر در دو محل جداگانه یه مکثی کردم چراغهاشون همه خاموش بود معلوم بود با خانواده همه راحت خوابیدن!
هیچ موقع بهشون نگفتم و از اینکه نمی دونستن که شبها من و بسیجی های پایگاهمون از خونه هاشون محافظت می کنیم  افتخار می کردم و می کنم. و اگه صدبار دیگه هم منو کتک می زدند و اذیتم می کردن هیچ موقع از آرمانم دست بر نمی داشتم.می دونین یه خورده ! البته یه خورده خیلی کم !(جدی میگم) تفکراتشون به طاغوتیا می خورد.
فردا صبح که پدر هم از اوضاع دیروز بو برده بود دیرتر رفت سرکار و منتظر موند تا من برم مدرسه، دید که من راحت خوابیدم و بلند نمی شم. گفت: چی شده؟ گفتم: من دیگه مدرسه نمی رم، نمی خوام برم، ترک تحصیل می کنم .
البته چند دقیقه بعد لباسهام تنم بود دم در منتظر بابا تا باهم بریم مدرسه . یه خورده دیر شده بود بچه ها سر صف بودند . رفتم داخل مدرسه ناظم رو  صدا کردم گفتم: بابام دم در مدرسه کارت داره!! بابام هم آخرش بود نه! ناظم از قبل از انقلاب بابام رو میشناخت و بابام هم اونو! همدیگر رو که دیدند ناظم با شیطنت خاصی بابام رو بغل کرد چنان روبوسی کردند که نگو . من که در همون حالت دوست داشتم سر ناظم رو بکنم !! ناظم با یه اشاره به من گفت تو برو سر صف! ما هم رفتیم داخل اما بازهم ناظم اسم منو جزو دیر کرد جهت کم کردن از نمره انظباط نوشت!!!

بعدا به بابام گفتم: چی شد؟ گفت ، گفته:
حاجی دیگه اینجوریه دیگه ! بچه ها سرورصدا کردند، پسرتون میز اول بود، دم دستم بود تنبیهش کردم تا بقیه ساکت بشن!!!!!(البته معذرت خواهی هم نکرده بود)
با این حال برای همیشه بگفته ی  امام عزیزمون(ره) : در این دنیا افتخار من اینست که خود بسیجیم.
التماس دعا
پ ن: مدیر و ناظم از قبل خیلی تلاش می کردن که بسیج رو کنار بگذارم راههای مختلفی هم رفتند و از دست من عصبانی بودن به همین خاطر چندین جلسه خصوصی بامن حرف زدن و شکایتشون  پیش خانواده هم رسید و با این کارشون فکر کردن از من زهرچشم گرفتن و منتظر عکس العمل از من بودن، که البته بعدش هیچ اتفاقی نیافتاد!!



شاهد ::: سه شنبه 86/9/6::: ساعت 8:10 صبح


بسیجی، یه اسم قشنگ که واسه من دنیایی معنی داره . شاید بگید بازم می خواد شعار بده ولی باور کنین بسیجی واسه من یعنی مسافر آسمون. یعنی یکی که دیر یازود باید بپره! و خدا کنه که خودم هم بسیجی باشم...

راستش باید این رو قبول کنیم که تو هر قشری خوب و بد هست. آدمهایی که همه جا فقط به دنبال منافعشون هستن و براشون مهم نیست که به جز مادیات یه چیز دیگه هم تو زندگی وجود داره و اون معنویته! اینکه بعضی ها واسه خاطر سهمیه و وام بانکی و جنس قسطی عضو بسیج می شن و کارت می گیرن یه حقیقته . ولی واقعیت بسیج چیز دیگه ایه! وقتی به خودت زحمت بدی و یه شب جمعه تو گشت شبونه بچه های یه مسجد پا به پاشون باشی یا وقتی همراه نوجوونهای بسیجی تا دیر وقت واسه زدن یه نمایشگاه شهدا این ور و اونور بری ، می فهمی که اگه بخوای به فکر سهمیه باشی نمایشگاهت به دل هیچ کس نمی شینه و این اعتقاد رو تو چهره تک تکشون می تونی خیلی راحت بخونی!

وقتی یه بچه دوازده سیزده ساله تو نمازش می گه : اللهم الرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک، دیگه باورت میشه سهمیه های جور واجور هیچ جایی تو دلش ندارن و بی اختیار خدا رو شکر می کنی که نعمتی به نام بسیج به ما عطا کرده. نعمتی که یه جور مأمنه تو این دنیای پر هیاهو...



شاهد ::: شنبه 86/9/3::: ساعت 11:42 عصر

<   <<   46   47   48   49   50   >>   >

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 37
بازدید دیروز: 73
کل بازدید :782118
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
مدیر وبلاگ : شاهد[596]
نویسندگان وبلاگ :
اون یکی شاهد (@)[14]


« زبانی دارم که مانند تیغ زهراگین است. با همین زبان از عظمت ملت خود که دارای مکارم بسیار است دفاع می کنم.»
 
 
 
>>لینک دوستان<<
فصل انتظار
لحظه های آبی
پیاده تا عرش
کلبه
بندیر
جبهه وبلاگی غدیر
جامانده
اس ام اس های مثبت
سلمان علی ع
یادداشت های شخصی محسن مقدس زاده
مهربان
سامع سوم
نی نی شاهد
گل آفتابگردون
پا توی کفش شهدا
دریای دل
میم.صاد
سیمرغ
دفاع مقدس
به وبلاگ بر بچون دزفیل(دزفول) خوش اومهِ
یک نفس عمیــــــــــق
طوبای محبت
مهربانی
خاکریز ولایت
هیئت فاطمیون شهرضا
یک جرعه آسمان
عشق نامه
تربت دل
غزه در فلسطین
آنتی التقاط
نگاهم برای تو
حاج آقا مسئلةٌ
حقیقت بهائیت
از این دست
خواهر خورشید
دیسون
نیروی امنیتی
پـــــــــلاک
دکتر علیرضا مخبردزفولی
ناصیران
منم سلام
هنر آشپزی
تمهید سبز
کِلکِ بی کلک
خاک
خاکریز مقاومت دزفول
رحمت خدا
ارمینه
تا اقیانوس(میثم خالدیان)
یاد شهدای اندیمشک
اهدنا الصراط المستقیم
شاعرانه(عبدالرحیم سعیدی راد)
از 57
موجی
ملامحمد علی جولای دزفولی
بانک اشعارعاشورایی(سعیدی راد)
حروف سیاسی
وسعت دل
بُنگروز(پرموز)
ناگهان ترین
سبوحا- حاج اقا جلیلی
کیستی ما(یامین پور)
خورشید عالم تاب
یادداشتهای یک خبر نگار
سراب طنز
مرکز عاشورا دزفول
چوب خدا
راه 57
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
مسجد حضرت ابوالفضل(ع) اهواز
بچه های مسجد نجفیه دزفول
فاتحان دز
حسین سنگری
الف دزفول
التیام ( شعرهای مستعان)
گروه فعالان مجازی نخیل
بسیجیان پایگاه شهید سیادت
یاد شهیدان و رزمندگان اندیمشک
لبیک یا امام
شهید روح ا...سوزنگر
یک طلبه
پاورقی
خاطراتی شیرین از یک زندگی مشترک
باشگاه خبرنگاران-ویژه نامه شهادت حضرا زهرا(س)
عطار نــــــــــــامه
زن،بصیرت،عفاف و حجاب
نرمافزار مدیریت اطلاعات شهدا(ایثار)
کلیـــــد
میثاق(مسجدامام حسن عسکری دزفول)
خاطرات شهدا
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<