سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی انقلاب ما
دانشمند بی عمل مانند تیرانداز بی زه[کمان[است . [امام علی علیه السلام]

شاهد


امروز دلم هوائیست. آرام نمی‌گیرد. بغض امانم را بریده. هجوم خاطرات، ذهنم را به مسلخ کشانده. نمی‌دانم چه می‌نویسم. این من نیستم که فرمان می‌دهم. من فقط عریضه نویسم! حرکت تند انگشتانم را بر عرصه سیاه صفحه پر کلید رایانه ام می‌بینم، اما این من نیستم که می‌نویسد.

گاه وحشت می‌کنم. راستی در دلم چه می‌گذرد؟ قرار است کدامین راز با انگشتان من فاش گردد؟ خدایا کمکم کن!

اول قرار بود از گنبد طلایی و آشنای مشهد بگویم. اما...

اشک امانم را بریده. ببخش اگر نگاشته ‌هایم ترند...

هنوز زود بود. هنوز می‌خواستمش . من که هنوز سیر ندیده ‌بودمش!

 می‌دانم دعای خودش بود. می‌دانم از فاطمه(س) خواسته بود هرگاه سر سوزنی ازو راضی شد او را ببرد اما...

اما پس من چه؟ هیچ فکر نکرد دلتنگی بی او را چه کنم؟ هیچ فکر نکرد دنیای بی او چقدر تنگ است؟

می‌خواستم از مشهد بگویم اما بی او خاطرات مشهد را چه کنم؟

شال سبز محرم را خواست، به او دادم ، قرار بود به هیچ کس ندهد. سر قولش ماند ...

 حالا هر وقت بخواهم می‌توانم شال را بردارم.از چشمش افتاد . شال را می‌خواهد چه کند. حسین(ع) پیش اوست...

شما می‌توانید نخوانید . دلتان می‌گیرد. شما که او را نمی‌شناختید!

رمضان امسال ، شب احیا، دنبال صدایش نمی‌گردم، او دیگر دعا نمی‌خواند...

....

من باید دعا بخوانم....



شاهد ::: جمعه 85/7/14::: ساعت 10:34 صبح


آخرین روز نمایشگاه بود. نمایشگاه یاد لاله‏ها. از همون نمایشگاه‌هایی که توی هفته دفاع مقدس زیاد پیدا می شه. همون‌هایی که با اینکه خیلی براشون زحمت کشیده میشه اما هر سال کمرنگ‏تر و بی‌روح‌تر از سال پیشن!

یه نمایشگاه پر از عکس شهید. پر از وسایل جنگی و البته در کمال سکوت و آرامش! مطمئنم بهشون گفته بودن نباید صدای نوارتون از داخل نماشگاه بیرون بره. خوب ممکنه یکی مریض داشته باشه. نباید مزاحم خلق الله شد. هر کی می‌خواد نوحه گوش بده بیاد همین‌جا تو نمایشگاه. این جا مکان عمومیه باید فکر آسایش مردم هم بود!

آره می‌گفتم؛ یه نمایشگاه کنار یه رودخونه. رودخونه‌ای که آروم و زلال ازون جا رد می‌شد و انگار که بی‌توجه به شلوغیه دور و برش و مردمی که واسه دیدنش اومده بودن ، داشت به دوستای خوب قدیمیش ، همون بچه بسیجیهای پاک زمون جنگ فکر می‌کرد و خاطراتش رو از ذهن می‌گذروند...

                                     

چند متر اون طرف‌تر ـ فکر کنم فقط صد مترـ پیست اسکیت بچه‌ها بود.

بعد از دیدن نمایشگاه رفتیم اونجا....

آینده‌سازان ما همگام با صدای دلنشین! ترانه‌های نسبتا مجاز داخلی که از بلندگو پخش می‌شد داشتن اسکیت می‌کردن و واسم خیلی جالب بود که این صدا اصلا مزاحم مردم نمی‌شد!!!

داشتم قدم می‌زدم و فکر می‌کردم. که یه هو شنیدن یه آهنگ آشنا طومار افکارم رو پاره که چه عرض کنم رشته رشته کرد!:

خوشکلا باید برقصن، خوشکلا باید ...

اول فکر کردم آخر سی‌دی بوده و از دستشون در رفته ولی چهره راضی حاضرین و لبخند موزیانه مسئول پیست چیز دیگه‌ای می‌گفت...

خیلی عصبانی شدم.

تمام اتل‌متل‌هام به ذهنم هجوم آورده بودن و یکی مدام تو ذهنم فریاد می‌زد که: بعد از شهدا چه کردید؟

به سرعت جت خودم رو رسوندم به کیوسک مسئول پیست. کلی باخودم کلنجار رفتم که با عصبانیت باهاش حرف نزنم چون می‌دونستم اون وقته که همه کار اون رو فراموش کنن و پاچه من رو بچسبن که ؛ آره ! شماها همتون همینید؛ با هرچی شادیه مخالفید؛ می‌خواید تموم دنیا روضه بخونن؛ با همین آخوند بازیاتون دنیا رو خوردید و هزار جور با ربط و بی‌ربط دیگه...

فقط تونستم بهش بگم: پشت سرتون نمایشگاه شهداست. لااقل کمش کنید!

.............

................؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



شاهد ::: دوشنبه 85/7/10::: ساعت 1:40 عصر


کوهنورد تو تاریکی شب تنها و بی‏همرا از بلندای کوه سقوط کرد...

نیمه راه سقوط طنابش به سنگی گیر کرد ...

 محکم طناب رو چسبید...

در دلش غوغا شد : بیم وامید!

خدایا ! تو رو به بزرگیت قسم می‏دم من رو نجات بده! هیچ کس رو جز خودت ندارم ! هر چی بگی قبوله ...

و صدایی شنید...

_ به من اعتماد داری؟

_ آره! من به تو ایمان دارم.

_ پس اگه به من اعتماد داری طناب رو ول کن.

و کوهنورد ترسیده از مرگ و تاریکی شب طناب را محکم‏تر چسبید. تنها پناهش بود. نمی‏خواست از دستش دهد...

....

و صبح مأموران گشت کوه جسدی را دیدند یخ زده ، آویخته به طنابی محکم در فاصله یک متری از زمین. فقط یک متر!!!

خدایا ایمانی ده که جز تو تکیه گاهی نخواهیم . آمین



شاهد ::: شنبه 85/7/8::: ساعت 11:10 صبح


دلا! آیا شنیده‌ای این را:

« بسیجی دیده بیدار عشق است»؟

لابد خیلی!

اما آیا تاکنون دیده‌ای را دیده‌ای که بیدار عشق باشد؟ آیا تاکنون شنیده‌ای یا دیده‌ای کسی سلاح مبارزه علمی و عملی بزرگ را برای رسیدن به اهداف عالیه انقلاب و اسلام برداشته باشد؟

لابد می‌گویی کمی!

اما آیا تاکنون دیده‌ات را بیدار عشق کرده‌ای؟ اگر کرده‌ای بسیجی هستی و گرنه از خواب غفلت باید بیدار شدـ بی سر و صدا ـ چرا که آنرا که خبری شد خبری باز نیامد ...

بسیجی زرنگ است و باهوش، از زکاوت و زیرکی او شیطان به کنار رفته و پشت تمام قدرتها را خوابانیده. تأمل می‌کند و صبر...

و در راهش استوار ...

چرا که راه حق را می‌رود. پس عقب گرد نمی‌کند. متین و باوقار است و از صلابتش هیچ عاقلی حق توهین به او را ندارد.

امام خمینی(ره) ، پدرش و اخلاق و رفتار او منشش...

بسیجی یک تفکر است، بسیجی بسیجی است، آنچنان که فاطمه فاطمه است و او را علی(ع) تعریف می‌کند،

در تفکر بسیجی سازش با ظلم نیست، مبارزه است،آن هم مبارزه مثبت نه منفی!

عقل و ایمان را با کلام حق آمیخته و به جنگ سیاهی رفته است ...

بسیجی دلش می‌سوزد، مثل شمع.

می‌سازد مثل بلبل.

 می‌نالد مثل قناری با صدایی خوش.

 دلتنگ سفر است و در راهش خستگی ندارد.

با همراهانش می‌سازد. بسیجی لجوج نیست. بسیجی منطق دارد. متفکر است. مغرور نیست.

عابد شب است و شیر روز. باصلابت تمام او را توصیف کرده‌اند، کمتر دیده‌ام ازو گفته‌اند، نشان او را در بی‌نشانی یافتم!

در کوی عاشقان بیداردل، خفتگان همیشه بیدار، ازو خاطره‌ها زیاد شنیده‌ام، از ملک به ملکوت سفر کرده‌است....

خدا خوبانش را زود گلچین می‌کند و ما ...

این هفته جنگ هم تموم  شد خدایا ما را رهرو راه حماسه آفرینانش قرار ده!  

 



شاهد ::: پنج شنبه 85/7/6::: ساعت 10:4 عصر


اتل متل‌های قبلیم که یادتون هست. خیلی‌ها ـ یعنی تقریبا همه ـ وقتی خوندنشون می‌گفتن اینها شعرهای خودت نیست. مال آقای سپهره.

حالا اومدم بگم : من کجا و سپهر کجا. درسته من تحت تأثیر ایشون بودم وهستم .اون هم از نوع شدیدش. این شعرها رو هم وقتی گفتم که ایشون تازه شروع به شعر گفتن کرده بودن و تو نشریه فکه مطلب می زدن و کمتر کسی بین مردم می‌شناختشون. ولی من شیفته صراحت و پاکی و روونی کلامشون شده بودم و هیچ قالبی رو واسه گفتن حرف دل روون‌تر از قالب ایشون پیدا نکردم.

شعر سپهر مثل گدازه‌های آتش فشان، روون و زیبا و سوزنده ست. از دل کوه بیرون میاد و به هر چی برخورد کنه، هرچه قدر هم که محکم باشه تا عمقش نفوذ می‌کنه و همونجا محکم می‏مونه! 

 

اتل متل یه شاعر...

 

اتل متل یه شاعر

کنج اتاق نشسته

با یک تیکه کاغذو

یه قلب پینه بسته

 

می‌خواد که باز حرفش‌و

تو گوش کاغذ بگه

کب.تر قلبـــــش و

به آسمون پر بده

 

ـ: سلام کاغذ خوبم

منم همون غریبـــه

که روی خوشبختی رو

تو این دنیا ندیده

 

می‌خوام واسه تو امشب

یه شعر نو بخونم

حرف دلم رو باز هم

به گوش تو بخونم

 

راستی می‌دونی قلبم

برای چی شکسته؟

غباری از کدوم غم

روی دلم نشسته؟

 

امشب جلوی چشمام

عکس شهید همته

اسمش برای قلبم

تداعی غربــــــــــته

 

می‌گفت جوون بلند شو

به فکر کشورت باش

برای حفظ اسلام

مطیع رهبرت باش

 

حاجی نیستی ببینی

وقتی بلند می‌شیم ما

یه عده با اسم دوست

داد می‌زنن که برجا!

 

شکْه می‌شیم می‌گیم که

مطیع رهبریم ما

می‌گن : باشه ولیکن

همه به فرمان ما!

 

می‌گیم که با جوون‌ها

باید که مهربون بود

مثل امام و رهبر

با اون‌ها همزبون بود

 

می‌گن: برو بچه جون

حرفای غربی نزن

سرت رو بنداز پایین

هر چی که من می‌گم، من!

 

حاجی آخه می‌دونی

ما مدیونیم به شما

شما که انقلاب رو

دادید به دستای ما

 

حیفه تو شهر شاهد

غریب باشه شقایق

همیشه ابری باشه

هوای قلب عاشق

 

تا حالا دشمن ما

رودر رومون می‏جنگید

اما می‏گفت که باید

در رو به روش ببندید

 

اما حالا دشمنا

با دوست فرقی ندارن

خیلیا با اسم دوست

رو گلها پا می‏ذارن

 

قصه غربت ما

انگار تموم نمی‏شه

باید که حرفامون رو

به چاه بگیم همیشه

 

حاجی فدای صفات

ازون بالا نگام کن

تو این جنگ دوباره

 تورو خدا دعام کن

 

حاجی به جون زهرا

فکر نکنی بریدم

این حرفا از رنجیه

که این روزا کشیدم

                         (شعر از شاهد)

 



شاهد ::: دوشنبه 85/7/3::: ساعت 11:35 عصر


ای جنگ چه شد که قهر کردی

در کــــــــام امــــام زهـر کردی

ای مرز میــان مــــرد و نامــرد

گر مـــرد رهی دوباره برگـــرد

 

این دوبیتی مرحوم آغاسی رو حتما تا حالا زیاد شنیدید. اما تا حالا شده که بهش فکر کنید. راستی چطوره که یه نفر آرزوی برگشتن دوباره‌ی جنگ رو می‌کنه؟ با اینکه همه می‌دونیم که تو جنگ حلوا خیرات نمی کنن ! جنگ یعنی خون ، یعنی مرگ ، یعنی بی‌خانمانی و آوارگی ، یعنی ...

ولی چطوره که با همه این‌ها بازم خیلی‌ها آرزوی برگشتن جنگ رو دارن؟ چطوره که این دوبیتی به دل می‏شینه ؟

من تا حالا فکر می‌کردم چون اون وقتها مردم مرگ رو با گوشت و پوستشون حس کرده ‌بودن و هر روز خبر شهادت چند نفر رو می شنیدن، همین باعث شده بود که به زندگی و دنیا دل‌ نبندن و مهربون باشن .

اما حالا چی؟ مگه الان هم مرگ و میر زیاد نیست؟ از صبح که از خونه خارج می شی چند تا تصادف می‌بینی که حداقل دو سه تاشون منجر به فوتن. در و دیوار شهر پر از آگهی فوته ـ اون هم آگهی فوت جوونهاـ فکر نمی‌کنم آمار مرگ خیلی تفاوتی کرده باشه . تازه اگه اون وقت فقط مردم چند منطقه این امر رو از نزدیک درک می‌کردن ، حالا همه جای کشور یکسانه.

پس چی شده؟ چی شده که مردم حتی تو مراسم ترحیم عزیزانشون هم با هم دعوا می کنن؟

ما که زمون جنگ بچه بودیم و جنگ برامون یه سایه ست و از بزرگترهامون شنیدیم که اون وقتها همه با هم مهربون بودن، به درد هم می‌رسیدن، با صفا بودن و هزارتا چیز خوب دیگه، حالا حق نداریم بپرسیم پس چرا همون آدما حالا دیگه مهربون نیستن؟ چرا همه قبول دارن که ؛ شهدا شرمنده‌ایم! اما کمتر پیدا می شن کسایی که در جهت عدم شرمندگی حرکت کنن؟

چی فرق کرده؟ یعنی حتماً باید یه نفر به کشورمون حمله کنه تا قدر آسایشمون رو بدونیم؟

 

دوست دارم یه نفر جواب من رو بده.



شاهد ::: یکشنبه 85/7/2::: ساعت 11:0 صبح


اگه کسی با خوندن این شعرها بهش برخورد و حس کرد یه جاهایی دارم بهش طعنه می‌زنم ، اصلا انتظار عذرخواهی نداشته باشه . چون این حرفا درست وقتی از زبون من بیرون اومد که دلم حسابی آتیش گرفته بود. اون هم از طرف کسایی که بهشون امید بسته بودم. پس اگه کسی ناراحت می‌شه باید کمی تو کارهاش بیشتر فکر کنه چون حتما یه جایی دل یکی مثل من رو شکونده...

 

اتل متل بسیجی ...

 

اتل متل بسیجی

همونکه بی‏قراره

از نامروتی‏ها

هزارتا قصه داره

 

یه روز یه اسبی داشت و

یه سنگر قشنگی

عکس امام و قرآن 

روی دوشش،تفنگی

 

دلش پر از غصه شد

جنگ که به آخر رسید

غصه و درد و رنجش

یکی یکی سر رسید

 

کبوتر عشق اون

توجماران لونه داشت

وقتی امام رو می‏دید

هیچ آرزویی نداشت

 

از وقتی که امام رفت

دلش پیش علی موند

سرود عاشقی رو

تو دشت رازقی خوند

 

تموم آرزوهاش

لبخند رهبرش بود

اسم آقا مثل گل

تو باغ باورش بود

 

تا اینکه نامردما

دوباره سر رسیدن

این بار به شکل یک دوست 

به جنگ اون دویدن

 

یواش یواش حجاب رو

از دخترا گرفتن

اون پسرای خوب رو

از مسجدا گرفتن

 

می‏گفتن ایران اما 

آمریکا رو می‏خواستن

نامردا از پشت سر

خنجرا رو می‏کاشتن

 

چفیه‏های جنگی رو

یه تیکه پارچه خوندن

به جای تکبیر ، اونا 

سوت و کف و نشوندن

 

بسیجی رو می‏زدن

اون آدمای نامرد

بش می‏گفتن :دیوونه!

برو، به جبهه برگرد

 

بش می‏گفتن: شماها

طالب جنگ و خونید

می‏خواید که شادی ها رو

از دلمون برونید

 

بسیجی غصه می‏خورد

غصه دلش رو می‏کشت

اما بازم دردشو

به هیچ کسی نمی‏گفت

 

 

آخر یه روز ناله زد

دلش کتک خورده بود

آخه چشم آقا رو

گریه کنون دیده بود

 

آقا به فکر اون بود

چفیه به گردن انداخت

تو قلب اون بسیجی

یه شور تازه انداخت 

 

از اون به بعد وقتیکه

بسیجی غصه داره

با یک نگاه به رهبر

خستگی در میاره

 

تو چشمای رهبرش

ائمه رو می‏بینه

از خدا خواسته هیچ‏وقت

داغ اون و نبینه...

 

                             ( عقل کل) منظور همون شاهد علیه السلامه



شاهد ::: جمعه 85/6/31::: ساعت 12:0 عصر


امروز می خوام چند کلمه رک و راست با خدا حرف بزنم.

دیگه خسته شدم . شاید بی‌ادبیه ولی خودت گفتی :

هیچ آدابی و ترتیبی مجو


هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو


منم می‌خوام بگم . آخه شنواتر از تو هیچ گوشی رو پیدا نکردم. پس شکایتمو به خودت می‌گم.

 

این همه ساله آدما دارن دنیا رو تحمل می‌کنن. نمی‌گم همه خوبن اما همه هم بد نیستن بالاغیرتن توی همه این بنده‌هات یه آدم خوب پیدا نشد که دعاشو قبول کنی؟ مگه ما چی می‌خواییم ازت؟ خوب خودت گفتی یه منجی داری که آخرالزمان می‌فرستیش. ما هم منتظرشیم. گفتن تو آخرالزمان جنگ زیاد می‌شه، ظلم بیداد می‌کنه، مرگ تو جوونا فراوون می‌شه. خوب همه اینا یعنی امروز، یعنی حالا.

خدا جون فدات بشم، حالا داداش من که تو اول جوونی بردیش پیش خودت هیچ. مادرم که تموم ثانیه‌هاش رو با گریه پوشوندی هیچ . این همه بی‌گناهی که تو فلسطین و عراق و همه جای دنیا مظلوم‌تر از هرچی که فکر کنی پرپر می‌شن هم هیچ . لااقل به خاطر دل خود آقا که خون‌تر از همه ماست اجازه بده بیان. باور کن دیگه بسته . اگه گناهی هم کردیم این همه سختی که تا حالا کشیدیم می‌تونه کفارش باشه مگه نه!
خدایا ببخش که مزاحمت شدم ولی تورو به جون زهرا(س):


اللهم عجل لولیک الفرج


بنده عاصی تو .شاهد 



شاهد ::: سه شنبه 85/6/28::: ساعت 6:41 عصر




شاهد ::: دوشنبه 85/6/27::: ساعت 7:59 عصر


پاپ، همیشه برای من آدم مقدسی بوده. یه نفر که توی این وانفسای دنیا اون هم توی غرب زندگیش رو وقف خدا کرده.

برای همین هم حالا خیلی ناراحت شدم از اینکه یه چنین حرفهایی رو از زبون یه چنین آدمی می‌شنوم.حتی حالا هم قصد توهین به ایشون رو ندارم.

 اما توهین به اسلام ، به پیامبر خدا و به اعتقادات کلی آدم مسلمون کار غیر قابل بخششیه.
می‌دونید اتهام استفاده از زور برای ترویج دین اتهام خیلی سنگینیه بخصوص اگه اون دین اسلام باشه.
اسلامی که حتی توی اسمش از صلح حرف زده.
اسلامی که تو کتاب آسمانیش اصلی‌ترین وظیفه پیامبرش تمام کردن و به کامل رسوندن اخلاق نیکه.


تا حالا زیاد پیش اومده که به پیامبر و مسلمونهای صدر اسلام برای جنگهاشون خرده گرفتن . نمی‌دونم شاید گناه پیامبر ما این باشه که مردمش بیشتر از بقیه پیامبرهای الهی بهش عشق می‌ورزیدن و دوستش داشتن.
اون مردم حاضر بودن تو رکاب پیامبرشون بجنگن و برای حفظ دینشون کشته بشن. و نه خواستن که مثل مسیحیها پیامبر زمانشون رو به صلیب ببندن.

درسته که تو اعتقاد ما مسلمونها حضرت عیسی(ع) زندن و یه روزی برمی‌گردن ،اما این به معنی نفی کار زشت مسیحیان زمان ایشون نیست ، چون به هر حال اونها می‌خواستن که ایشون رو به صلیب بکشن و به خیال خودشون این کار رو هم کردن.
 فکر می‌کنم برای سرپوش گذاشتن به این واقعه تاریخی و عقده درونی خودشونه که مرتب پا پیچ اسلام می‌شن و ایرادهای بنی‌اسرائیلی می‌گیرن.
 راستی گفتم بنی‌اسرائیل، نمی‌دونم چرا تو این قضیه مرتب دارم بوی گند اسرائیل رو هم حس می‌کنم. نمی‌دونم چرا.الله اعلم !!!




شاهد ::: یکشنبه 85/6/26::: ساعت 1:28 صبح

<   <<   56   57   58   59   60      >

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 59
بازدید دیروز: 147
کل بازدید :782287
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
مدیر وبلاگ : شاهد[596]
نویسندگان وبلاگ :
اون یکی شاهد (@)[14]


« زبانی دارم که مانند تیغ زهراگین است. با همین زبان از عظمت ملت خود که دارای مکارم بسیار است دفاع می کنم.»
 
 
 
>>لینک دوستان<<
فصل انتظار
لحظه های آبی
پیاده تا عرش
کلبه
بندیر
جبهه وبلاگی غدیر
جامانده
اس ام اس های مثبت
سلمان علی ع
یادداشت های شخصی محسن مقدس زاده
مهربان
سامع سوم
نی نی شاهد
گل آفتابگردون
پا توی کفش شهدا
دریای دل
میم.صاد
سیمرغ
دفاع مقدس
به وبلاگ بر بچون دزفیل(دزفول) خوش اومهِ
یک نفس عمیــــــــــق
طوبای محبت
مهربانی
خاکریز ولایت
هیئت فاطمیون شهرضا
یک جرعه آسمان
عشق نامه
تربت دل
غزه در فلسطین
آنتی التقاط
نگاهم برای تو
حاج آقا مسئلةٌ
حقیقت بهائیت
از این دست
خواهر خورشید
دیسون
نیروی امنیتی
پـــــــــلاک
دکتر علیرضا مخبردزفولی
ناصیران
منم سلام
هنر آشپزی
تمهید سبز
کِلکِ بی کلک
خاک
خاکریز مقاومت دزفول
رحمت خدا
ارمینه
تا اقیانوس(میثم خالدیان)
یاد شهدای اندیمشک
اهدنا الصراط المستقیم
شاعرانه(عبدالرحیم سعیدی راد)
از 57
موجی
ملامحمد علی جولای دزفولی
بانک اشعارعاشورایی(سعیدی راد)
حروف سیاسی
وسعت دل
بُنگروز(پرموز)
ناگهان ترین
سبوحا- حاج اقا جلیلی
کیستی ما(یامین پور)
خورشید عالم تاب
یادداشتهای یک خبر نگار
سراب طنز
مرکز عاشورا دزفول
چوب خدا
راه 57
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
مسجد حضرت ابوالفضل(ع) اهواز
بچه های مسجد نجفیه دزفول
فاتحان دز
حسین سنگری
الف دزفول
التیام ( شعرهای مستعان)
گروه فعالان مجازی نخیل
بسیجیان پایگاه شهید سیادت
یاد شهیدان و رزمندگان اندیمشک
لبیک یا امام
شهید روح ا...سوزنگر
یک طلبه
پاورقی
خاطراتی شیرین از یک زندگی مشترک
باشگاه خبرنگاران-ویژه نامه شهادت حضرا زهرا(س)
عطار نــــــــــــامه
زن،بصیرت،عفاف و حجاب
نرمافزار مدیریت اطلاعات شهدا(ایثار)
کلیـــــد
میثاق(مسجدامام حسن عسکری دزفول)
خاطرات شهدا
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<